نحوه احتجاج قرآن با مخالفان
احتجاج با مخالفان قواعدي علمي، منطقي و اخلاقي دارد. اما قرآن در بعضي موارد، اين قواعد را رعايت نكرده است. در اينجا به دو نمونه اشاره ميکنم:
1 . يهوديان كه از مخالفان سرسخت پيامبر اسلام بودند، سعادت آخرت را فقط از آن خود ميدانستند و اعتقاد داشتند كه اديان و مذاهب ديگر (مانند اسلام) منشاء آسماني ندارند و پيروان آنها هرگز وارد بهشت نميشوند. اكنون بنگريد كه در آيات 94 تا 96 سورة بقره با آنان چگونه احتجاج شده است:
] اي پيامبر، خطاب به يهوديان[ بگو اگر سراي واپسين در نزد خدا ويژة شماست نه مردمان ديگر، پس آرزوي مرگ كنيد اگر راستگوييد، و به سبب آنچه كردهاند، هرگز آرزوي آن ] مرگ [نكنند و خدا به حال ستمگران داناست. هر آينه آنان را آزمندترين مردم به زندگي دنيا خواهي يافت و ] حتي آزمندتر [ از كساني كه مشرك شدهاند. هر يك از آنها دوست دارد كه هزار سال عمرش دهند …
شبيه همين مضمون، در آيات 6 و 7 سورة جمعه نيز تكرار شده ولي به هر حال مسلّم است كه چنين روشي در برخورد با مخالفان و منكران معقول نيست. زيرا:
_1 1 . اعتقاد و ايمان به سعادت اخروي، منطقاً و لزوماً موجب پيدا شدن آرزوي مرگ در دل آدمي نميشود. به عبارت ديگر بين اين دو، رابطهاي ضروري و علي و معلولي وجود ندارد و ممكن است فردي يقين داشته باشد كه در آخرت سعادتمند ميشود، اما در عين حال نه تنها آرزوي مرگ نكند، بلكه حتي از خداوند عمري طولانيتر بخواهد تا بتواند با انجام هر چه بيشتر عبادات و اعمال صالحه، به سعادت بيشتري در آخرت نايل شود. عكس اين قضيه نيز درست است. يعني آرزوي مرگ كردن نيز، منطقاً حاكي از ايمان و اعتقاد فرد به سعادت اخروي خود نيست. بنابراين در آيات فوق، محكي نادرست و عقيم براي سنجش ايمان يهوديان پيشنهاد شده است.
1_2 . آرزوي مرگ داشتن (يا نداشتن) و به زندگي دنيا حريص بودن (يا نبودن)، حالات و اموري باطني و قلبياند و نشانهاي ظاهري كه بطور قطع و يقين حاكي از وجود چنين حالات و صفاتي در آدميان باشد، وجود ندارد. به عبارت ديگر نه به ادعاهاي افراد مبني بر «آرزوي مرگ داشتن و بيعلاقه بودن به زندگي دنيا» ميتوان اعتنا كرد، و نه اعمال و حركات ظاهري انسانها ميتواند نشانهاي قطعي و يقيني از ايمان و صداقت آنها باشد. حال فرض كنيم پيامبر اسلام به يهوديان بگويد: اگر راست ميگوييد كه سعادت آخرت فقط از آن شماست، آرزوي مرگ كنيد؛ و آنها نيز در پاسخ، مدعي شوند كه: «ما روزي هزار بار آرزوي مرگ ميكنيم، چون مرگ را پل رسيدن به سعادت ابدي خود ميدانيم.» در چنين وضعي، پيامبر چگونه ميتواند به آنها تهمت بزند و بگويد: «شما دروغ ميگوييد و نه تنها آرزوي مرگ نداريد، بلكه به زندگي دنيا حريص هم هستيد»؟ از آن طرف فرض كنيم كه يهوديان به درخواست پيامبر پاسخ منفي دهند و بگويند: «ما نه تنها آرزوي مرگ نميكنيم، بلكه از خداوند عمري هزار ساله ميخواهيم تا بتوانيم خدا را بيشتر عبادت كنيم و توشة بيشتري براي آخرت خود تهيه نموده و به سعادت بالاتري برسيم.» در اين صورت تكليف چيست و چه نتيجهاي از اين احتجاج حاصل ميشود؟
1_3 . مطابق آيات مورد بحث، همه يهوديان آرزوي عمر هزارساله دارند. آيا چنين مدعايي بطور کلي ميتواند صادق باشد؟ حتي اگر عبارت «هزار سال» را کنايه از عمر طولاني بدانيم، باز هم مضمون آيه نميتواند بطور کلي درست باشد. زيرا حداقل بعضي از يهوديان بنا به علل و دلايل مختلف چنين آرزويي ندارند.
1_4 . اگر يهوديان نيز با مسلمانان اينگونه احتجاج كنند، پاسخ مسلمانان چه خواهد بود؟
2 . نمونهاي ديگر از احتجاجات غيرمنطقي قرآن را ميتوان در آية 18 سورة مائده يافت. در اين آيه ادعاي يهوديان و مسيحيان و پاسخ خداوند اينگونه آمده است:
و يهود و نصاري گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم. بگو: ] اگرچنين است [ پس چرا ] خدا [ شما را به ] كيفر [ گناهانتان عذاب ميكند؟ …
محتواي آيه چنان است كه گويي قيامت آمده و يهود و نصاري به جهنم رفته و در عين حال كه عذاب الهي را ميچشند، مدعي ميشوند كه فرزندان و دوستان خدا هستند!؟ آنگاه قرآن در پاسخ به آنها ميگويد كه اگر چنين است، پس چرا خدا شما را عذاب ميكند؟ يهود و نصاري در برابر پرسش مطرح شده در اين آيه، سؤال ميكنند: شما از كدام گناه و كدام عذاب سخن ميگوييد؟ مگر اكنون قيامت به پا شده و معلوم گرديده است كه ما جهنمي هستيم؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر