آيا دليل محكم و قاطعي براي اثبات پيامبريِ محمد وجود دارد؟ متكلمان مسلمان دلايلي براي اثبات نبوت محمد آوردهاند كه به نظر من از استحكام كافي برخوردار نيستند. در اينجا مجبورم به بررسي اين دلايل بپردازم:
ميگويند: شما اگر در زندگي محمد تا بيش از بعثت تحقيق كنيد، ميبينيد كه او انساني پاك و وارسته بوده و هرگز دروغ نگفته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي چون پول و مقام و رياست و شهرت و ... نرفته است. مردم لقب محمد امين را به او داده بودند، زيرا هرگز ديده نشده بود كه دروغي بگويد و يا در امانتي خيانت كند. چنين كسي وقتي ادعاي نبوت ميكند، چگونه ميتوان او را متهم به دروغگويي كرد. زندگي او نشان ميدهد كه او هرگز دروغ نگفته و همين گواه صدق مدعاي او (مبني بر نبوت) است.
اما در اينجا چند مشكل عمده وجود دارد:
الف) اصولاً استناد به وارستگي روحي و اخلاقي و صداقت در گفتار و كردار يك مدعي نبوت (براي اثبات صدق او در اين مدعا) فقط براي نزديكان فرد مدعي _ كه ساليان دراز با او محشور بوده و در سفر و حضر او را همراهي كردهاند _ كارآيي دارد، نه براي كساني كه با او هيچ آشنايي نداشتهاند و نه براي انسانهايي كه در زمانهاي آينده ميآيند. زيرا اين اوصاف را فقط نزديكان آن فرد به طور مستقيم ديدهاند، ولي ديگران (چه در همان زمان و چه در زمانهاي آينده) فقط با نقل قولهايي مواجه ميشوند كه برايشان يقينآور نيست و ميتوانند اين پرسش را مطرح كنند كه: از كجا معلوم محمد (به عنوان مثال) واقعاً چنان انساني بوده است كه نزديكانش نقل كردهاند و يا در كتب تاريخ و حديث آمده است؟ البته اگر دقيقتر شويم خواهيم ديد كه حتي نزديكان يك مدعي نبوت نيز نميتوانند با قطع و يقين ادعا كنند كه چنان اوصافي در او وجود دارد. به عنوان مثال خديجه چگونه ميتواند با قطع و يقين ادعا كند كه محمد هرگز به او دروغ نگفته و در امانت ذرهاي خيانت نكرده است؟ كاملاً ممكن است كه محمد در مواردي به او دروغ گفته و يا در امانتهايش به نحوي خيانت كرده، ولي خديجه متوجه اين موضوع نشده باشد.
ب) ممكن است شخصي واقعاً آن صفات برجسته را داشته باشد، ولي بنا به علل و دلايلي دلسوزانه، بشردوستانه و يا مصلحتگرايانه تصميم بگيرد كه براي رسيدن به اهداف خود (مثلاً اصلاح جامعه و مبارزه با بديها) متوسل به دروغ شود. بنابراين صرف اينكه محمد هرگز دروغ نگفته بود، اثبات نميكند كه در ادعاي خود مبني بر نبوت نيز صادق بوده است. اتفاقاً ممكن است همان اوصاف برجسته موجب شده باشد كه او به دروغ ادعاي نبوت كرده و به عبارتی دیگر ادعای نبوت، اولین دروغ او باشد.
ج) هر انساني هرچقدر هم راستگو و امانتدار باشد، ممكن است بنا به عللي دچار توهمات و تخيلات بيمارگونه و يا القائات شيطاني شود و خودش هم نفهمد كه در حقيقت فريب خورده و دچار خطا و اشتباه شده است.
بنابراين تا وقتي كه احتمالات فوق وجود داشته باشد و راهي قطعي براي فرار از آنها پيدا نشود، استناد به اوصاف اخلاقي فرد مدعي نبوت و نوع زندگي او در گذشته نميتواند نبوت او را اثبات كند.
گفتهاند: نام و اوصاف محمد در كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) آمده است. به عبارت ديگر پيامبران پيشين وعده ظهور او را داده بودند. پس اگر به نبوت موسي و عيسي اعتقاد داشته باشيم، بايد نبوت محمد را نيز بپذيريم. اما اين دليل _ كه البته فقط در برابر اهل كتاب قابل طرح است نه ملحدان _ كافي نيست، زيرا:
الف) در هيچ كدام از كتابهاي آسماني كه امروز در دست ما است، نشاني صريح و قاطعي از پيامبر اسلام وجود ندارد. ممكن است بگوييد در زمان پيامبر اسلام (هزار و چهارصد سال پيش) بسياري از اين كتابها (خصوصاً تورات و انجيل) هنوز تحريف نشده بودند و در آنها نام و نشان پيامبر با صراحت ذكر شده بود و اين، حجت را بر اهل كتاب در آن زمان تمام ميكرد. اما اولاً اين مدعايي تاريخي و غير قابل اثبات است و ثانياً ربطي به دوران ما ندارد. چرا كه به هر حال در زمان ما نام و نشاني صريح و غير قابل ترديدي از محمد در كتابهاي آسماني موجود نيست.
ب) اصولاً هيچ پيامبر يا كتاب آسمانياي (اگر مستند به خدای حکیم باشد) نميتواند نام و نشان و اوصاف پيامبر بعدي را بيان كند، چرا كه سه مشكل عمده در اين مورد وجود دارد:
اول اينكه ممكن است سخن پيامبر و يا حتي متن كتاب آسماني (مثلاً آنجا كه سخن از اوصاف پيامبر بعدي ميگويد) در طول زمان دچار تحريف شود و در اين صورت نقض غرض پيش ميآيد، يعني مردم (در اثر تحريفي كه در نشانهها رخ داده است) به غلط سراغ كسي ميروند كه واقعاً پيامبر نيست.
دوم اينكه دادن نشانهها و اوصاف پيامبر بعدي ميتواند مورد سوء استفاده افرادي قرار گيرد كه ميخواهند به دروغ ادعاي پيامبري كنند و در اين صورت نيز نقض غرض پيش ميآيد.
سوم اينكه اين كار (يعني دادن نام و نشاني پيامبري كه فيالمثل قرار است 600 سال بعد بياييد) كاملاً لغو و بيهوده است. فرض كنيد عيسي به پيروان خود بگويد كه صدها سال بعد در شهر مكه و از ميان قبيله قريش مردي 40 ساله به نام محمد بن عبدا... به پيامبري ميرسد و او همان پيامبر بعد از من است و اين پيشگويي در انجيل هم ذكر شود. اما مردم زمان عيسي چه نيازي به دانستن اين موضوع دارند؟ هيچ! اين پيشگويي براي نسلهاي آينده (مثلاً مردم زمان محمد) نيز فايدهاي ندارد، چون آنها منطقاً با اين سؤال مواجه ميشوند كه: از كجا معلوم كتاب انجيل دچار تحريف نشده باشد و اين مطلب نيز جزو جعليات آن نباشد؟ وقتي چنين احتمالي وجود دارد، محمد نميتواند وجود اين پيشگويي در انجيل را دليل حقانيت و صدق خود بداند و مجبور است دليل و نشانه ديگري ارائه دهد.
عدهاي گفتهاند: محمد معجزاتي انجام داد و همين نشانه پيامبري اوست. اما اولاً همانطور كه پيش از اين به تفصيل آوردم، معجزه چيزي را اثبات نميكند و ثانياً راهی برای اثبات این مدعا که محمد معجزاتی انجام داد وجود ندارد. حتي در قرآن هم نشانهای از انجام معجزه توسط او دیده نمیشود. مخالفان و شكاكان بارها از محمد طلب معجزه كردند، ولي او هر بار با پاسخهايي عجيب، بهانهجويانه و گاه بيربط، از زير بار معجزه شانه خالي كرده و سپس ادعا ميكرد كه آن پاسخها از طرف خدا به او وحي شده است. كاتبان وحي نيز آن پاسخها را به عنوان آيات قرآني ثبت ميكردند. در اينجا به نمونههايي از اين آيات اشاره ميكنم:
1. آية 118 سورة بقره ميگويد:
افراد نادان گفتند: «چرا خدا با ما سخن نميگويد؟ يا براي ما معجزهاي نميآيد؟ كساني كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفتة ايشان را ميگفتند. دلها[و افكارشان به هم ميماند. ما نشانهها[ي خود] را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم.
خوب دقت كنيد! مخالفان پيامبر _ كه در اين آيه به عنوان افراد نادان! معرفي شده و مورد توهين و تحقير قرار گرفتهاند _ دو پرسش مهم را كه بطور طبيعي در ذهنشان بوجود آمده است مطرح ميكنند: اول آنكه اگر واقعاً خدا ميخواهد ما آدميان را به راهي خاص هدايت كند، چرا فقط با يك نفر ارتباط برقرار ميكند و او را به سراغ بقيه ميفرستد؟ چه اشكالي دارد كه خدا با ما هم سخن بگويد تا اين همه اختلاف و جنگ و دعوا بوجود نيايد؟[1] دوم آنكه اگر تو (محمد) واقعاً پيامبري، مانند پيامبران گذشته بايد معجزهاي بياوري، معجزه تو كدام است؟ آنگاه خداي محمد به جاي اينكه به پرسش اولِ آنها پاسخي منطقي و قانع كننده بدهد و در پاسخ به پرسش دوم آنها معجزهاي براي پيامبر بفرستد، ابتدا به آنها ميگويد كه شما مانند گذشتگانتان احمق و نادان هستيد كه اين پرسشها را مطرح ميكنيد!؟ و سپس ميگويد: «مانشانههاي خود را براي گروهي كه يقين دارند، نيك روشن گردانيدهايم»! به خداي محمد بايد گفت: آنها كه يقين دارند، نيازي به معجزات و نشانههاي شما ندارند. لطف كنيد و نشانههاي خود را براي مخالفان و شكاكان روشن كنيد!
2.آية 145 سورة بقره ميگويد:
و اگر هر گونه معجزهاي براي اهل كتاب بياوري [باز] قبله تو را پيروي نميكنند..
آية 109 سورة انعام نيز تقريباً همين مضمون را دارد:
و با سختترين سوگندهايشان، به خدا سوگند ميخورند كه اگر معجزهاي براي آنان بيايد، حتماً بدان ميگروند. بگو: معجزات تنها در اختيار خداست، شما چه ميدانيد كه اگر [معجزه هم] بيايد، باز ايمان نميآورند
طفرهآميز بودنِ اين پاسخ _ كه اگر معجزه هم بيايد، باز ايمان نميآوريد _ آشكار است. مخالفان و شكاكان بالاخره از كجا بايد مطمئن شوند كه محمد راست ميگويد و يا دچار توهم نشده است؟ به خداي محمد بايد گفت: شما به وظيفهتان (فرستادن معجزه) عمل كنيد، آنگاه اگر كسي ايمان نياورد، خودش مسئول است. شما چگونه ميخواهيد بدون اتمام حجت، مخالفان را در روز قيامت مجازات كنيد؟
3. آية 37 سورة انعام ميگويد:
و گفتند: چرا معجزهاي از جانب پروردگارش براو نازل نشده است؟ بگو: بي ترديد خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد، ليكن بيشتر آنها نميدانند
بين صدر و ذيل آيه هيچ تلازم منطقياي وجود ندارد. به عبارت ديگر در اين آيه، خداي محمد به پرسش معقول و منطقي و طبيعي مخالفان پاسخي بيربط و عجيب ميدهد. ميگويد: «بيشتر آنها_ كه پرسش فوق را مطرح ميكنند _ نميدانند كه خدا قادر است معجزهاي فرو فرستد»! اتفاقاً همة آنها ميدانند كه خدا قادر به اين كار است و براي همين ميگويند كه اگر محمد واقعاً از طرف خدا آمده است، پس چرا خداوندي كه قادر به فرستادنِ معجزه است، براي او معجزهاي نميفرستد و از اين طريق او را تأييد و تصديق نميكند. اگر آنها خدا را قادر به فرستادنِ معجزه ندانند، چنين سئوالي را مطرح نميكنند.
4.آية 7 سورة رعد ميگويد:
و آنان كه كافر شدهاند ميگويند: چرا معجزهاي از طرف پروردگارش نازل نشده است؟ [اي پيامبر،] تو فقط هشدار دهندهاي، ...
آية 50 سورة عنكبوت نيز همين مضمون را تكرار ميكند، اما مگر «هشداردهنده» بودن منافاتي با ارائه معجزه دارد؟ مردم از كجا بدانند كه محمد از طرف خدا آمده است تا «هشداردهندة» آنها باشد؟
5. آية 27 سورة رعد ميگويد:
و كساني كه كافر شدهاند ميگويند: چرا از جانب پروردگارش معجزهاي بر او نازل نشده است؟ بگو: در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را كه [به سوي او] باز گردد، به سوي خود راه مينمايد.
بازهم پاسخي بيربط! آيا چون هدايت و ضلالت بدست خداست، بايد ادعاي مدعي نبوت را بدون دليل و بينه پذيرفت؟
6. اما آية 59 سورة اسري نيز خواندني است:
و [چيزي] ما را از فرستادن معجزات باز نداشت جز اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند (تكذيب كردند) و [به عنوان مثال] به ثمود ماده شتر داديم كه [معجزهاي] روشنگر بود، ولي به آن ستم كردند...
بهانهگيري از اين جالبتر نميشود. خداي محمد در اين آيه ميخواهد مردمِ زمان محمد را به چوب گناه گذشتگان مجازات كند. در اينجا دو نكته فراموش شده است: اول آنكه (بنا به اعتراف خود قرآن) در زمان پيامبران پيشين اينگونه نبود كه هرگاه معجزهاي ميآمد، همه آن را انكار ميكردند. بلكه همواره عدهاي ميپذيرفتند و ايمان ميآوردند و عدهاي نيز معجزه را انكار ميكردند و اين البته كاملاً طبيعي است. بنابراين اگر براي محمد نيز معجزهاي بفرستد، بدون شك عدهاي آن را تصديق و عدهاي نیز تكذيب ميكنند. اينطور نيست كه اگر محمد معجزهاي بياورد كاملاً بيهوده است و هيچكس ايمان نميآورد. دوم آنكه معجزه (بنا به فرض) نشانة نبوت و وسيلهاي براي اتمامحجت است؛ بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه معجزات پيامبران گذشته همگي بيهوده از آب درآمد و هيچكس در اثر آن معجزات ايمان نياورد، اين واقعيت نميتواند ادعاي بدون دليل و بيّنة محمد را معقول و موجه جلوه دهد. اگر چنين باشد، هر شيادي ميتواند ادعاي نبوت كند و در پاسخ به کسانی که از او معجزه میخواهند بگوید: از آنجا که پیامبران گذشته هر چه معجزه آوردند، مردم انکار کردند و ایمان نیاوردند، پس من هم معجزه نمیآورم چون میدانم که بیفایده است. اما عاقلان چنین بهانهای را نمیپذیرند. محمد نیز اگر واقعاً پيامبر خدا باشد، بايد معجزهاي بياورد تا ادعايش بدون دليل و بينّه نباشد، حتي اگر ميداند كه آن معجزه مورد انكار قرار ميگيرد.
7. يكي از جالبترين آيات در اين مورد،آية 4 سورة شعرا است كه ميگويد:
اگر بخواهيم، معجزهاي از آسمان بر آنان فرود ميآوريم تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد.
همه ميدانند كه اگر خدا بخواهد ميتواند معجزهاي شگفتانگيز و حيرتزا بفرستد و موجب خاضع شدنِ مخالفان و شكاكان شود. هيچكس در اين مورد شكّي ندارد. اما سئوال همه اين است كه اگر خداوند واقعاً محمد را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است، پس چرا براي تأييد و تصديق او معجزهاي نميفرستد؟
آیات قرآن دلالت بر این دارند که محمد معجزهای انجام نداده است. اما عدهای از پیروان محمد سالها پس از مرگ او مواردی را به عنوان معجزات پیامبرشان مطرح کردند تا شاید بتوانند بدینوسیله دلایلی بر نبوت او دست و پا کنند. من در اینجا به چند نمونه مهم اشاره میکنم که هنوز در کتب کلامی و تفسیری مسلمانان (خصوصا شیعه) به عنوان " دلایل اثبات نبوت محمد" نوشته و به دانشآموزان و دانشجویان و طلبهها تعلیم داده میشود. این معجزات عبارتند از : 1- شقالقمر، 2- معراج، 3- مباهله [2] و 4_ تعیین قبله مسجدالنبی. پیش از پرداختن به بحث، توجه خواننده را به این نکته مهم جلب میکنم که فرض بر این است که یک مسلمان مومن میخواهد با استناد به این معجزات، به یک غیرمسلمان (مسیحی، یهودی، هندو، زرتشتی و ...) اثبات کند که محمد واقعا یک پیامبر الهی بوده است. اکنون ببینیم که آیا این کار شدنی است؟
میگویند در یکی از شبهایی که قرص کامل ماه در آسمان دیده میشد، عدهای از مشرکان مکه به محمد گفتند: اگر تو راست میگویی که پیامبر خدا هستی، ماه را برای ما دو پاره کن. محمد از خدا خواست که تقاضای آنها را اجابت کند. ناگهان ماه دو نیمه شد و پس از مدتی دوباره به حالت اول بازگشت. اکنون سؤال این است که آیا میتوان با طرح چنین داستانی در برابریک غیرمسلمان، او را متقاعد کرد که محمد واقعاً پیامبر بوده است ؟ پاسخ بوضوح منفی است، به دو دلیل:
الف) داستان شقالقمر فقط در معدودی منابع روایی و تاریخی مسلمین آمده است و چنین منابعی _ که توسط مسلمانان مؤمن تالیف شدهاند _ نمیتوانند برای یک غیرمسلمان دلیل کافی یا حجت قطعی باشند. بنابراین راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. داستان شقالقمر حتی در میان خود مسلمانان نیز به اجماع مورد پذیرش واقع نشده و بسیاری از عالمان اسلام وقوع آن را مورد تردید قرار دادهاند.[3]
ب) نه تنها راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان وجود ندارد، بلکه توجه به یک نکته ساده به راحتی میتواند ساختگی بودن آن را آفتابی کند و آن اینکه اگر این حادثه عظیم و شگفتانگیز واقعاً رخ داده بود، صدها میلیون انسان دیگر از دهها کشور اطراف عربستان نیز این حادثه را میدیدند و به عنوان یکی از عجیبترین و حیرتانگیزترین وقایع طبیعی در تاریخ سرزمین خود ثبت میکردند و سینه به سینه به نسلهای بعدی انتقال میدادند و در حاشیه آن داستانها و افسانهها میساختند، در حالی که در تاریخ هیچ کشوری چنین واقعهای ثبت نشده و در فرهنگ و ادبیات هیچ ملتی چنین داستانی نیامده است.
آقای مصباح یزدی به این نقد چنین پاسخ دادهاند:
اولاً این معجزه یک حادثه غیرمنتظرهای است. مردم که همیشه ننشستهاند به آسمان نگاه کنند تا ببینند چه حوادثی اتفاق میافتد. کسانی که توجهشان به آسمان است و منتظرند ببینند آیا میشود یا نه، آنها میبینند. ثانیاً در آن موقع وضع به این صورت نبود که تمام حوادث و وقایع ضبط شود و به همه خبر داده شود. چون در آن زمان وسایل ارتباطجمعی وجود نداشت که فوراً خبری در کل جهان انتشار یابد. بعلاوه یک چنین حادثهای در یک قطعهای از زمین ظاهر میشود معنایش این نیست که در همه جا دیده شود. چون در اول شب است، هنوز ماه در بسیاری از مناطق طلوع نکرده است[4].
این پاسخ به جهاتی ناتمام و حتی شگفتانگیز است:
1. اولاً برای دیده شدن واقعه شقالقمر لازم نیست که آدمی از پیش نشسته و چشم به آسمان دوخته و منتظر دیدن حادثهای باشد. چرا که چنین واقعه عظیم و شگفتانگیزی در آسمان میتواند خودبهخود موجب جلب نظر حداقل معدودی افراد شود که در فضاهای باز (مانند صحراها و کشتزارها) و یا در بلندیها هستند. ثانیاً آیا میتوان باور کرد در لحظه وقوع شقالقمر، از میان صدها میلیون انسانی که در دهها کشور اطراف عربستان زندگی میکردند، هیچکس نگاهش به آسمان نبوده است تا آن حادثه را بهطور اتفاقی ببیند؟
2. اينكه در آن زمان وسايل ارتباطي مثل دوران ما وجود نداشت، ربطي به مشكل مورد بحث ندارد. چرا كه اگر اين حادثه رخ داده بود، طبيعتاً افراد زيادي در نقاط مختلف زمين آن را ميديدند و هركدام ميتوانستند آن را براي اطرافيان خود نقل كنند و از اين طريق، حتي آنها كه حادثه را نديده بودند، در اثر كثرت نقلها آن را باور ميكردند و بدين ترتيب اثري از اين واقعه در تاريخ مردم اقوام ديگر هم ميماند. بنابراين براي ثبت چنين معجزه عظيم و جهانياي نياز به وجود وسايل ارتباطي مدرن نبود. بدون شک عدم دقت در محتوای سئوال مورد بحث باعث چنین پاسخ بیربطی شده است. سئوال این نبوده است که چرا مردم عربستان وقوع این حادثه را به مردم نقاط دیگر جهان مخابره نکردند تا در پاسخ گفته شود که در آن زمان وسایل ارتباطی مدرن وجود نداشت.
3. درست است در اول شب، ماه هنوز در بعضی مناطق دیگر طلوع نکرده است، ولی به هر حال در بسیاری از نقاط طلوع کرده و حتی در بعضی مناطق دیگر نیز در نقطهای بالاتر و بهصورتی واضحتر در آسمان دیده میشود. باز هم عدم دقت در متن سئوال (شبهه) باعث توسل به چنین مطلب بیربطی شده است. سئوال این نیست که چرا حادثه شقالقمر در بعضی نقاط دیگر زمین دیده نشد، تا در پاسخ گفته شود که در آن نقاط ماه هنوز طلوع نکرده بود. سئوال این است که چرا در هیچ جای دیگر از کشورهای اطراف عربستان این حادثه عظیم دیده نشد؟ آیا در زمان وقوع این حادثه، ماه فقط در عربستان دیده میشد و در هیچ کجای دیگر جهان هنوز طلوع نکرده و قابل رویت نبود؟
4. اگر اين حادثه واقعيت داشت، چرا بايد دونيمه شدن ماه و برگشتنش به حالت اول چنان سريع رخ ميداد كه هيچ انسان ديگري در سراسر عربستان و كشورهاي ديگر فرصت ديدن آن حادثه را نداشته باشد؟ چه اشكالي داشت كه اين حادثه حداقل ساعتي طول ميكشيد تا هم شاهدان بيشتري پيدا كند و هم شائبه توهم و خطاي ديد كمتر شود؟
به هر حال صرفنظر از پرسشهای فوق، این نکته مسلم است که اگر خداي «حكيم» ميخواست براي پيامبرش چنين معجزه عظيم و خارقالعادهاي بياورد، آن را فقط براي معدودي مشرك بي سر و پا و لجوج و بهانهجو كه دنبال حق نبودهاند نميآورد؛ بلكه در ميان انبوهي از جمعيت كه در آن زن و مرد و پير و جوان و كافر و مشرك و مسلمان و مسيحي و يهودي نيز وجود داشت اين كار را ميكرد تا اولاً حجت بر تعداد انبوهي از مردم تمام شود و ثانياً حداقل عدهاي در اثر ديدن آن به پيامبر ايمان بياورند و معجزهاي به اين عظمت سوخت نرود!
با توجه به نکات فوق، نمیدانم چگونه عدهای از عالمان اسلام در پاسخ به این سؤال که " راههای اثبات نبوت محمد کدامند؟" به داستان شقالقمر (به عنوان یکی از این راهها) اشاره میکنند و میگویند:
شقالقمر (شکافته شدن ماه) یکی از معجزههای مسلم و قطعی پیامبر اکرم (ص) است[5]
و آنگاه نبوت محمد را از این داستان نتیجه میگیرند!؟ چگونه میتوان هنگام مواجهه علمی با یک غیرمسلمان، برای اثبات نبوت محمد به این داستان استناد کرد و آن را "مسلم و قطعی" دانست، در حالی که نهتنها راهی برای اثبات این مدعا برای غیرمسلمانان وجود ندارد، بلکه حتی خود مسلمانان هم در مورد صحت و اعتبار آن اختلاف نظر دارند؟
روزی پیامبر اسلام به پیروانش اعلام کرد که شب قبل، خداوند او را از مسجدالحرام (در مکه) به مسجد الاقصی (در اورشلیم) و از آنجا به آسمانها برده و برگردانده است. پیروان او (مسلمانان) البته هیچکدام شاهد چنین واقعهای نبودهاند و فقط به دلیل ایمان و اعتقاد به نبوت محمد و اعتماد به سخنان او وقوع این حادثه را مسلم دانستند و از معجزات او تلقی کردند. محمد نزول آیه اول سوره اسراء را نیز در تأیید مدعای خود مبنی بر آن سیر شگفتانگیز اعلام کرد و بدین ترتیب حادثه معراج در قرآن نیز ثبت شد. مخالفان محمد از این ادعای او شگفتزده و خشمگین شدند. چرا که تا کنون بارها از او خواسته بودند که برای اثبات نبوت خود معجزهای آشکار بیاورد و محمد نیز هر بار به بهانهای عجیب و غیرمنطقی ( که نمونههای آن پیش از این آمد) از آوردن معجزه طفره رفته بود و حالا همین مخالفان میدیدند که او ادعای معجزهای را میکند که هیچکس (حتی پیروان خودش) شاهد آن نبوده است! در نظر آنها این ادعای محمد معلول عجز او از آوردن معجزهای آشکار در حضور مردم و مخالفان بود و زرنگی و سوء استفاده او از سادهلوحی مردم را نشان میداد.
اکنون باز این پرسش مهیب سر میکشد که آیا میتوان با استناد به این داستان، نبوت محمد را برای یک غیرمسلمان اثبات کرد؟ پاسخ باز هم منفی است، چرا که راهی برای اثبات صحت و اعتبار این داستان برای یک غیرمسلمان وجود ندارد. مسلمانان چگونه میتوانند وقوع واقعهای را که حتی خودشان شاهد آن نبودهاند و فقط به خاطر ایمان و اعتقاد به پیامبرشان آن را از قول او پذیرفتهاند، به غیرمسلمانانی که اعتقادی به صدق و سلامت او ندارند، اثبات کنند؟ من نمیدانم که آیا خود محمد با نقل این واقعه برای اهل مکه قصد اثبات نبوت خود را داشته است یا نه، ولی اگر چنین قصدی داشته، این خود دلیلی آشکار بر عدم نبوت اوست، چرا که یک پیامبر واقعی نمیتواند معجزهای را که هیچکس شاهد آن نبوده به عنوان نشانه نبوت خود مطرح کند. در اینجا استناد به "راستگو" و "امین" بودن محمد نیز مشکلی را حل نمیکند. چرا که این مدعا اولاً قابل اثبات نیست و ثانیاً تا حدودی پارادوکسیکال مینماید. مخالفان و منتقدان به دلایلی که پیش از این آمد (و پس از این هم خواهد آمد) همین ادعای نبوت را نشانه دروغگو بودن او میدانند.
اکنون خوب است نگاهی به صفحات 170 تا 177 کتاب "پرسمان قرآنی نبوت" تـألیف آقای سید علی هاشمی بیندازیم تا ببینیم حوزویان در اثبات نبوت محمد (از طریق استناد به واقعه معراج) تا چه حد به قواعد عقل و منطق پایبندند. نویسنده محترم کتاب گویی فراموش کرده است که در حال پاسخ دادن به این سؤال است که : "از چه راههایی میتوان به درستی و راستی ادعای نبوت حضرت محمد پی برد؟" [6] آنگاه به جای اینکه ابتدا با دلایل، شواهد و مدارک برون دینی متقن و معتبر (و نه صرفاً منابع تاریخی و روایی مسلمین) وقوع این معجزه را به گونهای اثبات کند که یک غیرمسلمان مجاب شود، اصل وقوع حادثه را (با استناد به قرآن و روایات اسلامی!) مفروض و مسلم گرفته و به بحث در کیفیت معراج میپردازد؟! آنگاه با تجزیه و تحلیل آیات و روایات مربوطه! اثبات میکند که این معراج، صرفاً روحانی نبوده، بلکه جسمانی هم بوده است! در حالی که اگر بخواهیم با استناد به معجزه معراج، نبوت محمد را اثبات کنیم، ابتدا باید اصل وقوع آن را _ صرف نظر از اینکه روحانی بوده یا جسمانی _ اثبات کنیم (آن هم با استناد به شواهد و مدارک بروندینی، نه تاریخ و روایاتی که به دست مسلمانان مومن تألیف شده است) . پس از این مرحله (باز هم با استناد به ادله و شواهد و مدارک متقن و معتبر بیروندینی) باید اثبات کنیم که این واقعه صرفاً یک مکاشفه روحی و معنوی نبوده، بلکه محمد با جسمش به اورشلیم و از آنجا به آسمانها رفته و برگشته است.[7] اما نویسنده محترم به جای پیمودن این مراحل، همه جا بهگونهای سخن میگوید که گویی میخواهد نبوت محمد را برای مسلمانان مومن اثبات کند؟!!!
مطابق تواریخ اسلامی، روزی پیامبر اسلام به عدهای از مسیحیان نجران گفت: بیایید همدیگر را نفرین کنیم. اگر نفرین من گریبانگیر شما شد، حقانیت من اثبات میشود و اگر نفرین شما گریبانگیر من شد، نشان میدهد که شما بر حق هستید و من بر باطل، و اینک بقیه ماجرا:
آنها تا فردای آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیتهای نجران، اسقف (روحانی بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمد نگاه کنید. اگر با فرزندان و خانوادهاش برای مباهله آمده بود، از مباهله با او بترسید و اگر با یارانش آمد، با او مباهله کنید. فردای آن روز، پیامبر آمد، در حالی که دست علی را گرفته و حسن و حسین (ع) پیش روی او راه میرفتند و فاطمه(ع) پشت سرش بود. نصاری نیز بیرون آمدند، در حالی که اسقف آنها پیشاپیش آنان قرار داشت. اسقف درباره همراهان پیامبر سئوال کرد. به او گفتند: این پسر عمو و داماد او محبوبترین خلق خدا نزد اوست و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی (ع) هستند و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه است ....اسقف گفت : من مردی را میبینم که در مباهله با کمال جرأت اقدام میکند و گمان میکنم که راستگو باشد، که در این صورت به خدا یک سال بر ما نخواهد گذشت در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی وجود نداشته باشد که آب بنوشد، و عرض کرد: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمیکنیم ، بلکه مصالحه مینماییم و پیامبر(ص) با آنها مصالحه کرد.[8]
توسل به ماجرای مباهله نیز گرهای از کار فروبسته متکلمان اسلام (در اثبات نبوت محمد) نمیگشاید. چرا که اولاً این ماجرا فقط در منابع و متون اسلامی آمده و این در نظر یک غیرمسلمان نمیتواند دلیل کافی و قطعی مبنی بر صحت و اعتبار آن باشد. ثانیاً حتی اگر فرض کنیم که این داستان (دقیقاً به همان نحو که در بالا آمد) واقعاً رخ داده است، باز هم چیزی را اثبات نمیکند. عدهای مسیحی که قرار بوده با محمد مباهله (نفرین متقابل) کنند، وقتی دیدند که او با اهل خانوادهاش آمده است، ترسیده و با خود گفتهاند که لابد این مرد (محمد) به خود کاملاً اطمینان دارد که با اهل خانوادهاش آمده و نه با یارانش، آنگاه همین فکر (بدون اینکه منطقاً دلالتی بر حقانیت و صدق نبوت محمد داشته باشد) باعث شده است که از مباهله با او بپرهیزند و راه مصالحه را در پیش گیرند. این چه چیزی را اثبات میکند؟ هیچ، جز کمال جرأت و اعتماد به نفس محمد. اگر مسیحیان نمیترسیدند و تن به مباهله میدادند، از کجا معلوم که مغلوب میشدند؟ اصلاً از کجا معلوم که نفرین هر دو بر علیه دیگری بیاثر نمیماند؟ مشکل اینجاست که در این واقعه، عملاً مباهلهای صورت نگرفته است تا بدانیم که نتیجه آن چه بوده است! پس چگونه میتوان با استناد به حادثهای که اصولاً رخ نداده است، نبوت محمد را اثبات کرد؟
اکنون فرض کنیم مباهله عملاً صورت میگرفت و نفرین محمد بر علیه مسیحیان نجران کارگر میشد و اتفاق وحشتناکی برای آنها میافتاد. آیا این، نبوت و حقانیت محمد را اثبات میکرد؟ به دلایلی که پیش از این در بحث معجزه و دلالت آن آمد و به دلیل وجود احتمالات متعدد، پاسخ منفی است. اگر مخالفان و شکاکان پس از دیدن واقعه، از پیامبر اسلام میپرسیدند: ما از کجا بدانیم که این واقعه سناریوی شیطان و یا معلول یک سحر و جادوی قوی نبوده و بلایی که بر سر مسیحیان آمد، با اراده مستقیم خدا و با هدف تأیید تو صورت گرفته است، چه پاسخی به این سئوال میتوانست بدهد؟ اگر این پرسش و پرسشهایی نظیر آن بیپاسخ باشند (که هستند) آنگاه پرسشی نهایی سر میکشد و آن اینکه: اگر هدف محمد از دعوت مخالفان به مباهله اثبات حقانیت و نبوت خود بود (که البته متن داستان گویای چنین واقعیتی است) آیا همین، نشانه عدم حقانیت و نبوت او نیست؟ مگر محمد (یا خدای او) نمیدانست که مباهله _ حتی اگر با موفقیت او به پایان برسد _ چیزی را اثبات نمیکند؟
مطابق تواريخ اسلامي مسجدالنبي در شهر مدينه _ كه حدود چهارصد كيلومتر با مكه فاصله دارد _ به دست پيامبر اسلام (و با كمك اصحاب) ساخته شد. امروزه با بررسي محراب اين مسجد معلوم شده كه جهت آن بهطور كاملاً دقيق به سوي مسجدالحرام در مكه است. اين واقعيت دستمايه اقامه برهاني در اثبات نبوت پيامبر اسلام شده است:
قبله مدينه طيبه، تنها معجزه فعلي باقي رسول الله است كه بدون اعمال آلات نجومي و قواعد هيوي و با در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايي، آن را در غايت دقت و استواری تعيين كرده و به سوي كعبه ايستاد و فرمود: محرابي علي الميزاب ... قبله مدينه آن چنان كه پيغمبر اكرم(ص) به سوي آن نماز خوانده تا امروز كه سهشنبه ششم شعبان المعظم يك هزار و چهارصد و يك هجري قمري مطابق نوزدهم خرداد ماه يك هزار و سيصدو شصت شمسي به حال خود باقي است و دانشمندان رياضيِ بنام ... به قواعد رياضي، قبله مدينه را چنان يافتند كه رسول الله بدون آنها يافت و اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي.[9]
اين استدلال به دو دلیل ضعيف است:
1. مسجدالنبي در طول 1400 سالِ گذشته بارها تخريب و بازسازي شده كه آخرين مورد آن در سال 1265 هجری (حدود 60 سال پيش در زمان سلطان عبدالحمید اول) آغاز شد و اتمام آن سیزده سال طول کشید.[10] بنابراين به هيچ وجه معلوم نيست كه در بازسازيهاي متعدد در طول تاريخ، محراب مسجد از لحاظ جهت و سمت و سو كوچكترين تغييري نكرده و عيناً همان باشد كه توسط پيامبر اسلام ساخته شده است. مخاطبِ استدلال فوق انسانهاي امروزياند و امروزيان با مسجدي سر و كار دارند كه معماران خبره ايتاليايي با بكارگيري روشهاي پيشرفته و نوين علمي و مهندسي آن را ساختهاند. چگونه ميتوان اثبات كرد كه محراب این مسجد تاكنون بدون هيچ تغييري «به حال خود باقي مانده است» و هيچ تفاوتي با محراب 1400 سال پيش ندارد؟ اينكه بعضي از دانشمندانِ قديم هم (قبل از بازسازي اخير) با محاسبات رياضي به دقتِ جهتِ محراب آن شهادت دادهاند، براي ما حجت نيست. زيرا اولاً پيش از آنان نيز مسجد و محرابش چندين بار تخريب و بازسازي شده و آن دانشمندان نيز با محرابي جديد سر و كار داشتهاند و ثانياً از كجا معلوم در محاسباتشان اشتباه نكرده باشند و ثالثاً نقل قول از دانشمندانِ گذشته مطلب را به وادي تاريخ ميبرد و تاريخ هيچ قطعيتي ندارد.
2. گزاره «اين ممكن نيست، مگر به وحي و الهام ملكوتي» از كجا آمده است؟ بهراحتي ميتوان فرض كرد كه تطابق دقيق جهت محراب با قبله امري تصادفي بوده و اين به هيچ وجه عجيب و دور از ذهن نيست، چرا كه جهت تقريبي (با استفاده از علم و تجربه آن زمان) معلوم بوده و احتمال اينكه همين جهت تقريبي تصادفاً با جهت دقيق منطبق بيفتد، ضعيف نيست.
به هر حال نه ساختار منطقيِ اين استدلال معتبر است و نه مقدماتِ به كار رفته در آن قطعي و يقينياند. پس چگونه ميتوان نام چنين مطالبي را برهان گذاشت؟
هیچ دلیل و مدرک محکم و معتبری مبنی بر اینکه محمد كار شگفتانگيزي به عنوان معجزه انجام داده باشد وجود ندارد. شاید به خاطر همین عدم ارائه معجزه بود که محمد در برابر مخالفاني كه ساليان دراز شرط پيوستن به او را ارائه معجزه ميدانستند، و همينطور براي جلوگيري از شك و ترديد بسياري از مومنان، مجبور شد خودِ قرآن را به عنوان معجزه و نشانة نبوتش معرفي كند. او ادعا كرد كه قرآن از دو جهت معجزه است، اول آنكه: هيچكس نميتواند مثل آن را بياورد و دوم آنكه هيچ ناسازگاري و تناقصي در ميان آيات آن وجود ندارد (و اين دو دليل را بصورت آيات قرآني بيان كرد). اين دو دليل بنا به ادعاي او آسماني بودن و اعجاز قرآن (و بطور غيرمستقيم: صدق مدعاي او مبني برنبوت) را اثبات ميكرد. متكلمان اسلامي، اُمي بودنِ پيامبر را نيز دليل ديگري بر آسماني بودن قرآن (و در نتيجه: نبوت او) دانستند. در بخشهاي بعدي، ابتدا دليل متكلمان و سپس دو دليل ديگر را كه در قرآن آمدهاند مورد بررسي قرار ميدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر