مضمون بسياري از آيات قرآن، با واقعيات مسلم ناسازگاري دارد و بسياري از احکام آن نيز در اثر ناديده گرفتن واقعيات صادر شده است. در اينجا به چند نمونه اشاره مي کنم:
1. آية 79 سورة نساء ميگويد:
… هر بدي ]يا شري[ كه به تو رسد، از جانب خود تو است…
و آية 30 سورة شوري نيز ميگويد:
و هر مصيبتي كه به شما رسد، به سبب كارهايي ]= خطاها و گناهاني[ است كه خودتان كردهايد…
آيا افرادي كه معلول و ناقصالخلقه بدنيا ميآيند و يك عمر بايد اين عذاب و مصيبت را تحمل كنند، چوب اعمال خطا و گناهآلود خود را ميخورند؟! مگر اينكه بگوييم گناه كردن در شكم مادر نيز امكانپذير است و اين افراد در دوران جنيني و در شكم مادرشان مرتكب بعضي خطاها و گناهان شدهاند؟! ممكن است بگوييد كه اين افراد چوب خطاها و گناهان پدر و مادرشان را ميخورند. اما اين توجيه سه مشكل عمده دارد: اول اينكه بر خلاف مدعاي مطرح شده در آيات فوق است، دوم اينكه با عدل الهي ناسازگار است، و سوم اينكه فقط در بعضي موارد ميتواند صادق باشد، نه همة موارد. بسيار اتفاق افتاده است كه زن و شوهري سالم، مؤمن و متدين ـ حتي با آنكه در طول دوران بارداري زن، رعايت همة اصول بهداشتي را كردهاند ـ بر اثر عوامل ژنتيكي و غيرارادي، فرزندشان ناقص بدنيا آمده است. از اينها گذشته گاهي حوادث طبيعي مانند زلزله، شهري را ويران ميكند و هزاران مرد و زن پير و جوان و مؤمن و كافر را ميكشد و هزاران كودك و نوجوان را زخمي يا معلول و در مواردي يتيم ميكند و به عبارتي تر و خشك را با هم ميسوزاند. آيا در اينجا ميتوان گفت كه مصيبت وارد شده به كودكان و نوجوانان ـ كه به سن تكليف نرسيده و لذا قابل مؤاخذه نيستند ـ نيز در اثر خطاها و گناهان آنها بوده است؟ مرگ پدر و مادر براي هر انساني يک مصيبت دردناک و اندوهبار است. حال آيا ميتوان گفت که اين مصيبت در اثر گناهان فرزندان است؟ و آيا اگر بنا به فرض، فرزندان معصوم باشند، پدر و مادر عمر جاودانه مييابند و نميميرند؟
2. در سراسر قرآن، اين احتمال كه ممكن است شخصي نه از روي عناد و لجاج و هواي نفس، بلكه صرفاً به دلايل عقلي و معرفتي و با انگيزههاي انساني و صادقانه منكر حقانيت مدعيان پيامبري و تعاليم آنها (مانند وجود معاد و مجازات اخروي) شود، ناديده گرفته شده و اين خطايي است عظيم و نابخشودني. نگاه كنيد به آيات 10 تا 14 سورة مطففين:
در آن روز ]قيامت[ واي بر تكذيبكنندگان؛ آنان كه روز حساب و پاداش را دروغ ميشمرند؛ و آن را دروغ نينگارد مگر هر تجاوزگر گنهپيشهاي؛ كه هرگاه آيات ما بر او خوانده شود، گويد: افسانههاي پيشينيان است؛ نه چنان است كه ميگويند، بلكه آنچه ميكردند ]گناهانشان[ بر دلهايشان چيره شده و آنها را پوشانده ] زنگار بسته[ است.
بر طبق آيات فوق، منكران معاد بدون استثناء، افرادي متجاوز و گناهكار هستند و اعمال متجاوزانه و گناهكارانة آنها چشم دلشان را كور و از ديدن حقيقت محروم كرده است. آية 49 سورة عنكبوت نيز منكران را به همين ديده مينگرد و ميگويد:
… فقط ستمكاران آيات ما را تكذيب ميكنند.
مطابق اين آيه نيز همه مخالفان و منتقدان قرآن ستمگرند. بيخود نيست كه قرآن در بيش از يكصد آيه، كافران و تكذيبكنندگان آيات قرآن را به عذاب جاوداني در جهنم تهديد ميكند، اما حتي يك بار افراد حقجو و صادق را كه فقط به دلايل معرفتي، منكر آيات ميشوند، استثناء نكرده است. گويي همة مخالفان و منكران از روي عناد و لجاج و هواي نفس و دنياپرستي و… حقانيت پيامبر و كتاب او را نميپذيرند. کافران و مشرکان در همه جاي قرآن، افرادي کر و کور و لال و سفيه و بيشعور و مغرور و ... معرفي ميشوند. اما اين داوري ناعادلانه، هم با واقعيت مسلّم ناسازگار است و هم با اصول اخلاقي. زيرا اولاً بسياري از مخالفان پيامبران و منكران معاد، انسانهايي عاقل، دانشمند، فهميده، حقجو و مقيّد به اصول اخلاقي و ارزشهاي انسانياند (نه متجاوز و ستمكار و گنهپيشه) و علت مخالفت آنان با تعاليم پيامبران ـ مانند معاد ـ نامدلّل بودن اين تعاليم و يا ناكافي بودن دلايل ارائه شده براي اثبات آنها ]از ديدگاه همين منكران[ است؛ و ثانياً متهم كردن مخالفان به تجاوزگر و ستمكار و گنهپيشهبودن و اينكه گرد گناه و آلودگي بر روي دل آنها نشسته و آنها را كور كرده، بيرون كردن حريف است از ميدان، به خلاف قاعدة بازي. در چنين وضعي آنها نيز ميتوانند طرف مقابل (يعني پيامبران و يا پيروان آنها) را به «خيالاتي بودن»، «توهم زده بودن»، «شعر گفتن»، «هذيان گفتن» و يا در بهترين حالت: «فريب خورده بودن» و… متهم كنند. آية 22 سورة نحل نيز نمونة ديگري از اين قضاوتهاي ناعادلانه است:
… كساني كه به آخرت ايمان نميآورند، دلهايشان انكار ميكند و خودشان متكبرند.
اما آيا همة منكران آخرت متكبر و گردنكشند و ايمان نياوردن همة آنها ريشه در تكبر و خودخواهيشان دارد؟ گمان نميكنم هيچ فرد عاقل و منصفي بتواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد. مضمون اين آيه نيز علاوه بر اينكه با واقعيت ناسازگار است، با اصول مسلم اخلاقي در تعارض است. زيرا عقلانيت و فهم و شعور مخالفان را ناديده گرفته و به آنها تهمت پاگذاشتن بر روي حقيقتي آشكار ـ آنهم از روي تكبر و خودخواهي ـ را ميزند.
3. در آيات 1 تا 3 سوره ماعون، خداوند خطاب به پيامبر ميگويد:
آيا كسي را كه روز جزا را دروغ ميخواند، ديدي؟ اين همان كسي است كه يتيم را به سختي ميراند؛ و به خوراك دادن بينوا[يان] ترغيب نميكند.
معناي دقيق اين آيات چيست؟ آيا در اين آيات نيز حكمي كلي صادر شده و منكران معاد، به عنوان افرادي كه يتيمان را به سختي از خود ميرانند و علاقهاي به اطعام بينوايان ندارند، معرفي شدهاند؟ در اين صورت با همان مشكلاتي مواجه ميشويم كه پيش از اين آمد. اما اگر آيات فوق اشاره به فردي خاص دارند ـ كه البته ظاهر آيات مؤيد همين معناست ـ به چه دردي ميخورند؟ فردي خاص كه به معاد معتقد نبوده، اتفاقاً با يتيمان و بينوايان هم رابطه خوبي نداشته است و البته چنين افرادي هميشه ممكن است وجود داشته باشند. اما نزول آيات فوق در مورد اين فرد (يا افراد) با چنين مضموني ـ كه جز گزارشِِ ماوَقَع محتواي ديگري ندارد ـ به چه دردي ميخورد و چه درسي به ما ميدهد؟ اگر بعضي از منكران معاد چنين خصوصياتي دارند، بسياري ديگر از آنها انسانهايي شريف و يتيمنواز هستند. در ميان منكران معاد، همهجور آدمي يافت ميشود: باسواد و بيسواد، عامي و دانشمند، بااخلاق و بياخلاق، ظالم و مظلوم، پولدار و فقير، شجاع و ترسو، و… همانطور كه در ميان معتقدان به معاد نيز چنين است.
4. آيه 24 سوره جاثيه از قول افرادي كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارند (آتئيستها يا دهريون) نقل ميكند كه:
و گفتند: جز زندگي دنيا چيز ديگري نيست. ميميريم و زنده ميشويم و ما را جز دهر (حوادث و عوامل طبيعي) هلاك نميكند…
آنگاه در آيه بعد (25) دليل و حجت آنها را ميآورد:
و چون آيات روشنگر ما بر آنها تلاوت شود، حجتشان [در برابر آيات و ادله ما] جز اين نيست كه ميگويند: اگر راست ميگوييد، پدران ما را زنده كنيد.
طبق اين آيه منكران خدا و قيامت هيچ دليل و برهاني براي عقايد خود ندارند و هيچ اشكالي از مدعيات و ادله دينداران نميتوانند بگيرند و در برخورد با معتقدان خدا و قيامت تنها دليل و حجتشان اين است كه ميگويند: اگر راست ميگوييد، پدران ما را كه مردهاند، زنده كنيد!؟ اما پيروان قرآن بهتر است براي يك بار هم كه شده، پاي صحبت فيلسوفان لائيك بنشينند يا به صدها كتاب و هزاران مقاله علمي و فلسفي كه آنها در دفاع از موضع خود و نقد ديدگاه دينداران نوشتهاند، رجوع كنند تا ببينند كه مطلب به اين سادگيها كه قرآن ميگويد نيست. من از نظرات و ادله لائيكها دفاع نميكنم و مدعي نيستم كه آنها با ادلهاي فوقالعاده محكم و خدشهناپذير، عدم وجود خدا و قيامت را بطور كاملاً قطعي و يقيني اثبات كردهاند. اما ميگويم اولاً آنها ادله زيادي در اثبات مدعيات خود ارائه دادهاند و ثانياً اين ادله، فوقالعاده قابلتأمل و درخور توجهاند و ثالثاً نقدهاي محكمي كه آنها بر ادله دينداران زدهاند، ذهن فيلسوفان و متكلمان ديني را دچار تشويش و تلاطم كرده است. اما قرآن همه جا طوري وانمود مي کند که منکران و مخالفان، مشتي احمق و کودن هستند که استدلالهايشان آدمي را به خنده واميدارد. به عنوان مثالي ديگر، آيه 35 سوره سبا ميگويد:
و (کافران) گفتند: ما دارايي و فرزندانمان از همه بيشتر است و (براي همين) عذاب نخواهيم شد
حتي اگر فرض کنيم که عدهاي واقعاً اينگونه ميانديشيدهاند، نبايد اين را به عنوان دلايل مخالفان مطرح کرد و يا تعميم داد. مخالفان پيامبران، هم در گذشته و هم در زمان ما دلايل بسيار محکم و قابلتأملي داشته و دارند. سري به کتابخانهها و کتابفروشيهاي اروپا و آمريکا و يا سايتهاي اينترنتي مخالفان بزنيد. حريف، آنقدرها كه قرآن ميگويد، ضعيف و زبون نيست.
5. آيه 94 سوره اسراء ميگويد:
و [چيزي] مردم را از ايمان آوردن بازنداشت، آنگاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشري را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است؟
البته ممكن است معدودي از انسانها صرفاً به دليل اينكه پيامبران بشري همانند خود هستند، از ايمان آوردن امتناع ورزند، اما اكثر مخالفان و منكران بنا به علل و دلايل مختلف ديگري زير بار اين حرفها نميروند. اين واقعيت، براي آشنايان به تاريخ اديان و انديشههاي الحادي ناآشنا نيست. كليد حل ماجرا، رشد آگاهي و معرفت در جوامع ديني است تا عامه مردم (به تبع قرآن و مفسران آن) اينقدر آسان واقعيتها و حقايق آشكار را ناديده نگيرند.
6. آيه 8 سوره زمر ميگويد:
و چون به انسان آسيبي رسد، پروردگارش را ـ در حالي كه بسوي او بازگشت ميكند ـ ميخواند؛ سپس چون او را از جانب خود نعمتي عطا كند، آن [مصيبتي] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه او دعا ميكرد، فراموش مينمايد و براي خدا همتاياني قرار ميدهد تا [خود و ديگران] از راه او گمراه گرداند. بگو: «به كفرت اندكي بهرهمند شو كه تو از اهل آتشي.»
مضمون اين آيه ممكن است در مورد بعضي آدميان صادق باشد، اما قطعاً در همه موارد صدق نميكند و موارد نقض فراواني داشته و دارد، خصوصاً قسمتي از آيه كه ميگويد: «و براي خدا همتاياني قرار ميدهد تا خود و ديگران را از راه او گمراه كند.» گويي همه آدمياني كه پس از دعا به درگاه خداوند، مشكلاتشان حل ميشود و يا نعمتي به آنها ميرسد، مشرك ميشوند! چنين مضموني نهتنها كلي نيست و موارد نقض فراواني دارد، بلكه به نظر ميرسد كه مصاديق آن بسيار نادر است!؟ آيات 49 تا 51 سوره فصلت نيز دچار همين معضل هستند:
انسان از دعاي خير خسته نميشود، و چون آسيبي به او رسد، مأيوس و نا اميد ميگردد؛ و اگر از جانب خود رحمتي ـ پس از زياني كه به او رسيده است ـ بچشانيم، قطعاً خواهد گفت: «من سزاوار آنم و گمان ندارم كه رستاخيز برپا شود، و اگر هم به سوي پروردگارم بازگردانيده شوم، قطعاً نزد او برايم خوبي خواهد بود.» … و چون انسان را نعمت بخشيم، روي برتابد و خود را كنار كشد، و چون آسيبي به او رسد، دست به دعاي فراوان بردارد.
در اينجا قرآن علاوه بر صدور احكام كلي ـ بدون در نظر گرفتن اينكه در عالم واقع موارد نقض اين سخنان فراوان است ـ دچار ضد و نقيضگويي ميشود. آيه 49 ميگويد: و چون آسيبي به او (انسان) رسد، مأيوس و نوميد ميشود، اما آيه 51 ميگويد: و چون آسيبي به او (انسان) رسد، دست به دعاي فراوان برميدارد!
باز هم در آيات 15 تا 20 سوره فجر به نمونههايي مشابه برميخوريم:
اما انسان، هنگامي كه پروردگارش او را ميآزمايد و عزيزش ميدارد و نعمت فراوان به او ميدهد، ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است؛ و اما چون او را ميآزمايد و روزياش را بر او تنگ ميگرداند، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است؛ ولي نه، بلكه يتيم را نمينوازيد؛ و بر اطعام بينوا [يان] همديگر را برنميانگيزانيد؛ و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه ميخوريد؛ و مال را دوست داريد، دوستداشتني بسيار.
در اينجا نيز علاوه بر كليگويي غيرواقعبينانه، با تناقضی ديگر مواجه ميشويم. آيه 8 سوره زمر، آيات 49 تا 51 سوره فصلت و آيات 15 تا 20 سوره فجر را با دقت بخوانيد و به من بگوييد كه بالاخره آدمي در هنگام گرفتاري و مصيبت و شادي و نعمت چه عكسالعملي از خود نشان ميدهد. مايلم بدانم گزارههاي كلي زير چگونه با هم جمع ميشوند:
الف) چون به انسان آسيبي رسد، پروردگارش را ـ در حالي كه بسوي او بازگشت كننده است ـ ميخواند (آيه 8 سوره زمر)
ب) … و چون آسيبي به او (انسان) رسد، مأيوس و نااميد ميگردد (آيه 49 سوره فصلت).
ج)… و اما چون [خدا] او (انسان) را ميآزمايد و روزياش را بر او تنگ ميگرداند، ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.
اكنون سعي كنيد آيات زير را با هم جمع كنيد:
الف)… چون خداوند او (انسان) را از جانب خود نعمتي عطا كند، آن [مصيبتي] را كه در رفع آن پيشتر به درگاه خدا دعا ميكرد، فراموش ميكند و مشرك ميشود (آيه 8 سوره زمر).
ب)… و اگر از جانب خود رحمتي ـ پس از زياني كه به او رسيده است ـ بچشانيم، قطعاً خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم رستاخيز برپا شود (آيه 50 سوره فصلت).
ج) و چون انسان را نعمت بخشيم، روي برتابد و خود را كنار كشد (آيه 51 سوره فصلت).
د) هنگامي كه پروردگارش او را عزيز ميدارد و نعمت فراوان به او ميدهد، ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است. (آيه 15 سوره فجر)
مشاهده ميکنيد که موارد الف، ب و ج مضموني تقريبا يکسان دارند، لکن هر سه با «د» ناسازگارند. اگر در همه موارد فوق، از عبارت «بعضي انسانها» استفاده ميشد، هيچ مشكل منطقياي پيش نميآمد. اما اشكال اينجاست كه در همه اين آيات، از لفظ كلي «انسان» استفاده شده است و اين، علامت عموميت و كليت است.
8 . آيه 97 سوره توبه ميگويد:
«اعراب باديهنشين در كفر و نفاق [از ديگران] سختترند ...» يا به عبارت ديگر: «اعراب باديهنشين از ديگران كافرتر و منافقترند …»
باز هم معناي دقيق آيه مشخص نيست. آيا ميتوان پذيرفت كه همه باديهنشينان عرب در همه زمانها نهتنها كافر و منافقند، بلكه در كفر و نفاق همواره از ديگران سختترند؟ هرگز! حتي اگر سور آيه را موجبه جزئيه بدانيم و ادعا كنيم كه آيه ميخواهد بگويد: بعضي از اعراب باديهنشين در كفر و نفاق از ديگران سختترند، باز هم مشكل حل نميشود. زيرا:
1-8) طبق اين معنا درست است كه فقط بعضي از باديهنشينان عرب كافر و منافقند، اما به هر حال اولاً همواره و در همه زمانها در ميان آنها كافر و منافق وجود دارد و هيچگاه زماني نميرسد كه همه آنها مسلمانان و مؤمن باشند. ثانياً هيچگاه كافرتر و منافقتر از آنها در ميان ديگران (چه عرب، چه غيرعرب) پيدا نميشود. اما واقعيت چيز ديگري ميگويد. كفار و منافقين باديهنشين عرب، اگر بدانند كه قرآن آنها را از بوش و شارون و صدام و چنگيزخان مغول و هيتلر و... هم كافرتر ميداند، قطعاً در كفر و نفاق خود سختتر ميشوند!!!
2-8) اين سخن كه: بعضي از باديهنشينان عرب از ديگران كافرتر و منافقترند، چه پيامي ميتواند داشته باشد و چه درسي از آن ميتوان گرفت؟ سلّمنا كه بعضي از آنها به طرز وحشتناكي كافرند، ولي بسياري ديگر از آنها مؤمناني راستين و فداكارند و بسياري ديگر نيز ـ حتي اگر كافر يا منافق باشند ـ در كفر و نفاق به پاي ديگران نميرسند.
3 -8) ممكن است زماني برسد كه ديگر عرب باديهنشين وجود نداشته باشد و همه اعراب، شهرنشين و متمدن و بافرهنگ شوند. آنگاه چنين آيهاي را چگونه ميتوان معنا كرد؟
تأمل در نكات فوق راهي براي ما باقي نميگذارد جز اينكه بگوييم: در مقطعي خاص از حيات پيامبر اسلام، عدهاي از [باديهنشينان] عرب در كفر و نفاق و دشمني با آن حضرت گوي سبقت را از ديگران ربودند و لذا پيامبر با اين جمله ناسنجيده، خشم و نفرت خود را بيان كرد و آن را به خدا نسبت داد. اما هرگز به اين نينديشيد كه چنين سخني حتي در زمان خودش نميتواند معناي درستي داشته باشد، چه رسد به آينده كه ممكن است شرايط كاملاً متفاوتي جايگزين شود و اين سخن معناي معقولي نداشته باشد. وگرنه مگر ممكن است خداي عالم و حكيم، چنين سخن غير قابل دفاعي را در آخرين كتاب آسماني خود بياورد؟
9. آيه 124 سوره طه ميگويد:
و هر كس از ياد من روي گرداند، زندگياش تنگ شود...
اما آيا همه افرادي كه از ياد خدا غافلند، زندگي تنگ و سختي دارند؟ آنچه در عالم واقع ميبينيم اين است كه بسياري از انسانهاي مؤمن و با تقوا ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ زندگي تنگ و سختي دارند و به انواع مصيبتها و گرفتاريهاي مادي و غيرمادي گرفتارند و حتي براي رفع مشكلات مادي و ناراحتيهاي روحي و رواني و معضلات خانوادگي و اجتماعي خود مجبورند دست به دامن افراد بيدين و بياعتقاد شوند، در حالي که بسياري از همين افراد بيدين و بياعتقاد [و يا معتقد به دين، ولي بيعمل و لاابالي] زندگي شاد و موفقي دارند و حتي از روي مهرباني و دلسوزي، براي رفع گرفتاريها و مشكلات مؤمنان ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ كوشش ميكنند!؟
براي مؤمنان، هميشه اين سؤال مطرح بوده است كه اگر افراد بيايمان و بدكردار مورد غضب خدا هستند، پس چرا بسياري از آنها عمر طولاني همراه با سلامتي و ناز و نعمت دارند و برعكس، بسياري از مؤمنان در سختترين شرايط بسر ميبرند و زندگيشان توأم با هزارگونه رنج و محنت و در مواردي بسيار كوتاه است؟ آية 178 سورة آلعمران پاسخي است به اين سؤال:
آنها كه كافر شدند ]و راه طغيان پيش گرفتند[ تصور نكنند اگر به آنها مهلت ميدهيم، به سودشان است! ما به آنها مهلت ميدهيم فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها عذاب خواركنندهاي آماده شده است.
در مورد اين آيه نكات زير قابل تأمل است:
1. دقت كنيد كه آيه نميگويد: ما به كافران مهلت ميدهيم تا شايد به خود آيند و توبه كنند و راه خير و صلاح را در پيش گيرند و از اين طريق، هم جبران خطاهاي خود را كنند و هم از عذاب آخرت نجات يابند، بلكه ميگويد: ما به آنها مهلت ميدهيم فقط و فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند؟! آيا اين، با حكمت، عدل و رحمت الهي سازگار است؟
2. در اين مهلت دادن، فقط خود كافران زيان نميبينند، بلكه جامعة بشري و خصوصاً مؤمنان نيز آسيب ميبينند. به عنوان مثال خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد تا بر گناه خود بيفزايد و مستحق عذاب خواركنندهتري شود (مطابق تفسیر دیگری از آیه: خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد و نتیجه این شد که او بر گناه خود افزود و مستحق عذاب خواركنندهتري شد). اما در اين ميان، جامعة جهاني ضربات سهمگيني از وحشيگريها و درندگيهاي او ديد. اگر صدام زودتر میمرد، پنج هزار انسان بيگناه در حلبچه ـ كه در ميانشان صدها كودك و نوجوان بيگناه وجود داشت ـ در آتش ظلم او كباب نميشدند، بيش از دو ميليون مرد و زن پير و جوان در آتش جنگ نميسوختند و صدها هزار خانواده بيسرپرست نميشدند. در طول دوران حكومت صدام، اوضاع اقتصادي عراق به قدري اسفبار شد كه صدها هزار كودك بيگناه از گرسنگي مردند و فجايعي پيش آمد كه لكههاي ننگ آن هيچگاه از دامن بشريت پاك نخواهد شد. داستان فرعونها و چنگيزهاي تاريخ نيز به همينگونه است. از اينها گذشته ممكن است فرد كافري كه بنا به مدعاي قرآن مهلت داده شده است تا بر گناهان خود بيفزايد، با فعاليتهاي فكري و تبليغاتي مسموم خود، بسياري از نوجوانان و جوانان خام را به سوي گمراهي و تباهي بكشاند و موجب ترويج كفر و فساد شود. اكنون با در نظر گرفتن مطالبي كه آمد، آيا ميتوان توجيهي را كه در آية مورد بحث آمده است، معقول و منطقي دانست؟ و آيا با اين حساب، مقصر اصلي ـ در فجايعي كه ذكر شد ـ خود خدا نيست؟
3. اكنون كه خدا به كافران مهلت ميدهد تا بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند. چرا به مؤمنان نيز مهلت نميدهد تا با انجام هر چه بيشتر عبادات و اعمال صالحه و خدمت بيشتر به مردم، از طرفي خودشان مستحق پاداش اخروي بيشتري شوند و از طرفي ديگر، جامعة بشري نيز از عمر طولاني و با بركت آنها خير و بركت را نصيب برد؟ اين سؤال از آنجا قوت ميگيرد كه بسياري از مؤمنان و صالحان در دوران جواني و حتي نوجواني از دنيا ميروند، در حالي كه ميتوانستند در آينده منشأ خدمات و بركات زيادي براي جامعه شوند. ممكن است بگوييد: از كجا معلوم؟ شايد همان فرد مؤمني كه در جواني از دنيا رفته است، اگر عمر بيشتري مييافت، از جادة هدايت منحرف شده و به وادي كفر و فسق و فجور كشيده ميشد. شايد خدا صلاح دانسته است كه او در اين سن بميرد، تا در آينده كافر نشود. بنابراين مردن او در جواني، هم به صلاح خودش بوده و هم به صلاح جامعة بشري. اما اين توجيه قابل قبول نيست. اگر چنين است، چرا خداوند همين مصلحت را در مورد افراد مؤمني كه در سنين ميانسالي كافر شدند، اعمال نكرد؟ چرا آنها را در سنين جواني ـ كه مؤمن بودند ـ از دنيا نبرد؟
4. بسياري از افراد بيايمان و بدكردار، در سنين ميانسالي و يا پيري توبه ميكنند و ايمان ميآورند و به جبران گناهان و خطاهاي خود ميپردازند و لذا عاقبت به خير ميشوند. آيا همين واقعيت، مدعاي كلي آيه را نقض نميكند؟ بر طبق آية مورد بحث، هدف خداوند از مهلت دادن به كفار، غرق شدن بيشتر در گناه و فساد و گرفتار آمدن در عذابي سختتر بوده است، اما اين افراد توبه نموده و به راه خير و صلاح كشيده شدهاند؟
5. بسياري از ظالمان و ستمگران و كفار و مشركين و… در سنين جواني ميميرند. چگونه است كه خداوند به آنان مهلت نميدهد تا با گناه بيشتر، دچار عذاب سختتري شوند؟ آيا خداوند بين بندگان خود تبعيض قائل ميشود؟
حقيقت اين است كه اگر در مورد رابطة بين ايمان و عقيده و كردار آدميان از يك طرف و نحوة زندگي دنيايي آنها از نظر سلامتي، شادابي، ثروت، رفاه و طول عمر از طرف ديگر، تحقيق كنيم، خواهيم ديد كه بين اين دو هيچ رابطة ضروري و علي و معلولي وجود ندارد و نظم مشخصي در اينجا ديده نميشود. بعضي از مؤمنان فقير و بعضي ديگر در حد متوسط و عدهاي نيز ثروتمند هستند. وضعيت كفار و مشركين و اهل گناه و فساد نيز به همين گونه است. بسياري از كفار، عمري طولاني و بسياري نيز عمر متوسط و يا كوتاه دارند، مؤمنين نيز ميزان عمر ثابتي ندارند. اصولاً يكي از بزرگترين مشكلات جهانبيني ديني اين است كه نميتون دست خداوند را در طبيعت و زندگي آدميان نشان داد. به عبارت ديگر چه در طبيعت و چه در زندگي فردي و اجتماعي آدميان، نميتوان حادثه و پديدهاي را نشان داد كه بطور قطعي و به وضوح نشاندهندة دخالت خدا باشد. اين كه سهل است، عدم وجود رابطهاي منظم و ثابت و مشخص بين عقايد مذهبي و ايمان ديني و اعمال آئيني از يك طرف و حوادث زندگي و سرنوشت دنيايي انسانها از طرف ديگر، وجود خدا و يا حداقل اعتقاد به دخالت خدا در زندگي آدميان را زير سؤال برده است.
آیة 55 سورة توبه نیز خواندنی است. بسياري از دشمنان و مخالفان پيامبر (كفار، مشركين، ملحدين، منافقين و…) حداقل به لحاظ ظاهري زندگي شاد، راحت و مرفهي داشتند و دارايي فراوان و فرزندان بسيار آنها گاهي موجب شگفتي مؤمنان ميشد و اين سؤال را در ذهن آنها ايجاد ميكرد كه اگر دشمنان پيامبر، در حقيقت دشمنان خدا محسوب ميشوند، پس چرا خدا به آنها مال و فرزند بسيار ميدهد و اگر نگوييم همه، بسياري از آنها در راحتي و آسايش و شادي زندگي ميكنند، در حالي كه بسياري از مؤمنان در وضعي فلاكتبار بسر ميبرند. پيامبر ميبايستي جوابي قانعكننده براي اين سؤال آماده ميكرد. پس لازم بود آيه 55 سوره توبه نازل (و يا در حقيقت: ساخته) شود و بگويد:
اموال و فرزندانشان تو را به شگفت درنياورد. جز اين نيست كه خدا ميخواهد در زندگي دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.
اين پاسخ ممكن است براي عوام نوعي دلخوشي واهي ايجاد كند، اما براي خواص قانعكننده نيست. در بسياري از موارد، مال و فرزند براي كفار و مشركين موجب آسايش و راحتي و رفع گرفتاريها و مشكلات دنيايي است نه عذاب. از اين بالاتر، همين دارايي و فرزندان ممكن است حتي زمينهساز هدايت و عاقبت به خيري صاحبان آنها شود و اين اتفاق در موارد بسياري رخ داده است[1]. بنابراين آنچه در واقع رخ داده و ميدهد، دست كم در بعضي موارد برخلاف مضمون اين آيه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر