۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

پاسخ به نقد محمد علی ایازی در مورد تحدی قرآن

پاسخ به نقد محمد علی ایازی در مورد تحدی قرآن 
 
 
   مقاله تحدي قرآن [1] بي پاسخ نماند. آقاي سيد محمد علي ايا ز ي در مقاله‌اي تحت عنوان «تحدي و هماورد طلبي قرآن» [2] تلاش كردند تا به پرسش‌هاي مطرح شده در آن مقاله پاسخ دهند. از ايشان سپاسگزارم، اما پاسخ‌هايشان را قانع كننده نمي‌دانم. در اينجا به شرح بعضي موارد اكتفا مي‌كنم.
   اولين و مهمترين پرسش من اين بود كه منظور از واژه «مثل» يا «مانند» در آيات تحدي چيست و معيار دقيق و روشن و عيني آن كدام است؟ به عبارت ديگر اولا متني كه مخالفان قرار است (در رقابت با قرآن) بياورند، از چه نظر بايد مانند قرآن باشد و ثانياً با كدام معيار عيني و روشن مي‌توان قضاوت كرد كه آيا متن ارائه شده، از آن نظر واقعا مانند قرآن هست يا نه؟ ايشان در پاسخ به بخش اول پرسش در ابتداي مقاله فرموده‌اند: «مانند قرآن يعني با تمام ويژگي‌هاي صوري و معنوي». سپس در جاي جاي مقاله و به طور پراكنده ويژگي‌هاي قرآن را بدين شرح آورده‌اند:
«هدايتگري، جداسازي حق از باطل، شفا و رحمت، پندآموزي و يادآوري، رحمت و بشارت، فصاحت و بلاغت، عمق معاني، تحول آفريني، تمدن سازي، تصويرسازي هنري ، جاذبه معنوي، تاثير دروني، شگرفي محتوا و ژرفايي معنايي كلمات در بيان مقاصد معنوي، پايان ناپذيري، شگفت‌انگيزي، نظام‌وارگي و...»
 
    در اينجا بايد پيرامون سه نكته بحث كنم:
   1) آيا قرآن واقعا واجد اوصاف مذكور است؟ بگذاريد كمي دقيق‌تر و جدي‌تر به اين پرسش بپردازيم. قرآن به اعتقاد مسلمانان (و بنا به ادعاي خودش) انسان‌ها را به سوي حق و حقيقت هدايت مي‌كند و از اباطيل و خرافات مي‌پرهيزاند. به عبارت ديگر قرآن حق را از باطل جدا مي‌كند و به ما مي‌گويد كه حق چيست و باطل كدام است و اين يعني همان هدايت‌گري قرآن. اما پرسش اين است كه آيا اين ادعا مطابق با واقع هم هست؟ از كجا و با كدام دلايل و براهين محكم و قاطع معلوم شده است كه همه آنچه قرآن حق مي‌نامد واقعا حق و همه آنچه باطل مي‌نامد، واقعا باطل است؟ به عنوان مثال قرآن محمد را هم پيامبري الهي و هم خاتم پيامبران معرفي مي‌كند. آيا اين گزاره‌ها واقعا صادق و مطابق با واقع‌اند؟ به كدام دليل؟ قرآن از معاد جسماني سخن مي‌گويد، اما آيا وقوع معاد آن هم به نحو جسماني قابل اثبات است؟ مطابق قرآن اگر نماز نخوانيم، عذاب جهنم در انتظار ما خواهد بود. اين مدعا با كدام دليل اثبات مي‌شود؟ از اينها بالاتر قرآن اولا به وجود خدايي كه جهان را آفريده است اذعان مي‌كند و هم چهره‌اي خاص را از آن به تصوير مي‌كشد. آيا خدا واقعا وجود دارد؟ و اگر خدايي هست، آيا همان خدايي است كه قرآن از آن سخن مي‌گويد؟ من نمي‌توانم در اين موارد قضاوت كنم، اما مي‌پرسم كدام دلايل و شواهد و قرائن محكم و قطعي صدق آموزه‌هاي قرآني را اثبات يا تأييد كرده‌اند؟ آيا همه دستورات و احكام اخلاقي و فقهي قرآن مطابق با عقل سليم و وجدان و فطرت انساني و در جهت تكامل روحي و معنوي است؟ آيا اگر واقعا آخرتي در كار باشد، عمل به آموزه‌هاي قرآني موجب سعادت، و انكار و عمل نكردن به آن موجب شقاوت ابدي مي‌شود؟ كدام يك از اين مدعيات بدون استناد به قرآن و با دلايل مستقل عقلی و يا شواهد و قرائن ديگر اثبات يا تأييد شده‌اند؟ تقريبا تمام آموزه‌هاي محوري قرآن (چه در بعد جهان شناسي و چه در بعد اخلاقيات) فقط مدعاي صرف‌اند و اين مدعيات البته ممكن است حق و ممكن است باطل باشند. در اين صورت چگونه و با كدام مجوز عقلي يا اخلاقي مي‌توانيم با قاطعيت و نهايت جزم و یقين، قرآن را «هدايتگر» و «جداكننده حق از باطل» بدانيم؟
   يكي از اوصافي كه تقريباً همه عالمان اسلام به آن اشاره مي‌كنند و آن را موضوع اصلي تحدي قرآن مي‌دانند، فصاحت و بلاغت است. آقاي ايازي هم مانند همه عالمان اسلام معتقدند كه فصاحت و بلاغت قرآن آنقدر زياد است كه آدمي را به حيرت مي‌افكند و هيچ بشري نمي‌تواند متني بياورد كه به اندازه متن قرآن فصيح و بليغ باشد. فصاحت به معناي شيوايي و روان بودن سخن و بلاغت به معناي گويا و رسا بودن كلام و خالي بودن آن از ابهام و ایهام است. آيا قرآن واقعا واجد چنين وصفي آن هم در حد اعجاز است؟ اگر چنين است، چرا در فهم و تفسير قرآن اين همه اختلافات عظيم و تشتت آرا در بين عالمان اسلام وجود دارد؟ امت اسلام در فهم معناي قرآن به هفتاد و سه فرقه تبديل شده و حتي عالمان درون هر فرقه هم در تفسير آيات قرآن و فهم معاني آن هزارگونه اختلاف و تشتت آراء دارند. حال با چنين وضعي چگونه مي‌توان گفت كه: متن قرآن آنقدر شيوا، روان، گويا، رسا و عاري از ابهام و ایهام است كه آدمي را به حيرت مي‌اندازد و بشر عادي نمي‌تواند متني در اين حد از فصاحت و بلاغت بياورد؟
   آيا قرآن واقعا تمدن‌ساز است؟ من قضاوت قطعي نمي‌كنم، ولي به هر حال عده‌اي معتقدند كه قرآن تمدن اعراب و ايران را به انحطاط كشيد و اكنون نيز مانعي بر سر راه پيشرفت تمدن بشري است. كداميك از دو طرف حق را مي‌گويند؟ من نمي‌دانم، ولي مي‌گويم گزاره «قرآن تمدن ساز است» نه معناي محصلي دارد و نه دليل قابل قبولي آن را تأييد مي‌كند. شايد بگوييد عرب قبل از اسلام وحشي و بيابان گرد و سوسمارخور و جاهل و ... بود و دختران را زنده به گور مي‌كرد. ولي قرآن آمد و آنها را از آن وضع نجات داد. در پاسخ مي‌گويم اولا منبع همه ادعاهايي كه در مورد عرب دوران قبل از اسلام گفته مي‌شود، تاريخي است كه به دست مسلمانان مومن و معتقد، آن هم صد سال پس از مرگ پيامبر اسلام نوشته شده است. چنين منبعي در اين بحث از كدام اعتبار و حجيت برخوردار است؟ ثانیا مگر تمدن یک مفهوم ثابت و معین و مشخص دارد؟ وضعیتی که پس از ظهور و گسترش اسلام در جامعه عربستان بوجود آمد، شايد نسبت به گذشته از مزايايي برخوردار بود، ولي آيا مي‌توان از اين تغيير وضعيت با تعبير «متمدن شدن جامعه‌اي بي تمدن»‌ ياد كرد؟
   به هر حال وقتي از مخالفان مي‌خواهيم متني بياورند كه ويژگي‌هاي مذكور را مانند قرآن داشته باشد تا بتوانيم آن را «مثل قرآن» بناميم، ابتدا بايد نشان دهيم كه قرآن واقعاً چنان اوصافي را دارد، در غير اين صورت، يعني وقتي مخاطبان ما متصف بودن قرآن به آن اوصاف را قبول نداشته و یا در آن تردید داشته باشند، تحدي به آن اوصاف بي معنا و نامعقول خواهد بود. غير مسلمانان معتقدند كه قرآن پيام‌آور ضلالت و گمراهي است و عقل سليم و وجدان سالم انساني بسياري از آموزه‌‌هاي اعتقادي و اخلاقي آن را نمي‌پذيرد. (کاری به درستی یا نادرستی این اعتقاد نداریم)، حال چگونه مي‌توان به آنها گفت: اگر راست مي‌گوييد متني بياوريد كه به اندازه قرآن هدايت‌گر به سوي حق و جداكننده حق از باطل باشد؟ آنها از طرفي هزاران اختلاف و تشتت آراء در بين عالمان اسلام (در فهم معاني قرآن) را مي‌بينند و از طرفي خودشان با رجوع به متن قرآن با ابهامات فراوان مواجه مي‌شوند، آنگاه چگونه مي‌توان به آنها گفت كه اگر راست مي‌گوييد، متني بياوريد كه مانند قرآن شيوا، روان، رسا، گويا و خالي از هر گونه ابهام و ایهام و پيچيدگي الفاظ باشد؟ تحدي قرآن به فصاحت و بلاغت هنگامي معنا دارد و معقول است كه مخالفان قبول داشته باشند كه متن قرآن بسيار فصيح و بليغ است ولي در عين حال فصاحت و بلاغت آن را در حد معجزه ندانند و معتقد باشند كه این کتاب با وجود فصاحت و بلاغت بی نظیر یا کم نظیرش، متني بشري است. اما وقتي اصل مدعا را قبول ندارند، تحدي قرآن در موضوع فصاحت و بلاغت در نظر آنها بي معني و نامعقول است.
   از اينها گذشته بسياري از اوصافي كه آقاي ايازي براي قرآن قائل شده‌اند معناي روشنی ندارند. شگفت‌انگيزي، شگرفي محتوا و پايان ناپذيري چه معناي محصلي مي‌توانند داشته باشند؟ «شفا و رحمت» ‌بودن قرآن دقيقا به چه معني است؟ آيا منظور اين است كه خواندن قرآن مي‌تواند بيماران جسمي و روحي _ رواني را شفا دهد؟ اگر اين معنا مورد نظر است، باز هم با مدعايي روبرو هستيم كه نياز به اثبات دارد، چون وجود چنين ويژگي شگفت‌انگيزي در قرآن از طرف مخالفان و منتقدان مورد ترديد است. آيا «رحمت بودن قرآن» بدين معناست كه قرآن همه جا ما را به دوستي و صلح و گذشت و عشق و وفاداري دعوت مي‌كند و لذا عمل به آن دنيايي پر از شادي و مهر و محبت و صلح و صفا براي ما به ارمغان مي‌آورد؟ اين مدعا نيز نه تنها مورد ترديد، بلكه مورد انكار مخالفان است. آنان با استناد به صدها آيه قرآن ادعا مي‌كنند كه عمل به قرآن جامعه ای خشن و بي‌رحم بوجود مي‌آورد و جنگ و خونريزي را در سطح جهان افزايش مي‌دهد. اگر معناي «رحمت بودن قرآن» اين است كه خواندن و عمل كردن به دستورات آن موجب سعادت و رحمت اخروي مي‌شود، باز هم يك مدعاي غيرقابل اثبات يا حداقل اثبات ناشده ديگر به مدعيات قبلي اضافه شده است.
   آقاي ايازي به تبع عالمان ديگر به گونه‌اي سخن مي‌گويند كه گويي اولا قرآن واجد همه آن ويژگي‌ها و اوصاف است و ثانيا اتصاف قرآن به آن ويژگي‌ها حقيقتي آشكار است كه مثل خورشيد مي‌درخشد و مخالفان و منتقدان هم به اين حقيقت اعتراف دارند! اندكي واقع بيني مي‌تواند اين تصور باطل و شگفت انگيز را از ذهن خارج كند.
 
   2) مطابق آیات قرآن (و نظر همه مفسران) حد نصاب تحدی یک سوره است، یعنی کافی است مخالفان فقط یک سوره مثل قرآن بیاورند تا پاسخ تحدی را داده باشند. از طرفی به اعتقاد آقای ایازی منظور از واژه مثل در آیات تحدی عبات است از: واجد همه ویژگی ها و اوصاف قرآن بودن. اکنون فرض کنید می خواهیم سوره ای مثل سوره  قدر  بسازیم. اما پرسش این است که اولا مجموعه همه ویژگی ها و اوصاف این سوره به نحو جامع و مانع کدام است (این پرسش در مورد کل قرآن هم قابل طرح است)؟ ثانیا این مجموعه چگونه به دست آمده است؟ به عبارت دیگر اگر ادعا می کنیم که اوصاف این سوره (به عنوان مثال) عباتند از: الف، ب، ج، د، و ه، باید به این پرسش پاسخ دهیم که از کجا فهمیده ایم که سوره مذکور فقط همین پنج ویژگی را دارد، نه بیشتر؟ می بینیم که آقای ایازی به جای رفع ابهام از واژه مثل، بر ابهام آن افزوده و تحدی قرآن را با بن بستی دیگر مواجه کرده اند. از اینها گذشته، بیشتر اوصافی که آقای ایازی برای قرآن قائل شده اند، اگر هم واقعیتی داشته باشند، وصف کل قرآن به عنوان یک کتاب هستند، نه وصف تک تک سوره های آن. چگونه می توان ادعا کرد که سوره قدر (به عنوان مثال) تمدن ساز، تحول آفرین، جداکننده حق از باطل، پایان ناپذیر و ... است؟ چه محتوای شگفت انگیز و شگرفی در این سوره وجود دارد؟ چه تصویرسازی هنری عجیبی در آن به کار رفته است؟
 
   3) اكنون فرض كنيم که قرآن اولا واجد همه اوصاف مذکور است و ثانیا صفت دیگری ندارد. اما پرسش مهم اينجاست كه كداميك از اين اوصاف معياري عيني، دقيق و روشن دارند تا با آن بتوان در اين تحدی قضاوت كرد؟ چگونه و با كدام معيار دقيق و روشن مي‌توان قضاوت كرد كه متن ارائه شده توسط مخالفان به لحاظ شگفت‌انگيز بودن، جاذبه معنوي، عمق معنايي، تاثير دروني و ... مانند قرآن هست يا نه؟ آقای ایازی (همچون عالمان دیگر) از مخالفان مي‌خواهند متني بياورند كه به لحاظ «شگفت انگیز بودن» مانند قرآن باشد!؟ آيا اين خود شگفت انگیز نيست؟
   پرسش ديگر من اين بود كه در اين تحدي داوري با كيست؟ فرض كنيم يك مسيحي دانشمند، حكيم، ادیب و عرب زبان در پاسخ به تحدي قرآن متنی ارائه دهد كه حاوي مضامين اخلاقي و عرفاني خاصی باشد و آنگاه مدعي شود كه اين متن نه تنها به لحاظ فصاحت و بلاغت و عمق معاني و ... با قرآن قابل رقابت است، بلكه نسبت به آن برتري هم دارد. اكنون چه كسي در اين مورد بايد قضاوت كند تا معلوم شود كه در اين تحدي پيروزي از آن كدام طرف است؟ اين نكته را هم بر آن پرسش افزودم كه قضاوت مسلمانان در چنين رقابتي فاقد ارزش و اعتبار است، چرا كه آنها خودشان يك طرف دعوا هستند. آقاي ايازي در پاسخ گفته‌اند:
داور آن مي‌تواند متخصصان و كارشناسان از هر ملت و عقيده باشد، به شرطي كه اكثر كارشناسان تصديق كنند كه اين متن بر قرآن برتري صوري و معنايي با همه ويژگي‌هاي قرآن دارد. اصولا اگر متني با اين ويژگي‌ها نگارش يافت، نياز به دعوت از كارشناسان خاص از اديان و افراد لائيك ندارد. كافي است كه چنين متني با داعيه تحدي منتشر شود و با انتشار آن قضاوت ديگران را به سوي خود جلب مي‌كند و در سطح افكار عمومي مشخص مي‌شود كه آيا واقعا برتري دارد يا ندارد.
    معناي سخن آقاي ايازي اين است كه وقتي مخالفان قرآن متني را در پاسخ به تحدي ارائه دادند، بايد همه كارشناسان دنيا نظر خود را در مورد آن متن اعلام كنند و آنگاه پس از آمارگيري، راي اكثريت آنها مبناي داوري قرار گيرد! اما اشكال اين روش اين است كه هيچگاه عملي نيست. چرا كه نه مي‌توان تعريف دقيق و روشني از مفهوم «كارشناس» (آن هم در شناخت اوصافي چون: شفا و رحمت و بشارت، جاذبه معنوي، شگفت‌انگيزي، تاثيرگذاري، عمق معنا و...) ارائه داد تا مصاديق آن معلوم شود، و نه مي‌توان قضاوت همه كارشناسان جهان (از سراسر دنيا) را بدست آورد تا با شمارش آراء و مشخص شدن راي اكثريت، به نتيجه رسيد. از اينها گذشته، اگر روش درست داوري در مسابقه تحدي اين است كه نظر اكثر كارشناسان معيار قضاوت قرار بگيرد، پس در مورد هيچكدام از مواردي كه در هزار و چهارصد سال گذشته و در زمان حاضر توسط مخالفان ارائه شده است، نمي‌توان قضاوت قطعي كرد كه آيا مثل قرآن بوده‌اند و هستند يا نه، زيرا درهيچكدام از آن موارد نظر همه كارشناسان احراز نشده است تا نظر اكثريت آنها بدست آيد.
   آقاي ايازي در اين پاسخ روش ديگري را هم ارائه داده‌اند و آن اينكه مخالفان قرآن متن پيشنهادي خود را منتشر كنند و بعد از مدتي نگاه كنند و ببينند كه قضاوت افكار عمومي در مورد آن چگونه است! آخر چرا بايد چنين سخنان غیر قابل دفاعی را در مقام دفاع از قرآن مطرح كرد؟ اولا در اينجا منظور از «افكار عمومي» دقيقا چيست؟ آيا افكار عمومي مسلمانان در جوامع اسلامي مورد نظر است يا افكار عمومي مردم غيرمسلمان در جوامع غيراسلامي؟ اگر منظور ايشان اولي است، چنين افكار عمومي‌اي در اين تحدي هيچ ارزش و اعتباري ندارد و اگر منظور ايشان دومي است، افكار عمومي غيرمسلمانان هميشه (يا حداقل در اين مورد خاص) برخلاف انتظار و اعتقاد مسلمانان بوده و هست. از اينها گذشته اگر منظور ايشان از افكار عمومي، افكار كارشناسان است كه پاسخ‌شان هم در مقاله و هم در بالا آمد، اما اگر افكار عامه مردم مورد نظر ايشان است، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه عامه مردم (چه مسلمان و چه غيرمسلمان) چگونه مي‌توانند در چنين مواردي قضاوت كنند و قضاوتشان معتبر باشد؟ ثانيا چگونه مي‌توان به نحوي اطمينان آور و معتبر به افكار عمومي دست يافت و فهميد كه عموم مردم در مورد فلان متن ارائه شده توسط مخالفان چه قضاوتي دارند؟ مثلا آقاي ايازي به اين پرسش پاسخ دهند كه نظر افكار عمومي در مورد كتاب «فرقان الحق» چيست و چگونه به اين افكار عمومي دست يافته‌اند؟ ثالثا و مهمتر از همه اينكه اصولا افكار عمومي در يك امر اعتقادي مهم و سرنوشت‌ساز چگونه مي‌تواند حجيت عقلي يا اعتقادي داشته باشد؟
   پرسش ديگر من (با توجه به مطالب فوق) اين بود كه: شما از كجا مي‌دانيد كه از هزار و چهارصد سال پيش تاكنون هنوز كسي نتوانسته متنی مثل قرآن (حتي در حد يك سوره) بياورد؟ ايشان در پاسخ گفته‌اند:
پاسخ اين پرسش روشن است چون واقعا اگر چنين كتابي به نگارش مي‌آمد و چنين ويژگي را داشت، صدايش گوش‌ها را كر مي‌كرد، ده‌ها ترجمه از آن مي‌شد، ميليون‌ها نفر شيفته و فريفته و مؤمن به آن مي‌شدند، اين نويسنده محترم و همه كساني كه همواره مترصد جواب دندان شكن به مسلمانان هستند، هوار مي‌كشيدند و جار مي‌زدند و ... مجادلانه به رخ مسلمانان مي‌كشيدند، ببینید اين كتاب مثل قرآن است و همان ويژگي‌ها را دارد و متخصصان فن از مسلمان و غيرمسلمان هم آنان را تصديق مي كردند كه اين كتاب در رقابت با قرآن نوشته شده و همه ويژگي‌هاي قرآن را هم دارد ديگر چه مي‌گوييد.
  اگر آقاي ايازي به معنا، مبنا و عمق پرسش مذكور پي برده بودند، چنين پاسخ سطحي و شتابزده‌اي را در برابر آن مطرح نمي‌كردند. مبناي آن پرسش اين است كه اصولا به دلايلي كه هم در مقاله تحدي قرآن آمد و هم در اينجا (پيش از اين) ذكر شد، اصولا راهي براي قضاوت در مورد اينكه آيا فلان متن مثل قرآن هست يا نه، وجود ندارد و بنابراين هيچگاه نتيجه قطعي اين مسابقه در هيچ موردي معلوم نمي‌شود. ما هنگامي مي‌توانيم بگوييم تاكنون متنی مثل قرآن ساخته نشده است كه هم معياري عينی، دقيق و مشخص براي مقايسه متن‌ها و پي‌بردن به همانندي يا ناهمانندي آنها داشته باشيم و هم تمام نمونه‌هاي معارض از صدر اسلام تاكنون و در سراسر جهان را با آن معيار سنجيده و به نتيجه‌اي قطعي رسيده باشيم، در حالي كه نه معيار سنجش وجود دارد و نه مي‌توان با قاطعيت دم از استقراء تام زد. بگذريم. پرسش من از آقاي ايازي اين است كه گزاره «اگر واقعا چنين كتابي (ياسوره‌اي) نوشته مي‌شد، مخالفان (و از جمله راقم اين سطور) هوار مي‌كشيدند و جار مي‌زدند و گوش‌ها را كر مي‌كردند» دقيقا به چه معنايي است و منطقا چه تلازمي بين شرط و جزاي اين گزاره شرطي وجود دارد؟ چرا بايد در پاسخ به پرسش‌هاي منتقدان متوسل به سخناني بي معنا و بي‌دليل شويم؟ مدتي است كه كتاب «فرقان الحق» (به عنوان مثال) از طرف عده‌اي از مخالفان اسلام و در پاسخ به تحدي قرآن نگاشته و چاپ و منتشر مي‌شود. اين كتاب تاكنون چندين بار تجديد چاپ و به بعضي از زبان‌هاي ديگر (مانند فارسي و انگليسي) ترجمه شده و در بسياري از سايت‌هاي اينترنتي نيز در دسترس علاقمندان و پژوهشگران گذاشته شده است. هم سايت‌هاي اينترنتي و هم كانال‌هاي تلويزيوني و ماهواره‌اي و هم نشريات متعدد در كشورهاي مختلف (آمريكا، اروپا و....) آن را مرتب تبليغ مي‌كنند؛ اما البته گوش كسي هم در اين ميان كر نشده است و قرار هم نيست كه كر شود. هر كس مي‌تواند قضاوت خود را داشته باشد. عده‌اي پذيرفته‌اند كه اين كتاب مثل قرآن است و عده‌اي ديگر آن را برتر از قرآن مي‌دانند و عده‌اي هم آن را نه مثل قرآن مي‌دانند و نه برتر از آن، و در نهايت عده‌اي نيز گفته‌اند در اين عرصه‌ها نمي‌توان قضاوت عيني و قطعي كرد و لذا موضع بي‌طرفانه گرفته‌اند. من نيز بر مبناي مطالبي كه تاكنون گفته‌ام، خود را بي‌طرف مي‌دانم. اما آقاي ايازي مي‌گويند چون مخالفان و منتقدان داد و بيداد راه نينداخته و هوار نكشيده و جار نزده و گوش‌ها را كر نكرده‌اند، پس معلوم مي‌شود اين متن مثل قران نبوده است!؟ لاجرم به اعتقاد ايشان يكي از راه‌هاي تشخيص «مثل قرآن» بودن يا نبودن متن ارائه داده شده توسط مخالفان، اين است كه نگاه كنيم ببينيم آيا گوش‌ها كر شدند يا نه ؟! (هر چند من نمي‌دانم كر شدن گوش‌ها در اينجا يعني چه؟ اگر منظور جار و جنجال تبليغاتي است، خوب آنها به اندازه كافي جار و جنجال كرده و نظر بسياري از محققان و پژوهشگران را نيز جلب نموده‌اند. مگر قرار است اتفاقي جز اين بيفتد؟) مطابق نظر ايشان، چون ميليون‌ها نفر به فرقان الحق ايمان نياورده‌اند، پس اين كتاب مثل قرآن نيست! اما مگر يكي از شرايط «مثل قرآن» دانستن يك متن اين بود كه ميليون‌ها نفر به آن «ايمان» بياورند؟ اگر پاسخ اين پرسش از ديدگاه ايشان مثبت باشد، معلوم مي‌شود كه معناي تحدي را فراموش كرده‌اند. در ماجراي تحدي، قرآن به مخالفان خود (كه بشر هستند) مي‌گويد: اگر باورتان نمي‌شود كه متن قرآن وحي الهي و كلام خداي محمد است و گمان مي‌كنيد كه اين آيات را محمد يا هركس ديگري از خودش مي‌سازد و به خدا نسبت مي‌دهد، پس شما هم كه بشر هستيد، متني مثل آن بسازيد؛ يعني از همان اول قرار است «بشر» چنين متني را در رقابت با متن قرآن بنويسد؛ پس چرا بايد توقع داشته باشيم كه ميليون‌ها نفر به آن ايمان بياورند؟ در چنين شرايطي حتی يك نفر هم به اين متن ايمان نخواهد آورد و نبايد هم ايمان بياورد، ولي اين چه ربطي به «مثل قرآن بودن يا نبودن» متن مورد نظر دارد؟ ممكن است بگوييد: بسيار خوب، توقع نداريم كه كسي به آن متن ايمان آورده باشد، اما آيا ميليون‌ها نفر پذيرفته‌اند كه متن مورد نظر «مثل قرآن» است؟ در پاسخ بايد بگويم كه من آماري از نظرات موافق و مخالف در اين مورد ندارم و اصولا نمي‌دانم چگونه مي‌توان در اين مورد آمارگيري كرد؛ بنابراين نمي‌توانم به اين پرسش پاسخ قطعي بدهم. اما بياييد هر دو حالت را فرض كنيم؛ ابتدا فرض كنيم ميليون‌ها نفر به همانندي اين متن با قرآن رای داده‌اند. خوب اين چه چيزي را اثبات مي‌كند؟ آيا مي‌توان نتيجه گرفت كه اين متن واقعا مثل قرآن است؟ هرگز! حال فرض كنيم ميليون‌ها نفر نظر مخالف داده‌اند و حتي از اين بدتر، فرض كنيم حتي يك نفر در سراسر دنيا اين متن را مثل قرآن نمي‌داند. آيا منطقاً مي‌توان نتيجه گرفت كه لابد اين متن مثل قرآن نيست؟ باز هم هرگز!
   پرسش مهم ديگري كه مطرح كرده بودم بدين قرار است: با صرف نظر از همه اشكالات گذشته فرض كنيم هيچ انساني نمي‌تواند متني مثل قرآن بياورد، آيا مي‌توان از اين واقعيت منطقاً نتيجه گرفت كه: «قرآن كلام خدا است»؟ اگر آري، به چه دليلي؟ به عبارت ديگر چگونه و با كدام دليل منطقي مي‌توان از گزاره «هيچ انساني نمي‌تواند مثل قرآن را بياورد» نتيجه گرفت كه « قرآن كلام الهي است»؟ آقاي ايازي به جاي اينكه در پاسخ به اين پرسش واضح و مهم، استدلالي عقلي و منطقي با مقدمات و نظم و ترتيب مشخص ارائه دهند، از پاسخ به آن طفره رفته و حتي به تناقض گويي افتاده‌اند:
در پاسخ به اين اشكال تحدي، اين نكته يادآوري مي‌شود كه همتاطلبي قرآن، استدلالي آغازين براي اثبات رسالت پيامبر و آسماني بودن قرآن نيست. تحدي قرآن سيري داشته و در پاسخ به پرسش‌ها و شبهاتي بوده كه در يك پروسه زماني طولاني از ناحيه مشركين مكه مطرح مي‌شده ... و از اين رو تحدي قرآن جواب نقضي به مخالفان است، اگر تصور مي‌كنيد كه اين كتاب گفته‌هاي انسان است، كه شاعر است و يا با كمك ديگران از اینجا و آنجا مطالبی گردآوری کرده، شما مانند آن را بیاورید تا اثبات که کاری بشری نيست، و قرآن هم شعر نيست. بنابراين، استدلال قرآن براي آسماني بودن اين كتاب، چگونگي محتواي اين كتاب و استدلال‌هاي آن است. چون ساختار كلام قرآن دعوت به سوي باري تعالي و روشنگري و هدايتگري و توجه به عقل و انديشه و رجوع به واقعيت است. اشاره‌اي به رونده عقلاني است كه شنونده را به پيگیري فرا مي‌خواند و از اين طريق مي‌خواهد مخاطب خود را آگاه سازد و تحت تأثير قرار دهد و در اثر تأمل در محتواي آن به صحت و حقيقي بودن آن پي مي‌برد.
   خواننده ارجمند به وضوح مي‌بيند كه در اينجا هيچ پاسخ روشن و مشخصي به پرسش من داده نشده و فقط مدعاي تحدي تكرار شده است. بالاخره معلوم نشد كه به چه دليل عجز آدميان از نوشتن متني مثل قرآن، اثبات مي‌كند كه قرآن كلام خداست. حتي اگر فرض كنيم كه غيربشري بودن متن قرآن اثبات مي‌شود، الهي بودن آن با كدام دليل اثبات مي‌شود؟ فراموش نكنيم كه آيات تحدی مي‌خواهند از عجزآدميان در ارائه متنی مثل قرآن، نتيجه بگيرند كه قرآن كلام خداست.
   در مقاله تحدي قرآن گفته‌ام كه: حتي اگر فرض كنيم تا روز قيامت هيچ بشري نتواند كتابي مثل قرآن بياورد، بازهم غيربشري بودن قران اثبات نمي‌شود. چرا كه ممكن است يك انسان باهوش، با اتكا به استعداد و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي، از خود اثري علمي يا هنري به يادگار بگذارد كه هيچ انسان ديگري نتواند مثل يا برتر از آن را بياورد و چون چنين فرض و احتمالي كاملا معقول و منطقي است، پس از گزاره «هيچ انسانی نتوانسته و حتي نخواهد توانست كتابي مثل قرآن بياورد» نمي‌توان منطقا نتيجه گرفت كه «قرآن ساخته ذهن و زبان پيامبر نيست بلكه منشائي غيربشري دارد». از اين بالاتر حتي اگر فرض كنيم غيربشري بودن قرآن اثبات شود، باز هم بايد توجه كنيم كه «غيربشري» بودن معادل «الهي» بودن نيست و از گزاره «قرآن كلام غيربشر است» به تنهايي نمي‌توان نتيجه گرفت كه «قرآن كلام خداست» . در برابر اين سخنان من، آقاي ايازي گفته‌اند:
پاسخ به اين اشكال هم روشن است. زيرا هر چند خداوند در قرآن از همه انسان‌ها در هر مرتبه‌اي علمي فردي و جمعي مي‌خواهد كه اگر مي‌توانيد با استعداد و نبوغ و ذوق هنري و ادبي و آموزش‌هاي علمي مانند قرآن را بياوريد، اما آورنده اين كتاب كه چنين موقعيتي نداشته و پيامبر امي و درس ناخوانده بود و پيش از رسالت، سابقه شعر و سخن اديبانه گفتن از سنخ قرآن نداشته است.
   ولي مگر من گفته بودم كه پيامبر اسلام آموزش‌هاي علمي ديده بود؟ من در فرض خودم فقط از هوش و نبوغ ذاتي و ذوق هنري و ادبي و حكمت و دانش و تجربه‌اي كه ممكن است يك فرد (هر چند درس ناخوانده ) در طول چهل سال زندگي پرفراز و نشيب خود كسب کرده باشد، ياد كردم. آيا مي‌توان اثبات كرد كه آورنده قرآن هيچ كدام از اين شرايط را هم نداشته و انساني كاملا عامي، جاهل، بي‌سواد و بي‌تجربه بوده و هوش و استعداد چنداني هم نداشته است؟ هرگز! پس نبايد گفت كه شرايط پيامبر اسلام به دليل امي بودن و يا زندگي در جامعه‌اي عقب افتاده با فرض من در مطلب مورد بحث متفاوت است. اينكه پيامبر اسلام پيش از رسالت سابقه شعر گفتن و يا سخناني از سنخ قرآن نداشته است نيز (با فرض صحت) مشكلي را حل نمي‌كند. ممكن است پيامبر از سن چهل سالگي شروع به سخن گفتن با سبك ادبي و قرآني كرده باشد. چنين امري به هيچ روي محال نيست. آقاي ايازي براي تحكيم مدعاي خود شاهدي مي‌آورند كه از اين قرار است:
پيامبر در خارج از بيان قرآن مانند يك انسان معمولي سخن گفته است. احاديث نبوي كه از پيامبر ثبت و ضبط شده و در منابع حديثي موجود و شاهد بر گفتار است. از مقايسه ميان اين دو دسته از كلمات، تفاوت آنها مشخص مي‌شود. اگر كسي هوش و استعداد و نبوغ دارد، بايد هم در كلمات قرآن و هم در احاديث نبوي آن را به كار گيرد. اما نه اينكه در جايي آن گونه و در جايي اين گونه باشد و اين نشان مي‌دهد كه كلمات قرآن از سنخ ديگري است و باز همين مقدمات است و مسلمانان اذعان كرده‌اند كه كلمات قرآن نمي‌تواند برساخته پيامبر باشد.
   عجبا! اينكه پيامبر در قرآن به سبكي خاص سخن گفته و در خارج از آن به سبكي ديگر، نشان مي‌دهد كه قرآن كلام خودش نيست!؟ آخر كدام صاحب اثر ادبي و هنري را مي‌شناسيد كه در اثر ادبي و هنري خودش به همان سبكي سخن گفته باشد كه در زندگي عادي‌اش سخن مي‌گويد؟ اصولا آيا محال است كه وقتي كسي ادعا مي‌كند كلماتي به او وحی مي‌شود، آن كلمات را به سبكي خاص و متفاوت بيان كند تا بيشتر مقبول افتد؟
   بيش از اين اطاله كلام را روا نمي‌دانم و يك بار ديگر از آقاي ايازي به خاطر زحمتي كه كشيده‌اند تشكر مي‌كنم.
                                                                                حجت الله نیکویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر