۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

محكم و متشابه در قرآن

محكم و متشابه در قرآن


   يكي از مسائل بحث‌انگيز در تفسير و علوم قرآني مسئله محكم و متشابه است. منشاء اين بحث در قرآن آيه 7 سوره آل عمران است كه مي‌گويد:
هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام‌الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم ذيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا...
   بخش اول آيه (تا وابتغاء تأويله) ترجمه تقريباً واحدي دارد و اختلافي در فهم آن وجود ندارد جز اينكه واژه‌هاي «محكم» و «متشابه» درآن نياز به تعريف دارند:
اوست كسي كه اين كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاد. پاره‌اي از آن، آيات محكم [صريح و روشن] است. آنها اساس اين كتابند و پاره‌اي ديگر متشابهند. اما كساني كه در دلهايشان انحراف است، براي فتنه‌جويي و طلب تأويل آن از آيات متشابه آن پيروي مي‌كنند.
   اما در ترجمه ادامه آيه اختلافي مهم و آشكار بين مفسران قرآن ديده مي‌شود. عده‌اي ادامه آيه را چنين ترجمه مي‌كنند:
با آنكه تأويل آيات متشابه را جز خدا و راسخان در علم [= ريشه‌داران در دانش] كسي نمي‌داند، [آنان كه] مي‌گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه آن [چه محكم، چه متشابه] از جانب پروردگار ماست...
   مطابق اين ترجمه، علم به تأويل آيات متشابه در انحصار خداوند نيست، بلكه «راسخان در علم» هم تأويل اين آيات را مي‌دانند. ترجمه ديگري كه از ادامه آيه شده به قرار زير است:
با آنكه تأويل آيات متشابه را جز خدا كسي نمي‌داند، و راسخان در علم مي‌گويند: «ما به آن ايمان آورديم، همه آن از جانب پروردگار ماست»...
   مطابق اين معنا فقط خداوند تأويل آيات متشابه را مي‌داند و ديگران (حتي راسخان در علم) از اين دانش محرومند. من بحث را از ابتداي آيه شروع مي‌كنم و در ادامه به اين اختلاف مهم خواهم پرداخت.
   مفاد آيه حاكي از اين است كه آيات قرآن به دو دسته محكم و متشابه تقسيم مي‌شوند و افراد مغرض يا مريض آيات متشابه را دستاويزي براي ايراد شك و شبهه در قرآن و ايجاد فتنه در ميان مسلمانان قرار مي‌دهند. خوب است ابتدا تعريف دو واژه محكم و متشابه را بياوريم:
   آيه محكم به آيه‌اي گفته مي‌شود كه:
در افاده معنا هيچ ابهام و ايهامي نداشته باشد و به روشني تمام بر مقصود خويش دلالت نمايد. (جوان آراسته، حسين: درس نامه علوم قرآني، ج 2، ص 445)
   و آيه متشابه نيز آيه‌اي است كه:
احتمال چندين معنا در آن وجود دارد؛ به همين جهت درآن شك و شبهه ايجاد مي‌گردد و همان گونه كه امكان تأويل صحيح آن وجود دارد، احتمال تأويل فاسد نيز در آن مي‌رود (همان، ص446-445)
   دراين تعريف، گويا صرف «داشتن معناي واضح و روشن» شرط لازم و كافي براي «محكم» بودن يك آيه محسوب شده و ارزش منطقي مفاد آن مورد غفلت قرار گرفته است. توضيح اينكه ممكن است يك گزاره (مانند: زمين مكعب شكل است) معناي واضح و روشني داشته، اما صادق (مطابق با واقع) نباشد. همينطور ممكن است معناي ظاهري بعضي آيات قرآن كاملاً واضح و روشن و خالي از هرگونه ابهام و ايهام، اما ارزش منطقي مفاد آنها كاذب و يا مورد ترديد باشد (مانند آياتي كه در آنها سخن از چشم و گوش و دست داشتن خدا و نشستن او بر روي تخت و صندلي رفته است). مطابق تعريفي كه از محكم و متشابه آمد، چنين آياتي باید از محكمات قرآن محسوب شوند، در حالي كه تمام عالمان شيعه و بسياري از اهل سنت آنها را از مصاديق متشابه مي‌دانند. بدين‌ترتيب معناي محكم و متشابه عملاً به شكل زير در مي‌آيد (كه البته از تعريف قبلي كاملتر است):
محكم آيه‌اي است كه هم به لحاظ معناي ظاهري كاملاً واضح و روشن است و هم به لحاظ ارزش محتوايي هيچ مشكلي ندارد؛ و متشابه آيه‌اي است كه يا به لحاظ معناي ظاهري نامفهوم است (يعني معلوم نيست مي‌خواهد چه بگويد) و يا معناي ظاهري آن معلوم و روشن است، ولي محتواي آن مشكل علمي، عقلي، اخلاقي و ... دارد.
   اما نقش آيات محكم در قرآن چيست و رابطه آنها با آيات متشابه چگونه است؟ پاسخ را از زبان قرآن و متخصصان علوم قرآني مي‌شنويم:
در اين آيه (‌آل عمران/ 7‌) آيات محكمات، «ام‌الكتاب» معرفي شده‌اند... ام به معناي مرجع و مقصد است و ام‌الكتاب يعني آياتي كه براي آيات ديگر مرجع واقع مي‌شوند. محكمات به تصريح قرآن آيات مادر، مرجع و اساسي هستند؛ با اين ويژگي كه خود هيچ ابهامي نداشته، برطرف كننده ابهام و تشابه از آيات متشابهند. از همين آيه مي‌توان استفاده نمود كه گرچه بخشي از آيات قرآن متشابه مي‌باشند، ‌اما با ارجاع متشابهات به آيات محكم، از اين دسته از آيات نيز رفع تشابه مي‌گردد و مفهوم آنها نيز در سايه آيات محكم معلوم مي‌شود. (همان، ص 447)
   پيش از پرداختن به پرسش‌هاي موجود در اين بحث، خوب است به يك نكته مهم نيز اشاره كنم و آن اينكه به اعتقاد عموم عالمان اسلام فصاحت و بلاغت قرآن فوق‌العاده و اعجازآميز است؛ يعني متن قرآن چنان فصيح و بليغ است كه آدمي را حيرت‌زده مي‌كند. در تعريف فصاحت و بلاغت گفته‌اند:
فصاحت به معناي شيوايي كلمات و رواني تلفظ آنها و گوش‌نواز بودن سخن؛ و بلاغت به معناي رسايي و گويايي و دقت تعابير در فهماندن مقصود است. (مصباح يزدي، قرآن شناسي، ج 1، ص 150)
   بنابراين به اعتقاد مسلمانان متن قرآن كاملاً شيوا و رسا و گويا و بدون هيچ ابهام و ايهامي است و اگر هم معدودي از آيات قرآن در نظر ابتدايي معناي روشني ندارند، معناي آنها نيز با ارجاع به آيات ديگر معلوم و مشخص مي‌شود. اكنون نوبت طرح چند پرسش است:
1.         اگر چنين است، چرا عالمان اسلام هر يك قرآن را به گونه‌اي مي‌فهمند و تفسير مي‌كنند كه با ديگري متفاوت و بلكه متعارض است؟ اين همه اختلافات و تشتت آراء درفهم معني قرآن را چگونه بايد توجيه كرد؟ مگر نمي‌گوييم كه معناي آيات محكم قرآن كاملاً واضح و روشن است و ابهام و ايهامي هم كه در معدودي آيات متشابه وجود دارد، با ارجاع به آيات ديگر قرآن (محكمات) رفع و معناي اين آيات هم روشن مي‌شود؟ مگر فصاحت و بلاغت قرآن در حد اعجاز نيست؟ و مگر فصاحت و بلاغت به معناي شيوايي، رواني و رسا و گويا بودن متن و دقت الفاظ و تعابير در رساندن معنا نيست؟ پس لاجرم نبايد درفهم و تفسير قرآن ميان عالمان اسلام اختلاف قابل توجهي وجود داشته باشد، اما واقعيت آشكارا ساز ديگري مي‌زند. اكنون در تعارض بين واقعيت و ادعا كدام را بايد برگرفت و كدام را بايد فرو نهاد؟
2.         مصاديق آيات متشابه كدامند؟ آيا فهرست دقيق و مشخصي ـ كه مورد اتفاق عالمان اسلام باشد ‌ـ وجود دارد؟ متأسفانه پاسخ منفي است. نه خود قرآن، نه پيامبر اسلام و نه امامان شيعه هيچكدام مصاديق آيات محكم و متشابه را نام نبرده و مشخص نكرده‌اند. ميان عالمان نيز دراين مورد اختلاف و تشتت آراء وجود دارد. آقاي حسين آراسته جوان به پانزده نظريه در اين مورد اشاره
مي‌كنند كه هر يك توسط عده‌اي از عالمان اسلام عرضه شده‌اند؛ اين نظريات به شرح زيرند:
1. متشابهات عبارت از حروف مقطعه‌اي هستند كه در اوايل بعضي از سور نازل شده‌اند و ما بقي محكماتند.
2. محكمات حروف مقطعه‌اند و غير آنها متشابهند.
3. آيات مبين در قرآن محكم و آيات مجمل، متشابهند.
4. آيات ناسخ، محكم و آيات منسوخ، متشابهند.
5. محكمات آياتي هستند كه دلايل روشن و واضح دارند. اما بازشناسي متشابهات نياز به تأمل و تدبر دارد.
6. محكم عبارت است از هر آيه‌اي كه آگاهي به آن ـ با برهان خفي يا جلي ـ ممكن باشد؛ به خلاف متشابه، مثل علم به زمان قيامت.
7. آيات الاحكام، محكمات قرآن و مابقي متشابهند.
8. آيات محكمات تأويل واحدي دارند، در حالي كه آيات متشابه وجوه متعددي از تأويل درآنها محتمل است.
9. تقسيم آيات بر محكم و متشابه مختص به آيات قصص است...
10. آيات متشابه آياتي هستند كه نياز به توضيح و بيان دارند، برخلاف محكمات.
11. آياتي كه در قالب خبريه هستند، متشابهات و انشاءات قرآن محكماتند.
12. آيات صفات (خواه صفات خداوند و خواه صفات انبياء) آيات متشابه و بقيه محكماتنند.
13. آيات قابل فهم و درك براي انسان، محكمات و آياتي كه عقل انسان قادر به فهم آنها نيست، متشابهاتند.
14. آياتي که ظواهر آنها مراد است، محكمات و آياتي که خلاف ظاهر آنها مراد است، متشابهات قرآنند.
15.  محكم آيه‌ای است که درتأويل آن اتفاق نظر وجود داشته باشد، به خلاف متشابه ( جوان آراسته، حسين: درس نامه ـ‌ ص448-447)‌
   اينها فقط معدودي از نظريات مختلف و متناقض مفسران قرآن در مورد مصاديق محكم و متشابهند و پيداست كه نظريات ديگري هم در اين زمينه وجود دارد.
   اگر به اختلافات وسیع و عمیق مفسران در تفسیر قرآن و سیر تغییرات وتحولات آراء آنها در طول تاریخ و همچنین نظریات متعدد و متناقض آنها درباره محکم و متشابه و مصادیق آن توجه کنیم، چاره‌ای جز اعتراف به این واقعیت نداریم که محکم و متشابه عملاً اموری نسبی‌اند و مصادیق ثابت، مشخص و معلوم نداشته و ندارند. به عبارت دیگر هر آیه‌ای در نظر عده‌ای  از مفسران جزو محکمات و در نظر عده‌ای دیگر جزو متشابهات محسوب شده است و حتی مواردی وجود داشته و دارد که مفسری آیه‌ای خاص را در دوره‌ای  خاص جزو محکمات می‌دانسته و پس از مدتی نظرش برگشته و آن را جزو متشابهات محسوب کرده و در مواردی نیز عکس این رخ داده است. جالب اینجاست که مفسرانی که در مورد محکم بودن آیاتی خاص اتفاق نظر دارند، از همان آیات محکم ـ که بنا به تعریف، معنای واضح و روشنی دارند وکاملاً رسا وگویا هستند ـ تفسیرهای مختلف و متعارض ارائه
می‌دهند! همینطور مفسرانی که در مورد متشابه بودن آیاتی خاص اتفاق نظر داشته‌اند، هنگام رفع  تشابه از آن آیات به راههای مختلف رفته و آیات متفاوتی را به عنوان مرجع رفع کننده تشابه مورد استفاده قرارداده و لذا به تفسیرهای متفاوت و متناقض رسیده‌اند!
   با توجه به این واقعیات، اگر بخواهیم به تعریف یاد شده از محکم و متشابه پایبند بمانیم، باید اعتراف کنیم که تقریباً هیچ آیه‌ای از قرآن محکم نیست و همه آیات آن متشابه است. اینجاست که متن آیه 7 سوره آل عمران با مشکل مواجه می‌شود، چراکه مطابق آن اولاً بعضی آیات قرآن محکم‌اند و ثانیاً مصادیق آیات محکم و متشابه ثابت، روشن و مشخص می‌باشند، در حالی که واقعیت چیز دیگری می‌گوید.
3 . مطابق متن آیه و مدعای عالمان و مفسران، معنای آیات متشابه با ارجاع به آیات محکم کشف می‌شود. آیا این مدعا (حتی با این فرض که بعضی آیات قرآن واقعاً محکم‌اند) به‌طور کلی صادق است؟ متاسفانه پاسخ منفی است. گفتیم که متشابه آیه‌ای است که یا مفهوم آن واضح و روشن نیست و یا اینکه مفهوم آن روشن ولی خلاف واقع یا غیرقابل قبول است. بنابراین در هنگام رفع تشابه از یک آیه متشابه در پرتو آیات محکم لاجرم دو حالت ممکن است پیش بيايد:
 الف) گاهی ابهام و ایهام موجود در ظاهر آیه رفع و معنای آیه روشن و واضح می‌شود و ما تازه می‌فهمیم که آن آیه چه می‌خواهد بگوید، 
ب) گاهي معناي ظاهر آيه ـ كه هر چند واضح و روشن است ولي مشكل علمي، عقلي و... دارد ـ تغيير مي‌كند و ما در پرتو آيات محكم مي‌فهميم كه معناي آيه در حقيقت آن چيزي نبوده كه ابتدا از ظاهر آن مي‌فهميديم، بلكه چيزي است كه اكنون فهميده‌ايم و اين معناي جديد، مشكل علمي، عقلي يا اخلاقي ندارد.
   خوب است با طرح چند مثال ببينيم كه آيا واقعاً مفسران قرآن توانسته‌اند آيات متشابه را با ارجاع به آيات محكم معني كنند:
الف) آيه 35 سوره نور (معروف به آيه نور) مي‌گويد:
خدا نور آسمان ها و زمين است. مثل نور او چون چراغداني است كه در آن چراغي و آن چراغ در شيشه‌ای است. آن شيشه گويي اختري درخشان است كه از درخت مبارك زيتوني كه نه شرقي است و نه غربي افروخته مي‌شود. نزديك است كه روغنش ـ هر چند بدان آتش نرسيده باشد ـ روشني بخشد. روشني بر روي روشني است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مي‌كند...
   اين آيه به اعتقاد بسياري از مفسران شيعه و سني از متشابهات نوع الف است، يعني در ابتداي امر معناي روشن و واضحي را افاده نمي‌كند. اكنون بر مفسران است كه آيات محكمي از قرآن را به ما نشان دهند و بگويند كه معناي آيه نور چگونه در پرتو آن آيات روشن مي‌شود و پس از رفع ابهام از آيه، معنايي ارائه دهند كه هيچ ابهام و ايهامي نداشته باشد. آيا چنين اتفاقي افتاده است؟ هرگز!؟
ب) آيه 15 سوره حج نيز از متشابهات نوع الف است:
هر كه مي‌پندارد خدا او را دردنيا و آخرت ياري نخواهد كرد، پس طنابي به سوي آسمان بكشد [يا: راهي به سوي آسمان بيابد] و سپس آن را قطع كند. آنگاه بنگرد كه آيا نيرنگش چيزي را كه مايه خشم او شده است، از ميان خواهد برد؟
  در اين آيه حداقل دو ابهام وجود دارد: اول اينكه معلوم نيست در جمله «خدا او را در دنيا...» ضمير او به چه كسي برمي‌گردد. عده‌اي از مفسران گفته‌اند ضمير «او» به خود شخص برمي‌گردد و عده‌اي ديگر هم گفته‌اند به پيامبر اسلام. دوم اينكه «طناب به آسمان كشيدن» يا «راهي به سوي آسمان يافتن» و سپس «طناب يا راه را قطع كردن» يعني چه؟ اكنون مفسر قرآن بايد در پرتو يك يا چند آيه محكم به دو پرسش مذكور پاسخ دهد تا ما بفهميم كه بالاخره آيه چه مي‌خواهد بگويد. ولي متأسفانه هيچ مفسري از عهده اين كار برنيامده است. نمي‌گويم هيچ مفسري اين آيه را تفسير نكرده است؛ مي‌گويم اولاً هر كسي آيه را به گونه‌اي متفاوت با ديگران معنا كرده و ثانياً هيچ‌كس آيه را در پرتو آيات محكم معني نكرده است.
ج) يكي از آياتي كه به اعتقاد اكثر عالمان شيعه و سني از متشابهات قرآن محسوب مي‌شود، آيه 5 سوره طه است كه مي گويد: «الرحمن علي العرش الستوي». عرش به معناي تخت (صندلي) است. اين آيه به سه نحو ترجمه شده است: 1) خداوند بر عرش استيلاء يافت، 2) خداوند به عرش پرداخت و 3) خداوند روي عرش  نشست. به اعتقاد مفسران قرآن معناي ظاهري اين آيه مراد خداوند نبوده است و آيه معناي ديگري دارد كه آن معنا به لحاظ عقلي يا فلسفي صحيح و قابل قبول است. اكنون براي رفع تشابه از اين آيه بايد آيه يا آياتي ديگر از قرآن را نشان بدهيم كه به ما بگويند «نشستن خداوند بر روي تخت يا صندلي» چه معناي صحيح و معقولي مي‌تواند داشته باشد. عموم مفسران با استناد به دو آيه ديگر از قرآن خواسته‌اند از اين آيه رفع تشابه كنند:
خداوندي كه [در آيه 103 سوره انعام] مي‌فرمايد: «چشم ها او را در نمي‌يابند و اوست كه ديدگان را در مي‌يابد...» و ... [در آيه 11 سوره شوري] مي‌گويد: «هيچ چيزي مانند او نيست...» زمينه هرگونه تشبيه خداوند به انسان و موجودات مادي را از بين برده است...[بنابراين] منظور از «عرش و كرسي» نيز ... تدبير و اداره امور هستي است. (همان، ص 459) .
   فرض كنيم آيات مذكور نشان مي‌دهند كه خداوند موجودي غيرمادي است و در واقع هيچ شباهتي به انسان ندارد. اما اولاً از «غيرمادي بودن خدا» چگونه مي‌توان نتيجه گرفت كه «نشستن خداوند بر روي تخت يا صندلي» به معناي «تدبير و اداره امور جهان» است؟ اين معناي جديد (براي آيه 5 سوره طه) به هيچ وجه از آن دو آيه ‌(شوري/11 و انعام/103) نتيجه گرفته نشده است، بلكه معناي ناگزيري است كه مفسر خود به آيه تحميل كرده است تا مفاد آن را معقول جلوه دهد. براي روشن‌تر شدن مطلب فرض كنيم دو آيه محكم مذكور در قرآن وجود نداشت، در اين صورت آيا مفسران آيه «الرحمن علي العرش الستوي» را به همان معناي ظاهري حمل مي‌كردند و مي‌گفتند: مطابق اين آيه خداوند بر روي تخت يا صندلي نشسته است؟ هرگز! آنها باز هم اين معناي ظاهري را به دلايل عقلي و فلسفي بر نمي‌تافتند و آن را ناگزير چنين ترجمه مي‌كردند كه «خداوند امور جهان را تدبير و اداره   مي‌كند». بنابراين در واقع آنچه مفسران را به سوي اين معنا راهنمايي كرده، نه آن دو آيه بلكه دلايل عقلي و پيش‌فرض‌هاي فلسفي آنها بوده است. ثانياً مگر وقتي مي‌گوييم معناي «نشستن خداوند بر روي تخت و صندلي» اين است كه او جهان را تدبير و اداره مي كند، از مشكل تشبيه خلاصي يافته‌ايم و ديگر آيه «ليس كمثله شييء‌» نمي‌تواند يقه ما را بگيرد؟ هرگز ! چرا كه با اين سخن نيز او را به يك سلطان تشبيه كرده‌ايم.
د) يك نمونه جالب و آشكار از آيات متشابه، همان آيه 7 سوره آل عمران است (كه در ابتداي بحث آمد). زيرا اولاً معناي واژه‌هاي «تأويل» و «راسخان در علم» در آن واضح و روشن نيست و در مورد معنا و مصداق اين واژه‌ها ميان مفسران اختلاف نظرهاي فاحش وجود دارد و ثانياً:
در مورد قرائت و تلاوت آيه نيز اختلاف مهمي در گرفته است كه به قول بعضي [از عالمان و مفسران] مهم‌ترين و معنادارترين اختلاف قرائت در سراسر قرآن است. اختلاف بر سر وقف كردن يا نكردن بعد از كلمه الله در [جمله] «و ما يعلم تأويله الاّ الله...» است. بر اساس قول به وقف علم به تأويل مختص به خداوند است و مطابق قول به عطف، علم تأويل مختص به خداوند نيست، بلكه راسخان در علم هم علم به تأويل دارند... و از نظر نحوي و ادب عربي هر دو قول جايز است و اشكال ادبي بر هيچ يك نمي‌توان وارد ساخت. بهترين شاهد بر اين امر طرفداران هر يك از اين دو نظريه هستند كه در ميان آنها بزرگان ادب عرب نيز ديده مي‌شوند. (همان، ص467)
   معناي مطلب فوق، اعتراف به اين واقعيت است كه ظاهر آيه دچار ايهام است؛ چرا كه دو معناي متفاوت و ناسازگار با هم را مي‌توان از آن استنباط كرد. مطابق يك معنا تأويل آيات متشابه را فقط خداوند مي‌داند و مطابق معناي ديگر علاوه بر خداوند، راسخان در علم هم تأويل اين آيات را مي‌دانند. عدّه‌اي با ارجاع اين آيه به آياتي كه در آنها به تدبر كردن در آيات قرآن امر شده است، نتيجه گرفته‌اند كه راسخان در علم هم تأويل آيات متشابه را مي‌دانند. استدلال آنها اين است كه
اگر تأويل آيات متشابه را فقط خدا بداند (و نه هيچ كس ديگر) در اين صورت اولاً آيات متشابه به صورت راز و معمّاي حل ناشده باقي مي‌مانند و وجودشان در قرآن لغو و بيهوده مي‌شود، در حالي كه آيات قرآن براي هدايت انسان‌ها نازل شده‌اند و ثانياً اين در تعارض با آياتي است كه ما را به تدبر در همه آيات قرآن امر مي‌كنند. چرا كه وقتي علم به تـأويل بعضي آيات (متشابهات‌) در انحصار خدا باشد، تدبر در آنها بيهوده و بي‌نتيجه خواهد بود. پس حداقل عده‌اي از انسان‌ها (عالمان و راسخان در علم) بايد تأويل آيات متشابه را بدانند.
   اما اين دليل مورد قبول نيست، چرا كه لازمه منطقي هدايتگر بودن آيات قرآن توانايي مردم در تفسير يا  فهم معاني آن آيات است نه پي‌بردن به تأويل آنها؛ و تفسير آيات متشابه (بنا به مدعا) با ارجاع به آيات محكم معلوم مي‌شود. دستور خداوند به تدبر در قرآن هم مي‌تواند براي فهم معاني آيات باشد نه پي‌بردن به تأويل آنها؛ بنابراين معلوم نبودن تأويل آيات متشابه براي آدميان، نه با هدايتگر بودن اين آيات منافات دارد و نه با آياتي كه امر به تدبر در قرآن مي‌كنند. به هر حال ايهام موجود در آيه مورد بحث به قوت خود باقي مي‌ماند و بايد با ارجاع به آيات ديگري از قرآن حل شود. آن آيات كدامند؟
   خواننده انديشمند با مطالعه قرآن به دهها و شايد صدها مورد ديگر از اين دست نيز برخورد خواهد كرد و خواهد دانست كه روياي تأويل و تفسير آيات متشابه در پرتو آيات محكم هرچند شيرين و دوست‌داشتني، اما كاذب است.
4) اصولاً چرا بايد در كتابي آسماني كه قرار است هدايتگر همه انسان‌ها در همه جوامع و تا روز قيامت باشد، آياتي مبهم و ايهام آلود بيابند كه معاني مختلف و متعارض را افاده مي‌كنند (متشابهات)؟ اجازه بدهيد اين پرسش را به نحوي دقيق‌تر، از زبان خودِ متخصصان قرآني نقل كنيم:
وجود متشابهات در قرآن كريم بهانه برخي خرده‌گيري‌ها بر اين كتاب مقدس شده است. آنان مي‌گويند: قرآن مدعي است كه قول فصل است، فرقان و تميزدهنده حق از باطل است ... در حالي كه آيات متشابه آن آياتي هستند شبهه‌انگيز، ديرياب و مشكل‌آفرين. فرقه‌ها و مذاهب گوناگون اسلامي هر يك براي اثبات حقانيت خويش به همين قرآن استدلال كرده و آياتي از آن را مورد استناد خويش قرار مي‌دهند. دليل اين امر چيزي جز وجود متشابهات در قرآن نيست. آيا اگر اين كتاب تمامش محكمات بود، با اهداف تبيين شده از سوي خود قرآن سازگارتر نبود؟
   به اين پرسش مهم معمولاً چنين پاسخ داده مي‌شود:
از آنجا كه انتقال مفاهيم عالي و معنوي قرآن به انسان‌ها جز از طريق الفاظ و عبارات امكان‌پذير نمي‌باشد و اين الفاظ مادي نمي‌توانند در بر گيرنده همه آن محتوا و معنا باشند، به همين جهت تشابه پديد مي‌آيد و دليل آن همان است كه [آن] معاني در قالب اين الفاظ نمي‌گنجند... [بنابراين] با توجه به القاي دقيق‌ترين معاني در قالب الفاظ مادي از يك سو و استفاده قرآن از تعابير رايج لفظي... وجود آيات متشابه امري غير قابل اجتناب و ضروري بوده است (همان، ص454-453)
   به عقيده علامه طباطبايي:
چون هدايت ديني براي همه مردم است و آنان از نظر سطح فكري متفاوتنند، بعضي فقط قادر به درك محسوسات و برخي ديگر قادر به [درك] معاني كلي و مجرد مي‌باشند، در هر صورت القاي مفاهيم الهي و معارف بلند قرآني در قالب الفاظ مادي و بيان ممثل در قالب مثال موجب تشابه مي‌گردد واين اجتناب ناپذير است. (همان ص 455).
   آيا اين توجيهات قانع كننده‌اند؟ پاسخ آشكارا منفي است. چرا كه وقتي (بنا به فرض) معناي آيات متشابه در پرتو آيات محكم معلوم مي‌شود، آن معنا نيز در قالب همين الفاظ بشري ولي به صورتي واضح و روشن در مي‌آيد. بنابراين نمي‌توان ورود متشابهات در قرآن را امري اجتناب‌ناپذير دانست. به عنوان مثال فرض كنيم كه با ارجاع آيه «خداوند بر روي عرش و كرسي نشسته است» به آيات محكم، فهميديم كه معناي آيه اين است كه: «خداوند جهان را تدبير و اداره مي‌كند.» بسيار خوب، ولي مگر خدايي كه اين قرآن را بر پيامبر اسلام نازل كرده است نمي‌توانست از همان اول همين جمله را بيان كند تا موجب كج‌فهمي و به اشتباه افتادن عده زيادي از مسلمانان نشود و دستاويزي هم براي ايراد شك و شبهه و فتنه‌آفريني به دست مخالفان ندهد؟ اگر معناي مورد نظر خداوند از آيه يدالله فوق ايديهم (دست خداوند بالاي دست آنهاست) اين بوده كه «قدرت خداوند فوق قدرت آنها است»، چرا همين جمله روشن و معقول را بيان نكرده و به جايش جمله و عبارتي را بكار برده است كه موجب انحراف اذهان مي‌شود؟
5) اكنون خوب است به يك نمونه از مباحث كلامي ـ‌ قرآني اشاره كنيم تا ببينيم نظريه محكم و متشابه تا چه حد مي‌تواند ما را در فهم قرآن و حل مشكلات آن ياري كند. پرسش اين است كه آيا از ديدگاه قرآن انسان محكوم به جبر است يا اينكه اراده و اختيار آزاد (هر چند محدود) هم دارد؟ در قرآن با دو دسته آيات مواجه مي‌شويم كه يك دسته بيان‌گر جبر و دسته‌اي ديگر بيان گر اراده و اختيار آزاد انسان و حاكميت او بر سرنوشت خود است. در معناي ظاهري هيچكدام از اين دو دسته آيات ابهام و ايهامي وجود ندارد و در همه آنها معلوم است كه ظاهر آيه چه مي‌خواهد بگويد، ولي به هر حال همين معاني ظاهري با هم تعارض دارند. اينك چند مورد از آياتي كه مؤيد جبرند:
الف) خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي‌كند. (فاطر/8 )
ب)... [كافران و مشركان] ايمان نمي‌آورند مگر اينكه خداوند بخواهد... (انعام/111)
ج) اگر خدا مي‌خواست، آنها مشرك نمي‌شدند. (انعام/107)
د) خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي‌كند. (بقره/142)
ه) آنها نخواهند خواست مگر اينكه [ابتدا] خدا اراده كند (بخواهد). (انسان/30)
   مطابق ظاهر اين آيات (و آيات فراوان ديگري كه به جهت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مي‌كنم) هدايت و گمراهي انسان‌ها به خواست و اراده خدا بستگي دارد. خداوند هر كه را بخواهد هدايت مي‌كند و هر كه را اراده كند به گمراهي مي‌كشد. اگر كسي ايمان آورده، به خاطر آن است كه خداوند چنين اراده كرده و آنكه مشرك شده نيز با خواست و اراده الهي به اين ورطه افتاده است و اگر خدا مي‌خواست، او مشرك نمي‌شد. و امّا چند مورد از آياتي كه وجود اختيار و اراده آزاد در انسان و حاكميت او بر سرنوشتش را تأييد مي‌كنند، به قرار زيرند:
الف) قطعاً اين [قرآن] يك تذكر و يادآوري است، پس هر كسي بخواهد راهي به سوي پروردگار خود در پيش گيرد. (مزمل/19)
ب) بگو حق از جانب پروردگارتان رسيده است، پس هر كه بخواهد ايمان مي‌آورد و هر كه بخواهد راه كفر در پيش مي‌گيرد. (كهف/29)
ج) ما او را به راه [راست] هدايت كرديم، خواه سپاسگذار باشد خواه ناسپاس.
د) ما اين كتاب را براي هدايت مردم به حق بر تو فرو فرستاديم. پس هر كسي هدايت شود، به سود خود اوست و هر كه بيراهه رود، تنها به زيان خودش گمراه مي‌شود و تو بر آنها وكيل نيستي. (زمر/41)
ه) در دين اجبار نيست. (بقره/256)
   مطابق اين آيات (و آيات فراوان ديگر) انسان‌ها با خواست و اراده خودشان راه هدايت يا گمراهي را انتخاب مي‌كنند. همچنين «در كنار آيات فوق، آياتي وجود دارد كه جزا و پاداش الهي را منوط بر اعمال اختياري خود انسان مي كنند.» تعدادي از اين آيات به قرار زيرند:
   ب) در روز قيامت هر كس به موجب آنچه انجام داده است پاداش يا كيفر مي‌بيند و به كسي ظلمي نخواهد شد. (مؤمن/17)
   ج) هر كس در گرو دستاورد خويش است [سرنوشت هر كس دست خودش است]. (مدثر/38)
   آيات مذكور نيز مؤيد اراده و اختيار آزاد انسان در انجام اعمال نيك و بد و بدست آوردن استحقاق پاداش و كيفرند.
   در ميان مسلمانان اين اختلاف نظر وجود دارد كه كدام دسته از آيات فوق محكم و كدام متشابهند. از نظر اشاعره ـ كه اكثريت اهل سنت را تشكيل مي‌دهند ـ آيات مؤيد جبر، محكم و آيات مؤيد اختيار متشابهند. عالمان شيعه و معتزله عكس اين را مي‌گويند. به اعتقاد آنها آيات بيان‌گر جبر، متشابهند و بايد در پرتو آيات محكم ـ كه به زعم آنها آيات مؤيد اختيارند ـ تفسير شوند. اكنون پرسش اين است كه بر چه مبنايي مي‌توان بين اين دو نظريه کلامی _ تفسیری قضاوت كرد؟ توجه داشته باشيد كه هيچكدام از طرفداران اين دو نظريه نتوانسته‌اند دلايل عقلي و فلسفي قاطع و خدشه‌ناپذير در اثبات نظريه خود (جبر يا اختيار) اقامه كنند و هر دو طرف به لحاظ معرفت‌شناختي به تكافوي ادله رسيده‌اند. بنابراين مشكل جبر و اختيار هنوز با عقل و علم و دانش بشري حل نشده و اميدي هم به حل آن نمي‌رود. اما آيا قرآن توانسته است اين مشكل را حل كند؟ به عبارت ديگر آيا از روي آيات قرآن ـ كه بنا به فرض از طرف خداوند نازل شده‌اند ـ مي‌توان فهميد كه كدام نظريه درست است؟ باز هم پاسخ منفي است، چرا كه اگر موضع قرآن در اين مورد روشن و قاطع بود، خود مسلمانان از آيات مربوطه دو نوع برداشت متعارض با يكديگر نمي‌كردند. همانطور كه ديديم، ظاهر آيات در اين مورد متناقص‌اند و معلوم نيست چرا بايد يك دسته از آيات را به عنوان محكم محسوب كرده و آيات ديگر را به نفع آن توجيه و تأويل كنيم. اگر مبناي ما ادله عقلي و برون ديني باشد، اين كار هنگامي معقول و منطقي است كه ابتدا در بيرون توانسته باشيم با ادله‌اي قاطع و خدشه‌ناپذير موضع خودمان (جبر يا اختيار) را اثبات و سپس آيات معارض را تأويل كنيم؛ در حالي كه هيچ‌كس تاكنون از عهده اين كار بر نيامده است. پس پيش‌فرض‌هاي عقلي و برون ديني نمي‌توانند مبناي محكمي براي انتخاب يكي از دو دسته آيات به عنوان آيات محكم و توجيه و تأويل آيات معارض با آنها (به عنوان آيات متشابه) باشد. بنابراين مشكل جبر و اختيار نه با دانش بشري حل مي‌شود و نه با وحي آسماني!؟
6) آيا مطابق آيه مورد بحث، راسخان در علم هم تأويل آيات متشابه را مي‌دانند يا اينكه اين علم مختص به خداوند است؟ در اين مورد ميان عالمان اسلام اختلاف نظر وجود دارد. عده‌اي (اكثر اهل سنت) برآنند كه مطابق اين آيه فقط خداوند تأويل آيات متشابه را مي‌داند، ولي عده‌اي ديگر (اكثر اهل تشيع) معتقدند كه مطابق آيه راسخان در علم هم تأويل آيات متشابه را مي‌دانند. من در اينجا نمي‌خواهم بين اين دو قضاوت كنم، بلكه مي‌خواهم نشان دهم كه در هر دو صورت جمله «راسخان در علم مي‌گويند ما به همه آن ايمان آورديم، همه آن از جانب پروردگار ما است» با اشكال مواجه  مي‌شود. دو حالت زير را در نظر بگيريد:
   الف) فرض كنيم مطابق آيه، علم به تأويل آيات متشابه منحصر به خداوند است. در اين صورت فاعل جمله مورد بحث (والراسخون في‌العلم يقولون ...) بايد «راسخون في‌الايمان» باشد نه «راسخون في‌العلم». چرا كه ريشه اعتراف مذكور در جمله «ايمان» است نه«رسوخ در علم» و اين اعتراف ويژگي همه اهل ايمان (اعم از عالم و عامي) است نه فقط راسخان در علم. اگر فاعل اين جمله «راسخون في‌الايمان» باشد، تناسب اين جمله با جمله قبلي حفظ مي‌شود، ولي اگر فاعل آن «راسخون في‌العلم» باشد، جمله مذكور بي ارتباط با جمله قبل مي‌شود و هيچ معرفتي را هم درباره معنا و مصداق راسخان در علم افاده نمي‌كند.
   ب) اكنون فرض كنيم از نظر آيه،‌ راسخان در علم هم تأويل آيات متشابه را مي‌دانند. در اين صورت جمله مذكور مي‌خواهد عبارت «راسخان در علم» را تعريف كرده و به ما بگويد كه آنها چه كساني هستند تا اگر ما به آيه‌اي متشابه برخورديم، تأويل آيه را از آنها بپرسيم. حال يك بار ديگر به اين جمله دقت كنيد: «راسخان در علم كساني هستند كه مي‌گويند: همه قرآن از جانب خدا است و ما به همه آن ايمان داريم»، آيا اين تعريف مي‌تواند راسخان در علم را به ما بشناساند؟ پاسخ منفي است؛ ‌چون در اين تعريف،‌ معرِّف اعم از معرَّف است. همانطور كه گفتم، اعتراف به اينكه همه قرآن از جانب خداست ويژه راسخان در علم نيست، بلكه غيرآنها (و حتي عوام) هم همين اعتراف را با قلب و زبان خود بيان مي‌كنند. بنابراين تعريف فوق مثل اين است كه در تعريف «مسلمان» بگوييم: مسلمان كسي است كه به خدا اعتقاد دارد، و يا در تعريف «شيعه» بگوييم: شيعه كسي است كه به نبوت پيامبر اسلام ايمان دارد.
نتيجه مباحث پيشين اين مي‌شود كه آيه مورد بحث به لحاظ ساختار منطقي ـ زباني دچار اشكال است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر