اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن يكي از مطالبات به حق روشنفكران غيرديني از عالمان و روشنفكران ديني است. پرسش اين است كه با فرض حجيت معرفتشناختي وحي و اينكه پيامبر اسلام يكي از پيامبران حقيقي و دريافت كنندگان وحي الهي بوده است، چگونه ميتوان اثبات كرد كه متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان قرآني است كه پيامبر اسلام (به عنوان وحي) به مردم ابلاغ كرد؟ پيداست كه اين پرسش از منظری برونديني طرح ميشود و بنابراين پاسخ آن بايد بر مبناي دلايل عقلي و شواهد و مدارك محكم و معتبر باشد. اما آيا چنين دلايل و مداركي _ كه بتوانند از اثبات محكم و قاطع مدعاي وثاقت تاريخي متن قرآن برآيند _ وجود دارند؟ به نظر من نه تنها پاسخ اين سئوال منفي است، بلكه دلايل نااميد كنندهای وجود دارد كه هر گونه تلاش براي اثبات اين مدعا را بيهوده جلوه ميدهد. يك دليل البته همان "ظني بودن علم تاريخ" است كه در معرفتشناسي دوران مدرن از بديهيات محسوب ميشود. ظني بودن تاريخ بدين معناست كه هيچ گزاره تاريخيای را نميتوان به گونهای قطعي و خدشهناپذير اثبات كرد، خصوصاَ اگر اين گزاره حاكي از وقوع حادثهای در گذشتههاي دور و در دل تاريك تاريخ باشد. منظور من از اصطلاح "دل تاريك تاريخ" قطعه يا دوراني خاص از تاريخ است كه نقل كنندگان حوادث مربوط به آن فقط يك گروه فكری، سياسي يا ديني و مذهبي خاص هستند. پيداست كه دخالت حب و بغضها و منافع حزبي و گروهي و پيشفرضهاي فكری و ايماني و اغراض سياسي و غيرسياسي در نگاه آدميان به حوادث و نوع گزينش آنها و نحوه بيان و انتقال آن به ديگران (آيندگان) تأثير فراوان ميگذارد. اگر از دروغهاي عالمانه و عامدانه بگذريم، باز ممكن است كه نقل كنندگان حوادث تاريخي در اثر اشتباه، فريب خوردن و يا اعتماد بيجا به بعضي افراد يا منابع به اصطلاح "موثق و مورد اطمينان" مرتكب خطاهايي شده باشند، و صد البته با وجود چنين احتمالاتي _ كه كاملاً عقلايي و حتي بسيار قوی هستند _ به هيچوجه نميتوان در مورد حوادث تاريخي به معرفتي محكم و قطعي دست يافت، خصوصاً اگر آن حوادث در "دل تاريك تاريخ" رخ داده باشند.
دوران پيامبر اسلام و حتي تا حدود دو قرن پس از آن در دل تاريك تاريخ قرار گرفته است، چرا كه نقل كنندگان حوادث مربوط به آن دوران فقط و فقط مسلمانان مومن[1] و معتقد به پيامبرند. به عنوان مثال جنگهاي پيامبر اسلام در اكثر اين منابع به گونهای نقل شدهاند كه گوئي در تمام اين جنگها مقصر اصلي و آغازگر جنگ مخالفان و دشمنان پيامبر بودهاند. حال اگر بخواهيم از نگاهي بيروني و از منظر يك فرد مسيحي، يهودی و يا حتي لائيك در مورد اين نقلها قضاوت كنيم، چگونه ميتوانيم به صحت و سقم آنها پي ببريم؟ به عنوان مثالي ديگر در مورد ماجراي جمعآوري قرآن در بسياری از اين منابع به گونهای سخن رفته است كه گوئي اين كار با حضور و نظارت هزاران حافظ قرآن صورت گرفته، و در مورد قدرت حافظه اعراب در آن دوران نيز حكايتهاي شگفت نقل شده و از تقوا و پرهيزكاری و عدالت و صداقتِ افرادِ دخيل در اين كار سخنها رفته است. اما چگونه ميتوان صحت و اعتبار چنين نقلهايي را اثبات كرد؟ از كجا معلوم كه اينها جعليات يك عده تاريخنويس مسلمان و مؤمن و با هدف اطمينان خاطر دادن به آيندگان (در مورد وثاقت تاريخي متن قرآن) نبوده است؟
من از قطعههايي از تاريخ با عنوان "دل تاريك تاريخ" ياد كردم، اما آيا تاريخ قطعههاي روشن هم دارد؟ به عبارت ديگر آيا اگر در مورد بعضي حوادث تاريخي، نقلها و منابع تاريخي متعددی از گروههاي مختلف فكری، سياسي، ديني و مذهبي و حتي لائيك داشته باشيم، باز هم نميتوانيم به معرفتي محكم و قطعي در مورد آن حوادث برسيم؟ پاسخ اين است كه در اينجا دو حالت وجود دارد: حالت اول اين است كه در مورد حادثهای خاص همه گروههاي مختلف ذينفع يا غيرذينفع به يكسان سخن گفته باشند (هر چند تحليل و تبيين آنها از حادثه مذكور متفاوت باشد)، در اين صورت ما به يك ظن معقول و معتبر در مورد اصل وقوع آن حادثه ميرسيم. به عبارت ديگر در چنين فرضي احتمال صدق وقوع آن حادثه تا حد زيادی بالا ميرود و به طور طبيعي مورد قبول واقع ميشود، اما به دلايلي مفصل _ كه جاي ذكر آنها در اين مقال نيست _ باز هم قطعيتي حاصل نميشود . حالت دوم اين است كه منابع مختلف و متعدد _ كه مربوط به طيفهاي فكری و سياسي و ديني و مذهبي مختلف ميشوند _ در مورد وقوع يا عدم وقوع آن حادثه اظهار نظرهاي متناقض كرده باشند، در اين صورت قطعيت كه سهل است، حتي "ظن معقول و معتبر" هم حاصل نميشود . به عنوان مثال، فرض كنيد كه منابع تاريخي ما درمورد حوادث دوران پيامبر اسلام فقط آنهايي نبود كه به دست مسلمانان مؤمن و معتقد به پيامبر اسلام نوشته شدهاند، بلكه منابع ديگری هم داشتيم كه نويسندگان آنها مسيحي، يهودی، بودايي، هندو و حتي لائيك يا سكولار بودهاند. حال اگر به عنوان مثال در همه اين منابع تاريخي "واقعه شقالقمر توسط پيامبر اسلام" ذكر و تأييد و تصديق شده باشد، احتمال واقعيت داشتن اين داستان تا حدود زيادی بالا ميرود و لذا به طور طبيعي مورد قبول واقع ميشود، اما اگر اين حادثه فقط در منابع مسلمين آمده باشد و در منابع تاريخي مسيحيان، يهوديان و سكولارها هيچ ذكری از آن نشده باشد، ديگر نسبت به اصل وقوع اين حادثه به "ظن معقول و معتبر" هم نميتوان رسيد، چه رسد به قطعيت. اشتباه نشود، نميگويم كه در چنين فرضي ادعاي وقوع شقالقمر به طور قطع كذب محض است، هرگز! چرا كه ممكن است غيرمسلمانان نيز از روي اغراض سياسي و ... اين حادثه را ذكر نكرده و يا انكار كرده باشند. میگویم در اين فرض، براي قبول گزاره "پيامبر اسلام واقعاً شقالقمر كرد" دليل موجهي نداريم و لذا شك و ترديد نسبت به آن كاملاً معقول و منطقي است. اگر بخواهم مسئله را دقيقتر و روشنتر و با نگاهی بیرونی و بیطرفانه بيان كنم، بايد بگويم كه در اين حالت ما با دو احتمال كاملاً يكسان و برابر مواجه هستيم و انتخاب هر كدام از اين دو احتمال، ترجيح بلا مرجح (انتخابي بيدليل و بيمبنا و لذا ناموجه و غيراخلاقي) است. اين دو احتمال به قرار ذيل است:
الف) اين داستان (شقالقمر) را مسلمانان از خود جعل كردهاند تا براي اثبات نبوت پيامبر خود دليلي دست و پا كنند.
ب) حادثه شقالقمر واقعاً رخ داده است، ولي مخالفان پيامبر عالمانه و عامدانه و به دليل اغراض سياسي و مذهبي بر روي اين واقعيت سرپوش گذاشتهاند.
هيچكدام از اين دو احتمال بر ديگری غلبه ندارد و لذا معقولترين و اخلاقيترين موضعگيري در مورد حادثه شقالقمر اين است كه بگوييم: لا ادری (نميدانم).
به هر حال تاريخ علمي ظني است و هيچ راهي براي رسيدن به قطع و يقين محكم و خدشهناپذير در اين علم وجود ندارد. از طرفي "وثاقت تاريخي متن قرآن" نيز مدعايي است تاريخي، بنابراين اين مدعا هيچگاه به طور قطعي و خدشهناپذير اثبات نميشود. به عبارت ديگر در اينجا با بنبستي مواجه هستيم كه خروج از آن ظاهراً محال، يا چيزي قريب به محال است. ولي من در اينجا ظني بودن علم تاريخ را در پرانتز ميگذارم و بحث را بر همان مبناي سنتي پيش ميبرم.
براي رسيدن به پاسخ اين پرسش كه "آيا متن قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي همان است كه پيامبر اسلام به عنوان وحي الهي به مردم زمان خود ابلاغ كرد؟"، ابتدا بايد ببينيم كه قرآن چگونه جمعآوری شد و به صورت كتابي مدون درآمد. اما پيش از پرداختن به اين موضوع لازم است ابتدا مقدماتي را در اينجا بياورم و سپس با طرح چند سئوال مقدماتي، بحث را ادامه دهم:
آيات قرآن در طول 23 سال و در متن حوادث، شرايط و زمينههاي مختلف نازل شد، پيامبر نيز هرگاه آيهای نازل ميشد، آن را به مردم ابلاغ ميكرد. عدهای از ياران پيامبر اين آيات را به حافظه ميسپردند و عدهای نيز آنها را بر روي پارچه، چوب، سنگ، پوست و استخوانهاي پهن حيوانات، پوست درختان و ... مينوشتند. گروه اول حافظان وحي و گروه دوم كاتبان وحي نام داشتند. اسامي بعضي از كاتبان در منابع تاريخي آمده است، اما در مورد اين اسامي اختلافاتي وجود دارد، لذا آمار دقيق آنها معلوم نيست و فقط در مورد معدودی از آنها تقريباً اتفاق نظر وجود دارد. ابوعبدالله زنجاني ميگويد:
آنان كه بيشترين كتابت را با پيامبر داشتند، زيد بن ثابت و علي بن ابي طالب بودند[2]
همچنين ابن ابي الحديد مي گويد:
محققان تاريخنويس برآنند كه وحي را علي (ع) و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم مينوشتند[3]
رافعي نيز مينويسد:
در مورد پنج تن كه عبارتند از : علي بن ابيطالب، معاذ بن جبل، ابي بن كعب، زيدبن ثابت و عبدالله بن مسعود اتفاق نظر وجود دارد[4]
به هر حال اتفاق نظر مورخان در مورد افرادی معدود به معناي آن نيست كه كاتبان وحي فقط همين چند نفر بودهاند. بدون شك افراد ديگری هم در كتابت وحي سهيم بودهاند و نام بعضي از آنها در منابع تاريخي آمده است و ممكن است نام بسياری از آنها نيز در تاريخ ذكر نشده باشد. در مورد حافظان قرآن هم مطلب از همين قرار است. اكنون جاي طرح پرسشهايي است كه پاسخ آنها سرنوشت ادعاي "وثاقت تاريخي متن قرآن" را رقم مي زند:
1. آيا از ميان حافظان و كاتبان وحي، فرد يا افرادی وجود داشتهاند كه در تمام طول 23 سال همواره و بدون هيچ فاصله و وقفهای در كنار پيامبر و ملازم او بوده و همه آيات و سورههای قرآن را به ترتيب نزول (و يا به ترتيبي كه پيامبر ميگفته) حفظ كرده و يا نوشته باشند، به گونهای كه در زمان رحلت پيامبر اسلام حافظ يا كاتب كل قرآن باشند؟ منابع معتبر تاريخي نام هيچكس را با اين خصوصيات نياوردهاند و لذا نميتوان با قاطعيت به اين پرسش پاسخ مثبت داد.
2. آيا تضميني وجود دارد كه حافظان و كاتبان قرآن، آيات و سورهها را بطور كاملاً صحيح، دقيق و بدون هيچ نقص و اشكالي به حافظه سپرده و يا بر روي مصاحف نوشتهاند؟ به نظر ميرسد كه چنين تضميني وجود ندارد و به اين پرسش هم نميتوان قاطعانه پاسخ مثبت داد. ممكن است بگوييد كه پيامبر براي اطمينان خاطر از اينكه آيات قرآن در حافظهها يا بر روي مصاحف به صورت درست ثبت شدهاند از اصحاب ميخواست كه آيات را يك بار ديگر براي او بخوانند. اما اولاً مدركي نداريم كه ایشان در همه مواردی كه آيه يا آياتي نازل ميشد، چنين تدبيري را به كار ميبست، ثانياً حافظان قرآن ممكن بود در هنگام ابلاغ آيه، آن را درست حفظ كرده و وقتي پيامبر از آنها ميپرسيد، درست جواب ميدادند ولي بعدها در اثر مرور زمان آيه را فراموش ميكردند و يا با اشكال به ياد ميآوردند. كاتبان نيز ممكن بود در ابتدا آنچه را از زبان پيامبر ميشنيدند، درست ميشنيدند و درست جواب ميدادند، ولي بعدها مصاحف خود را گم كرده و لذا براي بازنويسي آنها از حافظان كمك ميگرفتند و يا از روي نسخههاي ديگران استنساخ ميكردند و يا گاهي در اثر پوسيده شدن مصاحف خود مجبور ميشدند يك بار ديگر از روي همان نسخههاي پوسيده استنساخ كنند و در همه اين مراحل ممكن بود خطاهايي رخ دهد. بنابراين هيچ تضميني وجود نداشت كه آيات ابلاغ شده عيناً و بدون هيچ كم و كاستي در حافظهها و يا بر روي مصاحف ثبت شده و به طور صحيح و سالم بمانند و به ديگران انتقال داده شوند. بر اينها بيفزاييد احتمال (هر چند ضعيف) خيانت اصحاب را؟!
3. آيا خود پيامبر در زمان حياتش قصد جمعآوری و تدوين قرآن با نظمي خاص را داشت؟ّ به اين پرسش هم نميتوان پاسخي قطعي داد. آنچه مسلم و طبيعي است اين است كه پيامبر نسبت به ضبط و حفظ آيات قرآن علاقه و اصرار داشت، اما اينكه آيا خودش قصد تدوين و تنظيم همه آيات و سورهها را داشته يا نه، و اگر چنين قصدی داشته آيا موفق به اين كار شده يا نه و اگر هم موفق شده آيا متن تدوين شده او به صورت سالم و کامل و دستنخورده براي آيندگان مانده يا نه، همه پرسشهايي هستند كه از روي منابع تاريخي موجود، به هيچكدام از آنها نميتوان پاسخي محكم و قاطع داد.
بر اساس مدارك تاريخي، گاه آيه يا آياتي نازل ميشده ولي پيامبر به نويسندگان وحي دستور ميداده است كه آن آيه يا آيات را در لابه لاي سورهاي كه قبلاً نازل شده و پايان يافته بود، قرار دهند[5]
به عنوان مثال ، ابن عباس ميگويد:
زماني بر پيامبر خدا ميگذشت و سورههايي چند بر او نازل ميگشت. وقتي آيات ]جديد[ براو نازل مي شد، بعضي از نويسندگان را احضار كرده و ميفرمود: "اين آيات را در سورهاي كه فلان خصوصيات را دارد بگذاريد"[6]
بايد توجه داشت كه در مدارك تاريخي فقط معدودی از اين موارد ذكر شده است و بنابراين (با استناد به اين موارد) نميتوان با قاطعيت اعلام كرد كه پيامبر اسلام قرآن را (تا پيش از زمان رحلت خود) با نظم و ترتيبي معين و مشخص جمعآوری و تدوين كرده است. عدهای معتقدند كه آن حضرت در زمان حيات خود سورههاي قرآن و ترتيب آيات در هر كدام را معين و مشخص كرده بود و فقط در مورد ترتيب قرار گرفتن سورهها پشت سر هم سخن نگفته بود. به عبارت ديگر بنا به اين مدعا، هم تعداد و نامهاي سورهها معلوم و مشخص شده بود، و هم اينكه هر سورهای شامل چه آياتي است، و فقط مانده بود كه ترتيب سورهها معين شود که گويا پيامبر اين كار را عملاً به عهده صحابه در دوران پس از خود گذاشته بود. اما اين مدعا همانطور كه گفتم نه تنها پشتوانه محكمي از شواهد و مدارك تاريخي ندارد، بلكه بر عكس، شواهد و مدارك متعدد و معتبر تاريخي صراحتاً خلاف اين مدعا را ميگويند. در اين مورد در آينده مطالبي خواهم آورد.
4. فرض كنيم پيامبر در زمان حيات خود آيات و سورهها را مشخص كرده بود، اما آيا اين تدوين به صورت رسمي و مكتوب و در حضور اصحاب بزرگ ثبت شد؟ پاسخ بازهم منفي است (حداقل دليلي براي پاسخ مثبت به اين پرسش وجود ندارد). اگر پيامبر چنين كاری كرده بود، پس از رحلت او در مورد جمعآوري قرآن اصولاً مشكلي جز ترتيب سورهها وجود نداشت، در حالي كه مطابق اسناد و مدارك متعدد تاريخي در ماجراي جمعآوري قرآن در زمان ابوبكر، حتي بسياری از آيات قرآن معلوم نبود كه واقعاً "آيه" و يا "وحي" هستند. در اين مورد نيز در آينده مطالبي خواهم آورد.
5. آيا در زمان حيات رسول، كساني (از روي همت و علاقه شخصي) قرآن را جمعآوری كردند؟ مطابق بعضي نقلهاي تاريخي، عدهای از اصحاب پيامبر در زمان حيات آن حضرت براي خود اقدام به جمعآوري قرآن كردهاند:
در نقل ديگری گفته شده است كه:
پيامبر رحلت فرمود، در حالي كه قرآن را جز چهار تن جمع ننموده بودند : ابوالدرداء ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت و ابوزيد[8]
اما اينكه جمعآوري اين افراد تا چه حد كامل، دقيق و بياشكال بوده است، پرسشي است كه نميتوان پاسخي محكم و قاطع و مستند به آن داد. حتي علي بن ابي طالب كه شايد بيشترين مصاحبت و ملازمت با پيامبر را داشته است، گويا نتوانسته بود در زمان حيات پيامبر كار جمعآوری را به طور كامل انجام دهد و مطابق نقلهاي معتبر، پس از رحلت رسول تصميم به جمع آوري و تدوين قرآن ميگيرد و براي اين كار شش ماه خانهنشين ميشود:
] علي[ در واپسين روزهاي حيات پر بركت رسول گرامي اسلام، ازجانب آن حضرت مأمور به جمع آورري قرآن گرديد[9]
پس از رحلت پيامبر اكرم ، علي (ع) .... در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجيد را به ترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت ...[10]
اما جمعآوري علي(ع) از طرف حكومت و همچنين ديگر اصحاب مورد قبول واقع نميشود و او نيز مصحف خود را به خانه ميبرد و ديگر هرگز آن را رو نميكند. اينكه چرا مصحف علي مورد قبول واقع نميشود (با آنكه او يكي از قديميترين، با فضيلتترين و دانشمندترين صحابي پيامبر بود) معمايي است كه حل آن نياز به تأملات فراوان و عميق دارد.
اكنون نوبت آن است كه به ماجراي جمعآوري قرآن در زمان خليفه اول (ابوبكر) بپردازيم. مطابق اكثر منابع معتبر تاريخي، در اوايل دوره حكومت ابوبكر جنگهايي (مانند جنگ يمامه) پيش آمد كه تعداد زيادی از حافظان و بعضي كاتبان قرآن در آنها شهيد شدند و همين امر، ابوبكر (و سران حكومت) را به اين فكر انداخت كه براي حفظ قرآن از خطر نابودی و تحريف بايد آيات و سورههاي آن جمعآوری شود و به صورت يك مصحف (ميان دو جلد) در آيد.[11] زيد بن ثابت ماجرا را اينگونه شرح مي دهد:
پس از جنگ يمامه ، ابوبكر مرا احضار نمود. وقتي بر ابوبكر وارد شدم، عمر نزد او بود. ابوبكر خطاب به من گفت: عمر نزد من آمده و گفته است: جنگ يمامه در مورد قاريان و حافظان قرآن، كشتاري سخت وارد نموده و بيم آن ميرود كه در اثر جنگهاي ديگر، قراء ديگري كشته شوند و بخش مهمي از قرآن از بين برود. مصلحت آن است كه دستور دهي قرآن جمعآوري گردد. به عمر گفتم: چگونه ميخواهي كاري را كه رسول خدا(ص) انجام نداده است انجام دهي؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند اين كار نيكي است. از آن موقع پيوسته او به من (ابوبکر) مراجعه نمود تا آن كه خداوند در اين امر، شرح صدري به من عنايت نمود و در اين جهت با عمر همنظر گرديدم. زيد ميگويد: پس از نقل اين جريان، ابوبكر به من گفت: تو مردي جوان، عاقل و مورد اعتماد ميباشي و تو بودي كه وحي را براي پيامبر مينوشتي، پس به جمعآوري قرآن اقدام نما. (زيد:) به خدا قسم اگر مرا مأمور ميكردند كه كوهي را جا بردارم، سنگينتر از چنين مأموريتي نبود. به آنها گفتم: چگونه شما كاري را انجام ميدهيد كه شخص پيامبر(ص) انجام نداده است؟ ابوبكر در پاسخ گفت: به خدا قسم، خير در همين است و پيوسته به من اصرار نمود تا آن كه خداوند همان شرح صدري را كه به عمر و ابوبكر عنايت كرده بود، به من نيز عنايت فرمود. پس به تتبع و تفحص قرآن پرداختم و قرآن را از نوشتههايي كه بر روي شاخههاي خرما و سنگهاي ظريف بود و آن چه در سينه مردم جای داشت جمع آوری كردم ....[12]
روايت مذكور صراحتاً گوياي اين واقعيت است كه در زمان حيات پيامبر اسلام، آيات قرآن و سورههاي آن جمعآوری و تدوين نشده بود. به عبارت ديگر آيات قرآن به صورت نوشتههاي پراكنده در دست افراد مختلف و يا در سينههاي حافظان قرآن بود، بهطوری كه زيد مجبور ميشود به تتبع و تفحص بپردازد و آيات قرآن را از روي نوشتههاي روي سنگها و چوبها و استخوانها و پارچهها و ... و از ميان آنچه در سينه مردم جای داشت، جمعآوری كند. در حالي كه اگر در زمان حيات رسول همه چيز (توسط خود آن حضرت) معلوم و ثبت شده و فقط ترتيب سورهها نامعلوم بود، اصولاً مشكل حادی وجود نداشت و ترس و وحشت سران قوم بيمعني بود، چرا كه اولاً ترتيب سورهها مسئله مهمي نيست و ثانياً به راحتي و با مشورت چند تن از صحابه قديمي و فاضل و دانشمند حل ميشد. از اينها كه بگذريم، اصولاً ماجراهايي كه در جمعآوري قرآن رخ داده، نشان ميدهد كه مسأله چيزی بيش از تعيين جاي سورهها بوده است.
برويم سراغ روش و كيفيت جمعآوري قرآن در زمان ابوبكر. گفتيم كه (مطابق روايات) زيد بن ثابت از طرف ابوبكر مأمور جمعآوري قرآن شد. اما روش كار بدين صورت بود كه كميتهای متشكل از قاريان برجسته صحابه (كه مطابق اكثر نقلها تعدادشان 25 نفر بود) ، به رياست زيد بن ثابت (و تحت نظارت عاليه ابوبكر) تشكيل شد (سيوطي ،ج 1 ، ص 78 ، علامه طباطبايي: الميزان، ج 2 ، ص 118) . اعضاي اين كميته در مساجد بزرگ مينشستند و آياتي را كه مردم يا صحابه ديگر به آنها ارائه ميدادند، ثبت ميكردند. البته آنها براي قبول آيات و ثبت رسمي آنها دو شاهد عادل را نيز طلب ميكردند. يك شاهد ميبايستي از حافظان بود (يعني شاهد عادلي كه تأييد كند كه من اين آيه را خودم از زبان پيامبر شنيدم و اكنون آن را در سينه دارم) و شاهد ديگر ميبايستي فرد عادلي بود كه نسخه مكتوب آن آيه را ارائه ميداد[13].
آيا اين روش، صحت و اعتبار قرآن جمعآوري شده را تضمين ميكند؟ هرگز! به چند دليل:
1 . تعداد زيادی از حافظان و بعضي از كاتبان قرآن در جنگ يمامه شهيد شده بودند. از كجا معلوم كه اگر آنها زنده بودند، تعداد زيادی آيه را _ كه نزد آنها بود و در نزد ديگران نبود _ ارائه نميدادند؟ به عبارت ديگر از كجا معلوم كه همه آياتي كه پيامبر به مردم ابلاغ كرد، جمعآوری شد و در مصحف قرار گرفت؟ اين پرسش پس از اين با ذكر شواهد و مداركي ديگر قوتي بيشتر خواهد گرفت.
2 . چه تضميني وجود داشت كه الواح ارائه شده واقعاً آيات قرآني بود و نه جعليات عدهای از صحابه، و يا چه تضميني وجود داشت كه آيات نوشته شده بر روي الواح و مصاحف، دقيقاً و بدون هيچ تغيير و كم و كاستي نوشته شده بود؟ در اين جا توسل به شرط "عدالت" براي ارائه دهندگان آيات مشكلي را حل نميكند، چرا كه اولاً عدالت و تقوا اموری باطنياند و به معناي واقعي قابل تشخيص قطعي نيستند و ثانياً شخص عادل و با تقوا ممكن است اشتباه (غيرعمدی) بكند. همچنين توسل به وجود شاهدی از ميان حافظان هم دردی را دوا نميكند، چرا كه اولاً ممكن بود خود همان حافظ قرآن هم آيه را درست حفظ نكرده و انطباق قرائت شفاهي او با متن مكتوب در مواردی اتفاقي (تصادفي) باشد. ثالثاً ممكن بود بين حافظ و كاتب تباني رخ داده باشد و اين تباني در مواردی ممكن است از سوي يكي از دو نفر (حافظ و كاتب) و يا حتي هر دو از روي مصلحت و اعتقاد ايماني (و نه نيرنگ و فريب و شرارت) بوده باشد. مثلاً فرض كنيد يكي از صحابه آيهای را به يكي از دوستانش _ كه كاتب است _ ارائه داده و ميگويد: خودم اين آيه را از زبان پيامبر شنيدم، و آنگاه دوست او به خاطر اعتماد و اطميناني كه به او دارد، آن را ميپذيرد و براي اينكه اين آيه در كميته زيد مورد قبول واقع شود، متن آن را مينويسد. سپس هر دو نفر به عنوان دو شاهد به كميته رجوع ميكنند و آيه مطابق ضوابط پذيرفته ميشود.
اين شبهه كه روش زيد براي جمع آوري قرآن بسيار ساده و ابتدايي بوده و صحت و سلامت و كامل بودن نتيجه كار را تضمين نميكند، مورد توجه عالمان علوم قرآني قرار گرفته و به آن چنين پاسخ دادهاند ( و البته پاسخي جز اين هم متصور نيست):
... حافظان قرآن كريم بسيار بودند و خود زيد بن ثابت از جمله حافظان قرآن بوده است و جمعآوري قرآن تحت نظارت هزاران نفر از حافظان قرآن صورت گرفته است[14]
اما اين پاسخ تمام نيست، چرا كه اولاً پرسشهاي فوق در مورد خود حافظاني كه قرآن تحت نظارت آنها جمع آوری شد نيز مطرح است. پرسش اصلي اين است كه همان حافظان (و از جمله خود زيد بن ثابت) هم از كجا معلوم در حفظ قرآن خطا نكرده باشند؟ آيا معياری مستقل و خارج از حافظه حافظان و مكتوبات كاتبان وجود داشت تا صحت و سقم محفوظات حافظان و مكتوبات كاتبان با آن سنجيده شود؟ هرگز! چون اگر چنين چيزي وجود داشت، ديگر جمعآوري قرآن معني نداشت! ثانياً پيش از اين (در پرسش شماره 1 در ابتداي مقاله) گفتم كه هيچ مدركي نداريم مبني بر اينكه يك يا چند تن از صحابه، همه آيات قرآن (از اول تا آخر) را به طور كاملاً دقيق و صحيح در سينه خود حفظ كرده و يا به صورت مكتوب نوشته باشند. اگر چنين اشخاصي وجود داشتند كار جمعآوري قرآن بسيار ساده و راحت بود. زيد ميتوانست به آن افراد رجوع كند و همه قرآن را يكجا و در يك روز جمعآوری و ثبت كند. آن چه مسلم است اين است كه افراد مختلف _ كه آمار دقيقشان نه در آن زمان معلوم بود و نه براي ما روشن است _ هر يك بخشهايي از قرآن را حفظ كرده و يا نوشته بودند و هيچ تضميني هم در مورد صحت و دقت محفوظات يا مكتوبات آنها نبوده و نيست. ثالثاً عده زيادی از حافظان و بعضي از كاتبان هم در جنگ يمامه شهيد شده بودند و بنابراين معلوم نيست كه اجتماع رياضي همه آياتي كه در نزد زندگان بود، معادل كل قرآني بود كه پيامبر به مردم عرضه كرد. به عبارت ديگر اگر حافظان و كاتباني كه در جنگ شهيد شده بودند در ماجراي جمعآوري قرآن حضور داشتند، شايد حجم قرآن جمعآوری شده توسط زيد بسيار بيش از اين ميشد، هر چند حتي اگر همه آن شهيدان هم حضور داشتند، باز هم معلوم نبود كه حاصل كار زيد كامل و دقيق و سالم است. رابعاً در اينجا نبايد احتمال مفقود شدن بعضي مكتوبات را ناديده گرفت، فراموش نكنيد كه معيار پذيرش آياتي كه توسط افراد به كميته 25 نفره زيد ارائه ميشد، اين بود كه هم متن مكتوب آن وجود داشته باشد و هم يك نفر حافظ بگويد كه من خودم آن را از زبان پيامبر شنيدم حال از كجا معلوم كه در ماجراي جمعآوري قرآن، بسياری از آيات فقط به خاطر اينكه متن مكتوب آن موجود نبوده، رد نشده باشد؟ عايشه ادعا كرد كه تعدادی از آيات قرآن به صورت مكتوب نزد من بود ولي بُز آنها را خورد! (رامیار، محمود: تاریخ قرآن، ص 279). عمر ادعا كرد كه آيه سنگسار را خودش از زبان پيامبر شنيده است، ولي چون شاهد مكتوب نداشت، ادعايش پذيرفته نشد و آيه سنگسار در قرآن ثبت نگرديد (اتقان، ج1، ص 206). اينها فقط دو نمونه كوچك بود كه در منابع معتبر خود مسلمانان آمده است، اما آيا همه حوادث خرد و درشتي كه در ماجراي جمعآوری پيش آمده (و ميتواند در قضاوت ما پيرامون صحت و اعتبار نتيجه اين جمعآوری مؤثر باشد) در اين منابع ذكر شده است؟ پاسخ اين پرسش مهيب را به عهده خواننده انديشمند ميگذارم. اما به هر حال وجود حافظان قرآن در ماجراي جمعآوری با صرف نظر از همه پرسشها و ابهاماتي كه تاكنون مطرح كردم، حداكثر ميتواند صحت آنچه را كه جمع شده است تضمين كند نه كامل بودن مجموعه را.
تا اينجا سخن بر سر مطمئن نبودن شيوه جمعآوری بود. اما علاوه بر این پرسشهای دیگری نیز از این میان سر بر میکشد، از جمله اینکه: آيا زيد واقعاً تا آخر كار به اين روش وفادار ماند و همه آيات و سورهها را با شهادتِ دو شاهد عادل (يكي حافظ و ديگری كاتب) جمعآوری كرد؟ چه تضميني وجود دارد كه زيد در مواردی (و بنا به مصالح يا اغراضی) اين قاعده را نقض نكرده و مرتكب اِعمال نظر شخصي (و يا حتي گروهي) نشده است؟ ممكن است بگوييد كه اِعمال نظر شخصي در اين مورد محال بوده، چون كار جمعآوری توسط يك كميته 25 نفره و با نظارت عاليه ابوبكر انجام ميشده است. اما پيداست كه اين نميتواند تضمينی قطعي باشد، در حقيقت سؤال اين است كه از كجا معلوم در تمام مراحل جمعآوري قرآن، همه آيات و سورهها با همكاری و نظارت دقيق، مستمر و كاملِ اعضاي كميته و نظارت ابوبكر و بزرگان صحابه جمعآوری و تدوين شدهاند؟ به عبارت ديگر پاسخ مذكور چيزی جز تكرار مدعا نيست. چگونه ميتوان از احتمال تبانيِ اعضاي كميته و زيد خلاص شد؟ پاسخهاي مؤمنانه و خوشبينانه به پرسشهاي عقلي و برونديني را بايد كنار گذاشت و به اين انديشيد كه اعتماد و اطمينانِ محكم ما به صداقت و پاكي و درستكاري اصحابي كه مأمور جمعآوري قرآن بودند از كجا آمده و مبناي آن چيست؟ چگونه ميتوان قسم حضرت عباسی خورد كه زيد (به عنوان مثال) يك انسان كاملاً مؤمن، باتقوا، راستگو، درستكار و امانتدار بوده و ذرهای ناراستي و خيانت در كارش وجود نداشته است؟ همين پرسش در مورد همه افراد ديگری كه در ماجراي جمعآوري قرآن دخيل بودند (از جمله اعضاي كميته 25 نفره و حتي ناظران عالي رتبه) نيز قابل طرح است. اصولاً يكي از مهمترين دلايل ظني بودن تاريخ (همانطور كه پيش از اين گفتيم) اين است كه راهي مطمئن و قطعي براي پي بردن به صداقت و راستيِ ناقلانِ حوادثِ تاريخي و مصونيت آنها از خطا و يكسونگری و اعمال نظرهاي شخصي و گروهي در نقل تاريخ وجود ندارد.
اكنون وقت آن است كه به مسائل و مواردی اشاره كنم كه در ماجراي جمعآوری پيش آمد و نشان دهم كه شيوه زید عملاً ناكارآمد بوده و به احتمال قوی باعث وقوع نقص و تحريف در قرآن شده است. اين موارد شامل ابهامات و اختلافات به وجود آمده در اين ماجرا ميشود:
زيد بن ثابت در پايان حديثي كه پيشنهاد ابوبكر به جمعآوري قرآن را نقل ميكند، ميگويد: " به تفحص از قرآن اقدام نمودم و قرآن را از نوشتههايي كه بر روي شاخههاي خرما و سنگهاي ظريف بود و آنچه در سينه مردم جای داشت جمعآوری كردم، تا آنكه آيه آخر سوره توبه ... را تنها نزد ابو خزيمه انصاری يافتم[15]
شبيه همين واقعه در مورد آيهای از سوره احزاب هم نقل شده است:
"وقتي مصحف را استنساخ مينموديم، آيهای از سوره احزاب را كه خودم قرائت آن را از پيامبر شنيده بودم، نزد احدی جز خزيمه انصاری نيافتم... و چون شهادت خزيمه را پيامبر برابر با دو شهادت قرار داده بود، آيه را به سورهاش ملحق نموديم[16]
در اينجا سه پرسش مهم مطرح ميشود:
الف) چگونه است كه آيهای از قرآن پس از سالها فقط و فقط نزد يك نفر پيدا ميشود؟ پس اين همه كاتبان و حافظان (مانند علي، ابن عباس، ابي بن كعب و خود زيد بن ثابت كه همگی از نظر علم و فضل و نزديكي به پيامبر و اهتمام در كتابت قرآن جايگاهي بالاتر از خزيمه داشتند) كجا بودهاند كه اين آيه را حفظ و مكتوب نكردهاند؟ فرض كنيم هنگام نزول اين آيه فقط خزيمه نزد پيامبر بوده و لذا آن را نوشته و يا حفظ كرده است، اما چرا پيامبر _ كه بنا به ادعاي مسلمانان به ضبط و نگهداري قرآن اهميت فوقالعاده ميداد _ پس از آن به كاتبان ديگر دستور حفظ و كتابت آن را نداده است؟
ب) زيد اشاره ميكند كه پيامبر اكرم شهادت خزيمه را معادل دو شهادت قرار داده بود و به همين جهت با آنكه خزيمه شاهدی جز خودش نداشت، سخن او پذيرفته شد. اما در اينجا چند پرسش مهم مطرح مي شود. اول اينكه آيا واقعاً پيامبر چنين سخني در مورد خزيمه گفته بود؟ اگر به اين پرسش پاسخ منفي بدهيم، زيد بن ثابت متهم به دورغگويي و اعمال نظر شخصي ميشود و لذا كار او (در جمعآوري قرآن) بيش از پيش زير سؤال ميرود. اما اگر پاسخ پرسش مذكور مثبت باشد، اين سئوال پيش ميآيد كه دليل اين سخن پيامبر در مورد خزيمه چه بوده است؟ مگر خزيمه چه ويژگي خاصي داشت؟ او هر چقدر هم كه با تقوا و با فضيلت بود، علم و ايمان و تقوا و سوابقش در خدمت به اسلام از علي و ابن مسعود و سلمان و ابوذر و عمار ياسر و عمر و ابوبكر و عثمان و دهها نفر ديگر بيشتر نبود، پس ماجرا چه بوده و چطور ممكن است پيامبر اين سخن را در حق خزيمه گفته باشد؟ در منابع تاريخي داستاني در اين مورد آمده كه معلوم نيست آيا حقيقت دارد و يا اينكه براي توجيه سخن زيد بن ثابت آن را جعل كردهاند. داستان از اين قرار است كه در دعوايي كه بين پيامبر و يك اعرابي بر سر مالكيت اسبي رخ داده بود، خزيمه بدون اينكه شاهد ماجرا بوده باشد، فقط به خاطر اينكه يك طرف دعوا پيامبر اسلام بوده است، به نفع پيامبر شهادت ميدهد و همين باعث ميشود كه پيامبر شهادت او را معادل دو شهادت اعلام كند و بدين ترتيب دعوا به نفع پيامبر تمام ميشود! (اسد الغابه، ج2، ص 114). آيا چنين ماجرايي حتي خود پيامبر را زير سئوال نميبرد؟
ج) اگر خزيمه چند روز پيش از شروع به كار كميته 25 نفره زيد از دنيا رفته بود، آيه مذكور وارد قرآن نميشد. از كجا معلوم بسياری از آيات ديگر قرآن در اثر مردن حافظان و كاتبان مفقود نشدهاند؟
2 . پس از رحلت پيامبر، علاوه بر جمعآوري رسمي توسط زيد بن ثابت، صحابه ديگری هم مستقلاً اقدام به اين كار كردند و براي خود مصحفي جداگانه جمعآوری كردند:
"در فاصله پس از رحلت تا اوايل دوره خلافت عثمان ]يعني حتي پس از جمعآوري قرآن به طور رسمي و توسط زيد بن ثابت[ گروهي ديگر ] از صحابه بزرگ پيامبر[ نيز به جمعآوري قرآن اقدام نمودند. مصحف هر يك از اين افراد با توجه به موقعيت شخصيتي و مكاني آنها در نقاط مختلف از قلمرو پهناور اسلامي آن زمان رواج يافته بود"[17]
"ابن اثير نقل مي كند كه تا سال سي هجری، چهار مصحف در چهار گوشه ممالك اسلامي رواج داشته است: مصحف ابي بن كعب در دمشق، ]عبدالله[ ابن مسعود در كوفه، ابو موسي ] اشعري[ در بصره، مقداد در حمص[18]
محتواي مصاحف جمعآوری شده توسط اين افراد _ كه همگي از اصحاب بزرگ پيامبر و حافظان و كاتبان اصلي قرآن بودند _ با مصحفي كه به طور رسمي (توسط حكومت و به مديريت زيد) جمعآوری شد، تفاوتهايي داشت. به عنوان مثال، در مصحف ابي بن كعب دو سوره به نامهاي خلغ و حفد وجود داشت كه در مصحف رسمي نبوده و نيست (جوان آراسته، حسين: درسنامه علوم قرآني 2، ص 190 _ 189) . مصحف عبدالله بن مسعود نيز فاقد سورههاي حمد، فلق و ناس بود[19] . در اينجا دو پرسش مطرح ميشود:
الف) اصولاً چرا ابوبكر بزرگاني چون علي، عبدالله بن مسعود، ابي بن كعب، مقداد، ابوموسي اشعری و .... را رها كرده و كاری به اين عظمت و اهميت را به زيد بن ثابت _ كه جوانتر از همه آنها است _ ميسپارد؟ و چرا آن بزرگان هر يك به راه خود ميروند و ساز ديگری ميزنند و حتي با هم در برابر حكومت متحد نميشوند تا با همفكری و همكاری با يكديگر قرآني جامع و دقيق جمعآوری كنند؟ آيا اين نشان از تفرقه شديد بين اصحاب (در اين موضوع) نبود؟ و آيا همين واقعيت بر شك و ترديدها نسبت به حاصل جمعآوري قرآن نميافزايد؟ از اينها گذشته در اين ماجرا علي(ع) تنهاي تنها ميماند و هيچكس او را به حساب نميآورد؟ چرا؟
ب) از اين ماجرا فهميده ميشود كه در مورد محتواي قرآن و نحوه قرائت بسياری از آيات بين اصحاب بزرگ اختلاف وجود داشت و اين اصحاب (تقريباً) هيچكدام ديگری را قبول نداشتهاند وگرنه به جاي اينكه هر كدام به طور مستقل و با رأی و نظر شخصي خودشان قرآن را جمعآوری كنند، با يكديگر متحد شده و با كمك هم اين كار را ميكردند. اين اصحاب حتي زيد بن ثابت و روش او را قبول نداشتند وگرنه چه لزومي داشت كه وقتي زيد با كمك يك كميته 25 نفره و زير نظر ابوبكر در حال جمعآوري قرآن است، آنها به راه ديگری بروند و ساز خودشان را بزنند. اكنون سئوال اين است كه با كدام معيار مستقل و مطمئن ميتوان حكم كرد كه حاصل كار زيد بن ثابت كامل، دقيق و عاری از هر گونه نقص و خطا بوده ولي حاصل كار اين بزرگان ناقص و خطا آلود در آمده بود؟
3 . فراموشي بزرگ: مدعاي مسلمانان اين است كه اولاً آيات قرآن كلام خداوند است و بشر نميتواند مثل آنها را از پيش خود بسازد و ثانياً اهل فن (آشنايان به زبان و ادبيات عربي و ظرايف آن) با شنيدن يا ديدن آيات قرآن به راحتي تشخيص ميدهند كه اين كلمات نميتوانند ساخته بشر باشند و از طرفي اگر آيهای ساخته بشر باشد، اهل فن به بشری بودن آن پي ميبرند. حتي براي بيان شفافتر اين مطلب ميگويند: اگر آيهای از قرآن را در ميان جملات يك متن فصيح و بليغ عربي (مانند نهجالبلاغه) بگذارند، قرآني بودن آن آيه در ميان آن متن كاملاً نمايان و روشن خواهد شد، چرا كه آن آيه به هر حال كلامي الهي و فوق بشری است. اما اگر چنين است، اولاً چه دليلي دارد كه زيد بن ثابت و كميته 25 نفرهای كه همگي از اهل فن بودند، براي پذيرش آيات از افراد دو شاهد عادل ميطلبيدند؟ مگر خود زيد بن ثابت، ابوبكر، عمر و كميته كارشناسان 25 نفره نميتوانستند تشخيص دهند كه فلان آيه ارائه شده توسط فلان فرد، بشری است يا الهي؟
سورههاي خلع و حفد كه به تشخيص ابي بن كعب (يكي از بزرگترين و دانشمندترين صحابي پيامبر) كلام خدا بودند، چگونه از طرف زيد بن ثابت و كميته 25 نفره پذيرفته نشد؟ بالاخره اين آيات كلام خدا هستند يا نه؟ اگر هستند، چگونه زيد بن ثابت و آن 25 نفر آن را تشخيص ندادند؟ و اگر اين آيات كلام بشر هستند، چگونه است كه ابي بن كعب به بشری بودن آنها پي نبرد و گمان كرد كه اينها كلام خدايند؟ همين سئوال را ميتوان در مورد سورههاي حمد و معوذتين (فلق و ناس) مطرح كرد كه به اعتقاد ابن مسعود (دانشمند و مفسر بزرگ قرآن و كاتب وحي) جزو قرآن نبودند ولي ديگران آنها را جزو قرآن ميدانستند.
3 . ابي بن كعب كه خود از كاتبان وحي و يكي از اصحاب بزرگ و دانشمند و با فضيلت پيامبر بود، به چه دليل اصرار داشت كه دو سوره حفد و خلع جزو قرآنند؟ در اينجا چند حالت ممكن است :
الف) حالت اول اين است كه او خودش اين آيات را از زبان پيامبر شنيده و مكتوب كرده است. در اين صورت بايد اعتراف كنيم كه قرآن كنوني ناقص است (چون اين آيات در آن نيست.)
ب) حالت دوم اين است كه او اين آيات را از زبان اصحاب ديگر شنيده و در مكتوبات آنها ديده و لذا آنها را وارد مصحف خود كرده است. در اين صورت مطابق روش زيد بن ثابت عمل كرده و لذا اين آيات ميبايستي جزو قرآن محسوب ميشده و در قرآن ميآمده است، اما زيد يا به اين دو سوره دست نيافته و يا دست يافته ولي قبول نكرده است. پس نسخه زيد ناقص و گزينشي است.
ج) حالت سوم اين است كه او اين آيات را فقط با واسطه و از زبان بعضي اصحاب ديگر شنيده و آن اصحاب ادعا كرده بودند كه اين آيات را از زبان پيامبر شنيدهاند (بدون اينكه متن مكتوب اين آيات موجود باشد) و لذا ابي بن كعب به خاطر اعتماد و اطميناني كه به آنها داشته، اين آيات را وحي الهي تلقي كرده و در مصحف خود آورده است. در اين صورت لابد آن اصحابي كه اين آيات را به او منتقل كردهاند، خودشان اين آيات را جعل كرده و او را فريب دادهاند. لازمه اين سخن اين است كه اولاً ممكن است بعضي اصحاب نيز آياتي را جعل كرده باشند و ثانياً بعضي اصحاب بزرگ (مانند كعب) نيز فريب خورده و به اشتباه آياتي را جزو قرآن قلمداد كرده باشند، بازهم شك و ترديد در حاصل جمعآوري قرآن (چه توسط زيد بن ثابت و چه توسط هر كس ديگر)! ممكن است بگوييد در اين احتمال آن افرادی كه آيات مذكور را به ابي بن كعب انتقال دادهاند، اصحاب پيامبر نبودهاند بلكه افرادی عادی و بيسواد و يا خائن و دغلكار بودهاند. اما در اين صورت ابي بن كعب متهم به سهلانگاري بيش از حد در مورد يكي از حساسترين و مهمترين و بنيادیترين مسائل ديني (تدوين آيات قرآن) ميشود و اين احتمال ميتواند به افراد و موارد ديگر هم تسری يابد و بنابراين باز هم نتيجه كار زيد مشكوك ميشود. چرا كه زيد هم ممكن است سهلانگاریهايي كرده و يا در مواردی فريب خورده باشد.
د) و آخرين احتمال اين است كه او اين آيات را نه خودش از زبان پيامبر شنيده بود و نه نسخه مكتوبي از آن در نزد كسي بود و نه از زبان اصحاب ديگر شنيده بود، بلكه خودش آن آيات را جعل كرده بود. در اين صورت وقتي ابي بن كعب چنين خيانتي بكند، به ديگران چه اعتمادی ميتوان كرد؟ از كجا معلوم كه ديگراني هم كه به كميته زيد مراجعه كرده و آياتي را به صورت مكتوب يا شفاهي ارائه دادهاند، با تباني يكديگر چنين خيانتي نكرده باشند؟
5. همه مطالب بند فوق (4) را ميتوان در مورد آيه سنگسار نيز مطرح كرد. مطابق تواريخ و روايات معتبر، عمر ادعا كرد كه آيه سنگسار را از زبان پيامبر شنيده است. ولي چون شاهدی نداشت، زيد سخن او را نپذيرفت و لذا اين آيه در قرآن نيامد. آيا عمر در اينجا دروغ ميگفت و تصميم داشت آيهای ساختگي را با اعمال نفوذ خود وارد قرآن كند؟ اگر چنين است، ديگر به چه كسي ميتوان اطمينان كرد؟ عمر البته صداقت به خرج داد و دست به حيله و نيرنگ نزد، اما از كجا معلوم خيلي از اصحاب ديگر آياتي را جعل نكرده و با شاهد دروغین و مكتوب ساختگي آن را به زيد تحميل نكرده باشند؟ به هر حال ماجراي آيه سنگسار از جهات مختلفي قابل تأمل است. از سه حال خارج نيست:
الف) حالت اول اين است كه عمر راست ميگفته و واقعاً اين آيه را از زبان پيامبر شنيده بوده است. در اين صورت اولاً مجبور ميشويم حاصل كار زيد را ناقص تلقي كنيم و ثانياً پاسخي به اين پرسش تدارك كنيم كه: چطور ممكن است آيهای به اين اهميت نازل شود و از ميان صدها صحابي بزرگ پيامبر فقط و فقط يك نفر، آن هم عمر آن را شنيده باشد؟ آيا پيامبر اين آيه را فقط يك بار آن هم به عمر ابلاغ كرد و براي همين بود كه هيچكس جز او از نزول اين آيه خبردار نشد؟ اين احتمال واقعاًً پذيرفتني نيست.
ب) حالت دوم اين است كه عمر هم (مانند ابي بن كعب) اشتباه كرده و يا فريب خورده است. در اين صورت در جايي كه عمر به راحتي اشتباه ميكند و فريب ميخورد، آيا اين احتمال به ديگران تسری پيدا نميكند و صحت و اعتبار روش جمعآوري زيد را زير سئوال نميبرد؟
ج) حالت سوم اين است كه عمر عالمانه و عامدانه دروغ ميگفته و قصد داشته تا با اعمال نفوذ خود آيهای ساختگي را به مصحف زيد تحميل كند. اين احتمال نيز به اين معناست كه بايد فاتحه همه چيز را خواند.
6. وقتي پس از چهارده ماه كار جمعآوري و تدوين قرآن تمام ميشود، نسخه تدوين شده نزد ابوبكر ميماند و پس از مرگ ابوبكر به عمر ميرسد. عمر هم آن را نگه ميدارد تا اينكه زمان مرگش فرا ميرسد و اين نسخه نزد دخترش حفصه ميماند[20] . سپس عثمان آن را از حفصه طلب ميكند و حفصه پس از اصرار و پافشاري زياد عثمان آن را به او تحويل ميدهد. آنگاه به دستور عثمان نسخههايي از روي اين نسخه مادر تهيه و به عنوان مصحف امام يا قرآن اصلي و رسمي پيامبر به بلاد ديگر فرستاده شده و قرآنهاي ديگر (به دستور عثمان) سوزانده و نابود ميشوند[21]. به عبارت ديگر متن قرآن جمعآوري شده توسط زيد و كميته 25 نفره بيش از پانزده سال به صورت نسخه منحصر به فرد و در دست افراد مختلف بوده است. اكنون سوال اين است: چه تضميني وجود دارد كه حفصه (به عنوان مثال) در امانت خيانت نكرده و در آن نسخه دست نبرده و متن كامل و دست نخوردة آن را تحويل عثمان داده است؟ توجه كنيد كه هيچكس حتي زيد نسخهاي از آن نداشت، وگرنه عثمان نياز نداشت كه آن نسخه را با اصرار و پافشاري از حفصه بگيرد؛ و از طرفي حافظ قرآن بودن زيد و يا ديگران هم تضمين منطقي و كافي براي كامل بودن آن نسخه نبود.
در پايان این قسمت از بحث خوب است اشارهاي هم به كتاب «فصل الخطاب» مرحوم محدث نوري (شاگرد برجسته شيخ مرتضي انصاري و استاد شيخ عباس قمي) كنم. محدث نوري از عالمان برجسته شيعه (1320-1254 ق) بود و همچون بسياري از بزرگان شيعه (مانند شيخ كليني، عليبنابراهيم قمي، علامه مجلسي، فيض كاشاني و ....) اعتقاد داشت كه قرآن در هنگام جمعآوري و تدوين (به دست زيدبن ثابت و يارانش) دچار نقص و تحريف شده است. محدث نوري كتاب «فصل الخطاب» را در اثبات همين مدعا نوشته و در آن دلايل و شواهد و مدارك متعددي مبني بر تحريف قرآن آورده است. من در اين مقاله فقط به يكي از دلايل او اشاره ميكنم. پيش از اين گفتم كه مطابق روايات تاريخي، روش زيد در جمعآوري و ضبط و ثبت رسمي آيات قرآن بر مبناي شهادت دو شاهد عادل (يكي كاتب و ديگري حافظ) بوده است. آنگاه در طول مقاله سعي كردم با طرح پرسشهايي نشان دهم كه اين روش تضميني براي حفظ كامل و صحيح قرآن ايجاد نميكند. اما اشكال محدث نوري بر روش زيد به گونه ديگري است. به نظر نوري اين روش «حاكي از عدم تواتر قرآن است و لذا امكان و احتمال تحريف در آن راه دارد»[22]. آقاي خرمشاهي به اين اشكال چنين پاسخ دادهاند:
در پاسخ بايد گفت كه قرآن در زمان خود رسول اكرم(ص) و به اشراف و اهتمام اكيد ايشان به دست كاتبان وحي نوشته شده بود و فقط مدون و مجموع بينالدفتين نبوده است و جمع زمان ابوبكر يك سال پس از وفات پيامبر(ص) و جمع نهايي زمان عثمان در واقع جمع دوباره و مكرر براي احتياط بوده است و زيد و ياران او كه گروه تهيه و تدوين «مصحف امام» بودند بر حافظه صدها حافظ قرآن و چندين و چند مصحف نوشته شده كامل ولي غير مدون بينالدفيتن متكي بودند، لذا نيازي به شهادت دو شاهد براي هر آيه نبود. از آن گذشته مسله شهادت شاهدين هم به فرض صحت با اين سادگيها نبوده است، و به گفته ابن حجر (الاتقان، 1/205) مراد از دو شاهد يكي كتابت و ديگري حفظ بود، نه دو شاهد عادي از كساني كه نه كاتب قرآن نه حافظ تمامي قرآن بوده باشند. يعني شهادت اين دو گونه شاهد براي رعايت كمال احتياط بوده است؛ و اين شهادت مؤيد مصاحف مكتوب غير مدون و حفظ حافظان بوده است. و در مورد نادري كه زيد شهادت يك نفرة خزيمه بن ثابت انصاري را براي اثبات آيه پاياني سوره توبه پذيرفت، نه فقط به دليل ذوالشهادتين بودن اين مرد بوده، بلكه به خاطر آن بوده است كه اين شهادت با حفظ حافظان و كتابت كاتبان موافق بوده است؛ و بر عكس شهادت يكنفرة عمر درباره افزودن آيه ادعايي رجم به قرآن، از آن جهت رد كرد كه مؤيدي از حفظ و كتابت ديگران و خود زيد نداشته است[23].
با توجه به نكاتي كه پيش از اين آمد، گمان نميكنم كه توجيه آقاي خرمشاهي نيازي به نقد و پاسخگويي داشته باشد، اما اشاره به چند نكته مهم خالي از لطافت نيست. ايشان ميگويند: «قرآن در زمان خود رسول اكرم ... به دست كاتبان وحي نوشته شده بود و فقط مدون و مجموع بينالدفتين نشده بود». در اينجا با دو گزاره مواجه هستيم كه اولي (كتابت قرآن در زمان پيامبر) تا حدودي درست و دومي (عدم تدوين قرآن در زمان آن حضرت) كاملا درست است. در تأييد گزاره اول رواياتي وجود دارد، اما سخن در اين است كه چگونه ميتوان اثبات كرد:
الف) تمام آياتي كه به پيامبر وحي شد بدون كوچكترين اشتباه و كم و كاستي نوشته شد.
ب) تمام آياتي كه نوشته شد، بدون هيچ تغيير و كم و كاستي محفوظ ماند و به دست آيندگان (از جمله زيدبن ثابت و كميته 25 نفره جمعآوري و تدوين قرآن) رسيد.
ج) گروه جمعآوري و تدوين قرآن در زمان ابوبكر (زيد و يارانش) همه آيات را بدون استثناء و بدون هيچ دخل و تصرفي به عنوان آيات قرآن ضبط و ثبت كردند.
در مورد گزاره دوم (عدم تدوين و مجموع بينالدفتين شدن قرآن در زمان پيامبر) تقريباً اتفاقنظر وجود دارد و روايات متعدد تاريخي نيز همين را ميگويند. اما پرسش مهم اين است كه تدوين در مورد قرآن (و در بحث ما نحن فيه) به چه معنايي است؟ اگر در مورد اين پرسش خوب دقت شود، آنگاه معلوم ميگردد كه صرف مكتوب شدن آيات قرآن در زمان پيامبر هيچ مشكلي را حل نميكند. چرا كه وقتي پيامبر رحلت كرد، مصاحف و مكتوبات قرآني به صورت پراكنده در نزد افراد مختلف وجود داشت و كار تدوينكنندگان قرآن (در زمان ابوبكر) اين بود كه طي يك فراخوان عمومي اعلام كنند كه هر كس هر چه از قرآن (چه به صورت مكتوب و چه در حافظه) دارد، ارائه دهد تا همه آيات موجود با ترتيبي خاص به صورت يك كتاب جمعآوري شوند و به صورت معلوم و مشخص در ميان دو جلد قرار گيرند تا از اين به بعد بطور رسمي معلوم باشد كه قرآن (به عنوان يك كتاب آسماني) شامل كدام آيات و سورهها و با چه ترتيبي است. اكنون دو نكته زير تأمل ميطلبند:
الف) هنگام جمعآوري و تدوين قرآن توسط زيد و يارانش معلوم نبود كه آيا از ميان اصحاب كسي هست كه به طور قطع و يقين حافظ يا كاتب كل آيات قرآني (به صورت جامع و مانع) باشد. اگر هم كسي چنين ادعايي ميكرد، ديگران چگونه ميتوانستند يقين كنند كه سخن او صادق است؟ حتي اگر چند نفر از اصحاب در مورد يك يا چند فرد خاص اتفاق نظر داشتند (كه حافظ يا كاتب كل قرآن است) چه تضميني وجود داشت (يا وجود دارد) كه در اين اتفاقنظر اشتباه نكردهاند؟ مگر معياري بيروني و مشخص و مورد قبول همه وجود داشت كه ادعاهاي افراد در مورد حفظ يا كتابت كل قرآن با آن سنجيده شود؟!
ب) تضميني وجود ندارد كه همه آيات به طور كامل و صحيح به كميته 25 نفره زيد ارائه شد و نتيجه جمعآوري، تدوين كامل و صحيح همه آيات قرآن بود. باز هم توجه كنيد كه اولاً معيار بيروني و قطعي و مشخصي وجود نداشت تا نتيجه كار با آن سنجيده شود و ثانياً بسياري از حافظان قرآن و بعضي از كاتبان نيز شهيد شده و يا از دنيا رفته بودند و ممكن است بسياري از افراد زنده هم با كميته زيد همكاري نكرده باشند.
آقاي خرمشاهي در ادامه گفتهاند: «جمعآوري در زمان ابوبكر ... يك جمعآوري تكراري و فقط براي احتياط بوده است». منظور ايشان لاجرم اين است كه عمل جمعآوري قرآن در زمان پيامبر انجام شده و مشخص بود كه مجموع آيات قرآن كداماند و ياران زيد يك بار ديگر (براي احتياط) آيات قرآن را از روي مصاحف پراكنده و محفوظات حافظان جمعآوري نموده و با مجموعهاي كه در زمان پيامبر جمعآوري شده بود مقايسه كردند و ديدند كه هيچ چيز كم و زياد نشده است. آنگاه شروع به تدوين و تنظيم آيات و سورهها و تهيه يك نسخه مجلد و مدون كردند. اما كمترين اشكال اين ادعا بيدليل بودن آن است. پيامبر كجا و در چه زماني و با كمك كداميك از اصحاب خود همه آيات پراكنده را در يك جا جمعآوري كرد؟ هيج كدام از منابع تاريخي در اين مورد سخني نگفتهاند. در اينجا البته يك راز حل ناشدني وجود دارد و آن اينكه اصولاً پيامبر اسلام (كه به اعتقاد مسلمانان خود حافظ كل آيات قرآن و از خطا و سهو نيز مصون بود) براي جمعآوري و تدوين قرآن نيازي به كمك و ياري اصحاب و اعلام فراخوان و جمعآوري مصاحف پراكنده نداشت، و خودش ميتوانست در اواخر عمر يك يا چند نفر از كاتبان و اصحاب بزرگ و امين را فراخوانده و در حضور آنها آيات قرآن را (با نظم و ترتيبي كه خودش صلاح ميدانست) از اول تا به آخر ديكته كند و آنها يك بار ديگر قرآن را بنويسند و در ميان دو جلد قرار دهند و همين چند نسخه مادر و اصلي توسط اصحاب ديگر و بزرگان عرب به رسميت شناخته شده و مورد استنساخ قرار گيرد. اما پيامبر هرگز چنين كاري نكرد (حداقل هيچ روايتي در اين مورد وجود ندارد). چرا؟ چه كسي براي جمعآوري و تدوين قرآن مطمئنتر و معتبرتر از خود او بود؟
اكنون فرض كنيد پيامبر همه آيات قرآن را جمعآوري كرده و بصورت تدوين ناشده در يك مكان خاص (مثلا يك صندوق) نگهداري ميكرد و وقتي رحلت كرد، حداقل مجموع آياب به صورت جامع و مانع (هر چند نامرتب و تدوين ناشده) در آن مكان وجود داشت (اين فرضي است كه بسياري از عالمان شيعه و سني بدون دليلي محكم و قطعي بدان قائلند). ميدانيم كه ابوبكر چندين ماه پس از رحلت پيامبر و بعد از آنكه تعداد زيادي از حافظان قرآن در جنگ يمامه شهيد شدند، تصميم به جمعآوري و تدوين قرآن گرفت و زيدبن ثابت را مأمور اين كار كرد. حال از كجا معلوم در اين زمان (كه ماهها از رحلت پيامبر ميگذشت) محتويات مكان يا مخزني كه مصاحف قرآني در آن بايگاني شده بود، همچنان ثابت و محفوظ و بدون دستبرد و كم و زياد شدن مانده بود؟ وقتي به اين سوال ميانديشيم، متوجه ميشويم كه ادعاي «تكراري بودن جمعآوري قرآن توسط ابوبكر» حتي اگر درست هم باشد مشكلي را حل نميكند. به عبارت ديگر حتي اگر قبول كنيم كه آيات قرآن در زمان پيامبر و توسط خودشان جمعآوري شده بود، باز هم شك و ترديد ما نسبت به وثاقت تاريخي متن قرآن كنوني برطرف نميشود، چرا كه آنچه پيامبر جمعآوري كرده بود، لاجرم در يك مكان خاص نگهداري ميشد و تدوين و جمعآوري قرآن در زمان ابوبكر ماهها پس از رحلت ايشان صورت گرفت و در اين مدت كاملاً ممكن است محتويات آن مخزن كم و زياد و يا دستكاري شده باشد. بنابراين در زمان جمعآوري قرآن توسط ابوبكر و زيد و يارانش، معياري بيروني و قطعي و معلوم و مشخص وجود نداشت كه آيات ارائه شده توسط اصحاب با آن سنجيده و تاييد يا رد شوند.
آقاي خرمشاهي در ادامه ميگويند: «مراد از دو شاهد، يكي كتابت و ديگري حفظ بود ... و اين شهادت مويد مصاحف مكتوب غيرمدون و حفظ حافظان بوده است و در مورد نادري كه زيد شهادت يك نفره خزيمه ثابت انصاري را براي اثبات آيه پاياني سوره توبه پذيرفت، نه فقط به دليل ذوشهادتين بودن اين مرد بود، بلكه به خاطر آن بوده است كه اين شهادت با حفظ حافظان و كتابت كاتبان موافق بوده است» معناي جمله اخير اين است كه (بنا به ادعاي آقاي خرمشاهي) آيه آخر سوره توبه هم در سينه بسياري از حافظان و هم در مصاحف كاتبان بود! اما اگر چنين است، اولاً در پذيرش اين آيه توسط زيدبن ثابت چه نكته تازه و عجيبي وجود داشت كه ماجراي آن به صورتي جداگانه در كتب تاريخ و علوم قرآني آمده است؟ ثانياً اگر چنين است پس چرا زيد ميگويد: «آيه آخر سوره توبه را نزد احدي جز خزيمه نيافتم»؟
گمان نميكنم در مورد پاسخ آقاي خرمشاهي به اشكال محدث نوري بيش از اين سخن گفتن لازم باشد، اما ذكر يك نكته مهم در مورد مباحث تاريخي شايد مفيد باشد. عالمان علوم قرآني وقتي در منابع متعدد (به عنوان مثال) با اين جمله مواجه ميشوند كه «زيدبن ثابت خودش حافظ كل قرآن بود» تعدد و تواتر اين نقل را دليل بر صحت و واقعيت آن ميگيرند؛ در حالي كه اين يك خطاي فاحش است. تواتر (اگر هم ارزش معرفتشناختي داشته باشد) در مورد صحت و سقم وقوع حادثه يا حوادثي خاص (كه توسط عدهاي نقل ميشود) و يا بيان اوصاف و قيود ظاهري امور كاربرد دارد، نه در مورد مدعياتي از اين دست كه: «فلان شخص در زمان پيامبر حافظ كل قرآن بوده است». چرا كه ما در برابر همه افرادي كه اين ادعا را در مورد شخصي خاص كردهاند، ميتوانيم اين سوالها را مطرح كنيم: «شما از كجا فهميديد كه او حافظ قرآن است؟ مگر كل قرآن در نظر شما معلوم و مشخص است؟ ممكن است شما خودتان دهها سوره قرآن را حفظ باشيد و گمان كنيد كه همه قرآن همين است كه در سينهتان جاي گرفته، اما آيا براي اثبات اين مدعا دليلي هم داريد؟» دقت كنيد كه وقتي يك تاريخ نويس ادعا ميكند كه «فلان شخص حافظ كل قرآن بوده است» در اينجا يا نظر شخصي خودش را گفته و يا ادعاهاي ديگران را نقل كرده است و در هر دو مورد معلوم نيست كه آيا اين گزاره با واقعيت هم سازگار بوده يا نه. همينطور است گزارههايي نظير «فلان شخص انسان عادل و باتقوايي بوده است» و يا «فلان شخص از ياران باوفاي پيامبر بوده است» و يا «فلان شخص انسان با ايماني بوده و زندگي سالم و پاكي داشته و هيچگاه دروغ نگفته و خيانت نكرده است»! دقت كنيد كه در همه اين موارد، ناقلان اين گزارهها درك و دريافت شخصي خود و يا گفتهها و ادعاهاي ديگران (واسطهها) را بيان كردهاند و كثرت و تعدد چنين نقلهايي (حتي با اين فرض بيدليل و خوشبينانه كه همه ناقلان و واسطههاي آنها انسانهايي صادق و درستكار باشند) به هيچ وجه نميتواند ضامن صدق گزارههاي نقل شده باشد. يك مثال ساده اين مطلب را روشنتر ميكند. فرض كنيد شما در زمان پيامبر هستيد و مشاهده ميكنيد كه شخصي خاص (مثلا زيد) سالهاست كه با پيامبر رابطهاي گرم و صميمي دارد و همواره در ركاب پيامبر است و ظاهراً مقيد به آداب شرع و اخلاق اسلامي هم هست و حتي پيامبر در مواردي از او به نيكي و با تحسين ياد ميكند. حال فرض كنيد پيامبر از دنيا ميرود و شما تصميم ميگيريد كه در مورد زندگي پيامبر و تعاليم او تحقيق كنيد و آيات قرآني را هم جمعآوري نماييد. شما بطور طبيعي اين شخص را منبعي مطمئن براي رسيدن به حقيقت تلقي ميكنيد و با خود ميگوييد: من سالها او را از نزديك ميشناختم و ميديدم كه از ياران و ملازمان پيامبر بود و پيامبر هم از او به نيكي ياد ميكرد. آنگاه شما نه تنها خودتان به او رجوع ميكنيد، بلكه اعتقاد خودتان را براي ديگران هم نقل ميكنيد و باعث ميشويد كه ديگران هم به او اطمينان كنند و اين نقلها و اطمينانها به آيندگان هم منتقل ميشود. آيندگان (مثلاً محققان زمان ما) وقتي به منابع تاريخي مراجعه ميكنند، ميبينند عده زيادي از مورخان (و از قول عده زيادي از اصحاب) نقل كردهاند كه: «زيد چنين و چنان بود». همين امر باعث ميشود كه ادعاي مذكور به دليل نقلهاي معتبر و متواتر، صحيح و قطعي تلقي شود و بر همين مبنا سخنان زيد در موارد زيادي حداقل به عنوان خبر واحد درست تلقي ميشود. اكنون بعد از اين فرضها من از شما (به عنوان راوي مباشر) ميپرسم: شما از كجا فهميديد كه همراهي و ملازمت طولاني زيد با پيامبر به قصد جاسوسي و دادن اطلاعات به دشمنان نبوده است؟ از كجا ميدانيد كه تشرع و تدين زيد ظاهرسازي و براي فريب پيامبر و ديگران نبوده است؟ از كجا ميدانيد كه زيد به دنبال منافع دنيوي و جاه و مقام نبوده است؟ و دهها سوال ديگر از اين دست. آيا پاسخي محكم و قطعي براي اين پرسشها وجود دارد؟ اكنون فرض كنيد كه زيد واقعاً در زمان پيامبر «چنين و چنان» بوده است. از كجا معلوم حالا كه پيامبر از ميان ما رفته، او باز هم «چنين و چنان» باشد؟ شايد او اكنون ايمان و اعتقادش را از دست داده ولي اين را اظهار نميكند! شايد اكنون قصد تحريف دين پيامبر را دارد و ميخواهد از سوابق درخشان و جايگاه خود در نزد پيامبر (كه مورد اعتراف ديگران است) سوءاستفاده كند و شايد ....؟ چگونه ميتوان از شر اين احتمالات رهايي يافت؟ اصولاً يكي از دلايل ظني بودن تاريخ وجود همين پرسشهاي بيجواب و احتمالات يقينسوز است. اگر به اين نكته مهم توجه شود، شايد بسياري از يقينهاي تاريخي ما فرو ريزد.
سخن را با يادآوري يك نكته مهم به پايان ميبرم و آن اينكه جمعآوري و تدوين قرآن به هر حال كاري بشري بود و لذا احتمال خطا و نقص در آن كاملا معقول و منطقي است و راهي براي رهايي از شر اين احتمال وجود ندارد. بنابراين وثافت تاريخي متن قرآن كنوني همواره در بوته ترديد ميماند.
تا اينجا نشان دادم كه راهي براي اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن وجود ندارد، يعني حتي اگر قبول كنيم كه پيامبر اسلام واقعاً تعاليمي را از طريق وحي الهي دريافت و به مردم زمان خود ابلاغ كرده است، به لحاظ تاريخي راهي براي اثبات محفوظ ماندن آن تعاليم از گزند تغيير و تحريف و نابودي وجود ندارد و هرگز نميتوان با قطع و یقین خدشهناپذير ادعا كرد كه قرآن كنوني عين همان قرآنی است كه پيامبر اسلام به مردم عرضه نمود. اما عالمان اسلام براي اثبات عدم تحريف قرآن دلايلي غيرتاريخي نيز اقامه كردهاند كه در اينجا به سه نمونه از مهمترين آنها اشاره ميكنم:
عقل انسان به روشنی حكم ميكند كه احتمال هرگونه تغيير و تبديل از ساحت مقدس كتابی مثل قرآن كريم به دور است. زيرا قرآن كتابي است كه از روز اول مورد عنايت و اهتمام يك امت بزرگ و بافرهنگ بوده، پيوسته آن را مقدس شمرده، در نهايت دقت و احترام در تعظيم و تكريم آن و دست نخورده ماندن آن تا ابد كوشيده و ميكوشند ... چرا كه قرآن اولين مرجع آنان در تمام ابعاد زندگي از مسائل ديني گرفته تا فعاليت سياسي و اجتماعي است. با اين تفصيل چگونه ممكن است كجانديشان و باطلگرايان به اين كتاب عزيز دست درازي كنند و چيزي از آن كم كنند و يا بر آن بيفزايند؟[24]
اين دليل را ميتوان به شكل زير صورت بندي كرد:
الف) امت اسلام، امتی بزرگ و با فرهنگ بوده و هست.
ب) قران از همان روز اول در نظر اين امت مورد احترام و تعظيم و تقديس بوده و اكنون نيز چنين است.
ج) قرآن همواره اولين مرجع امت در تمام ابعاد زندگي (فردي و اجتماعي) بوده و هست
د) امت اسلام از همان روز اول در نهايت دقت و احترام كوشيده است تا قرآن تحريف نشود.
نتيجه: محال است كج انديشان و باطل گرايان به اين كتاب عزيز دست درازي كرده باشند.
اين دليل از دو مشكل عمده رنج ميبرد: الف) ابهام معنايي مقدمات و ب) بيدليلي مقدمات.
به عنوان مثال در مقدمه اول ابتدا بايد تعريف روشن و دقيق از «بافرهنگ بودن» ارائه دهيم و بگوييم كه امت اسلام دقيقا به چه معنايي «بافرهنگ» بوده و هست. در مرحله بعد بايد با دلايل و شواهد و قرائن محكم و كافي صدق گزاره «امت اسلام امتي بافرهنگ بوده و هست» را اثبات (موجه) كنيم و در مرحله سوم به اين پرسش پاسخ دهيم كه بافرهنگ بودن امت اسلام (در معناي مورد نظر) چگونه ميتواند مصون ماندن قرآن از هرگونه تحريفي را تضمين كند. اما در این استدلال هیچکدام از مراحل مذکور طی نشده است.
همينطور وقتي در مقدمه دوم ميگوييم: «قرآن از همان روز اول...» ابتدا بايد معلوم كنيم كه منظور ما از عبادت «روز اول» چيست؟ آيا روزهاي آغازين نزول وحي به پيامبر اسلام مورد نظر است يا هنگامي كه قرآن توسط خلفا جمعآوري شد و به صورت يك كتاب مدون در آمد؟ اگر اولي مورد نظر است، اصولا در آن هنگام چيزي به نام امت اسلام وجود نداشته است تا اينكه قرآن در نظرش مورد احترام باشد يا نباشد. اگر دومي مورد نظر است، اولا از كجا معلوم که قرآن پيش از آن (و در مرحله جمعآوري و تدوين) تحريف نشده باشد و ثانياً مورد احترام و تقديس و تعظيم بودن قرآن چگونه ميتواند محفوظ ماندن آن از تحريف را تضمين كند؟
همچنين اگر قرآن يگانه مرجع امت اسلام در زندگي فردي و اجتماعي بود، پس چطور شد كه پس از پيامبر اسلام آن فجايع دردناك رخ داد و امت اسلام به دهها فرقه تبديل شد و جنگ و فتنه و تفرقه پيش آمد. شايد بگوييد توطئه يك عده كافر و مشرك و منافق بيايمان آن بلاها را بر سر امت اسلام درآورد. بسيار خوب، ميپرسم از كجا معلوم همان منافقان و كافران و مشركان كه كمر يك امت بزرگ و بافرهنگ را شكستند و آن را به گمراهي كشاندند، قرآن را نيز تحريف نكرده باشند؟
و در نهايت بايد به اين پرسش پاسخ داد كه گزارة «امت بافرهنگ اسلام در نهايت دقت و احترام همه تلاش خود را كرد تا قرآن محفوظ بماند» اگر هم معناي محصلي داشته و صادق باشد، چگونه ميتواند گزاره «محال است قرآن تحريف شده باشد» را اثبات كند؟ مگر هر كوششی منطقا به موفقيت ميانجامد؟
از اینها گذشته، اگر این استدلال درست باشد، پیروان همه ادیان دیگر نیز با تمسک به آن می توانند عدم وقوع تحریف در کتاب آسمانی خود را اثبات کنند. يك مسيحي يا يهودي يا زرتشتي براي اثبات عدم تحريف كتاب مقدس خود (تورات، انجيل، اوستا و...) عين همين استدلال را به ما ارائه دهد، در پاسخ چه خواهيم گفت؟ آيا ميتوانيم به آنها بگوييم: نه خير آقا جان، امت مسيح (یا موسی یا زرتشت و یا ...) امتي كوچك و بي فرهنگ بوده و علاقه زيادي به انجيل (یا تورات یا اوستا ویا ...) نداشته و تلاش چنداني هم براي حفظ آن از تعريف نكرده است؟
مشكل عمده استدلال مذكور در اين است كه تمام مقدماتش گزارههاي تاريخي هستند و هیچ سند و مدركي ندارند جز همان منابع تاريخي كه خود مسلمانان نوشتهاند! آيا اين ميتواند براي يك مسيحي حجتی قاطع باشد؟
آيه 9 سوره حجر ميگويد:
انا نحن نزلنا الذكر و اناله لحافظون
ما خودمان قرآن را نازل كرده و خودمان هم از آن محافظت ميكنيم.
آيات 41و42 سوره فصلت نيز ميگويند:
و انه لكتاب عزيز، لاياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه،
و آن كتابي عزيز (نفوذ ناپذير) است كه هرگز باطل در آن راه نمييابد.
عدهاي با استناد به آيات فوق براي اثبات عدم تحريف قرآن چنين استدلال ميكنند:
قرآن در دو آيه فوق از مصونيت خويش سخن گفته و با جملاتي اطمينان بخش و سرشار از تاكيد و تصريح آن را اعلام ميدارد. در آيه اول .... همه عوامل تاكيد در كلام در كنار هم قرار گرفتهاند، تا اين حقيقت جاودانه را بيان نمايند. آيه سوره فصلت نيز با قاطعيت و صلابت، مساله مصونيت و تحريف ناپذيري قرآن را مطرح مينمايد ... وقوع تغيير و تبديل چه در جهت افزايش و يا كاهش آيات، چيزي غيرقرآن و باطل است. بنابراين نفي باطل، نفي هرگونه تغيير و تحريف است. پس اين آيات هم امكان تحريف بالزياده و هم تحريف بالنقيصه را رد مينمايد[25]
اولين سوال در برابر استدلال فوق اين است كه: از كجا معلوم همان آيات مورد استناد در اين استدلال، واقعاً وحي الهي و جزئي از قرآن است؟ اين اشكال از نظر اقامه كنندگان دليل مذكور پوشيده نمانده است. بگذارید ابتدا پاسخ آقای مصباح یزدی را بشنویم. ایشان ابتدا سوال (شبهه مذکور) را چنین نقل میکنند:
چون در مورد قرآن (همانند هر متن تاریخی دیگر) احتمال تحریف وجود دارد و سابقه نسبتاً طولانی آن به ضمیمه دشمنان فراوانش این احتمال را تقویت میکند، استدلال به آن برای نفی تحریف قرآن سودمند نیست؛ هرچند یقین به تحریف آن نداشته باشیم. زیرا به هر آیهای که استدلال شود، احتمال تحریف شدن و غیرمعتبر بودن آن وجود دارد[26].
آنگاه چنین پاسخ میدهند:
اين شبهه بياساس است؛ زيرا صرف احتمال تحريف، هيچ متني را از اعتبار نمياندازد و نهايت چيزي كه صرف احتمال تحريف اقتضاء دارد، ضرورت بررسي تحريف يا عدمتحريف آن متن است و چنانچه شواهد و شرايط خارجي اقتضا ميكرد كه بهطور طبيعي اين متن دستخوش تحريف نشود، اگر دليلي بر تحريف بهدست نيايد، اعتبار متن تثبيت ميشود و در استدلال به آن هيچ خللي رخ نميدهد و در مورد قرآن و موضوع تحريف، مسئله اينچنين است[27].
در مورد اين پاسخ نکات زیر قابل توجهند:
1. اگر منظور آقاي مصباح از واژه «اعتبار» ارزش علمي محتواي يك متن باشد، نهتنها «صرف احتمال تحريف»، که حتی «قطع و یقین ما به تحریف شدن یک متن» نیز آن را از اعتبار نمياندازد. زيرا اعتبار يك متن در اين معنا اصولاً ربطي به وثاقت يا عدموثاقت تاريخي آن متن و استناد يا عدماستنادش به خدا يا پيامبر يا هر مولف ديگري ندارد و مستقل از احتمال يا عدماحتمال تحريف است. اما اگر منظور ايشان از واژه اعتبار، همان «اصالت و وثاقت تاريخي» باشد، باید گفت بلی «صرف احتمال تحريف، هيچ متنی را از اعتبار نمياندازد» و برای اثبات قطعی تحریفشدن یک متن و بیاعتباری آن باید دلیل محکم و قاطع بیاوریم. ولی ممنوعیت منطقی استناد به یک متن برای اثبات وثاقت تاریخی همان متن، وابسته به اثبات قطعی بیاعتباری و عدموثاقت آن متن نیست. آنچه منطقاً مانع از آن میشود که برای اثبات وثاقت تاریخی یک متن بتوان به خود آن متن استناد کرد، همین «احتمال» تحريف است نه «قطعی شدن» آن. چرا که احتمال تحریف به معناي شك و ترديد در اصالت و وثاقت تاریخی متن است و با وجود چنین شک و تردیدی حتی اگر دلیل قاطعی هم مبنی بر تحریف شدن متن نداشته باشیم، باز نمیتوانیم با استناد به خود آن متن، مصونيتش از تحريف را اثبات كنیم، چرا که اصالت و اعتبار خود متن زیر سئوال رفته است. از اينجا معلوم ميشود كه گزاره «نهايت چيزي كه صرف احتمال تحريف يك متن اقتضاء دارد، ضرورت بررسي تحريف يا عدمتحريف آن متن است» نيز درست نيست. چرا كه «ضرورت بررسي تحريف يا عدمتحريف يك متن» فقط يكي از نتايج و اقتضائات «احتمال تحريف در آن متن» است و نتايج منطقي ديگري هم ميتوان از اين احتمال گرفت، از جمله اينكه ديگر به لحاظ منطقي نميتوان براي اثبات وثاقت تاريخي آن متن به خودش استناد كرد و برای این کار باید چارهای دیگر اندیشید.
2. در پاسخ مورد بحث استدلالي بدين نحو صورتبندي شده است:
الف) شواهد و شرايط خارجي اقتضا ميكرد (و ميكند) كه بهطور طبيعي اين متن (قرآن) دستخوش تحريف نشود.
ب) دليلي هم براي تحريف شدن قرآن نداريم.
ج) پس:اعتبار متن قرآن تثبیت میشود (نتيجه الف و ب).
د) بنابراين: در استدلال به قرآن هيچ خللي رخ نميدهد. (نتيجه ج).
در مورد مقدمه اول اين استدلال (الف) ميتوان پرسيد كه كدام شواهد و شرايط خارجي اقتضا ميكرده (و ميكند) كه بهطور طبيعي قرآن دچار تحريف نشود؟ در پاسخ به اين پرسش از شواهد تاريخي زير ياد شده است:
الف) حافظه شگفتانگيز عرب معاصر با قرآن و علاقه زايدالوصف آنان به قرآن
ب) انس فراوان مسلمانان با قرآن و حفظ و تلاوت آن
ج) تقدس قرآن نزد مسلمانان و حساس بودن آنان نسبت به هرگونه تغيير در آن
د) دستورها و توصيههاي ويژه پيامبر (ص) در مورد تلاوت، كتابت، حفظ و جمعآوري قرآن
ه) مطرح نشدن تحريف قرآن در ضمن انتقاداتي كه به زمامداران پس از رسول خدا شده است[28]
اما اولاً همه موارد فوق، گزارههاي تاريخي ولذا مشكوك و ظنياند (خصوصاً با توجه به اينكه اين گزارهها همگي مستند به تاريخي هستند كه خود مسلمانان مومن نوشتهاند) و ثانياً حتي اگر همه آنها درست باشند، باز هم مصون ماندن قرآن از هرگونه تحريفي را منطقاً و با قاطعيت اثبات نميكنند. بنابراين احتمال تحريف به قوت خود باقي ميماند و حتي اگر مقدمه ب (عدم وجود دليلي قاطع در تحريف شدن قرآن) هم درست باشد، باز اعتبار و وثاقت تاریخی متن قرآن اثبات نمیشود. برای اثبات وثاقت تاریخی متن قرآن و مصونیتش از هرگونه تحریف باید دلیلی محکم و قاطع ارائه شود و شواهد تاریخی مذکور حتی اگر درست باشند، نمیتوانند مصون ماندن قرآن از تحریف را منطقاً اثبات کنند. آن شواهد تاریخی (با فرض صحت) حداکثر میتوانند احتمال تحریفشدن قرآن را تضعیف کنند، اما هرگز نمیتوانند این احتمال را به صفر برسانند و تا وقتی که چنین احتمالی (هرچند ضعیف) وجود داشته باشد، استناد به خود متن برای اثبات مصون ماندنش از تحریف منطقاً نادرست است.
در مورد استدلال اخیر یک نکته لطیف را نیز میتوان مطرح کرد و آن اینکه فرض کنیم دو مقدمه اول (الف و ب) کاملاً درستند و میتوان گزاره ج (اعتبار متن قرآن) را منطقاً از آنها نتیجه گرفت. خوب اگر چنين است، معناي آن اين است كه استناد به متن قرآن براي اثبات اعتبار آن از ابتدا عقيم و لذا زايد و بيمعني بوده است. به عبارت ديگر آنچه توانست اعتبار متن قران را اثبات كند، شواهد و قرائن خارجي و تاريخي بود نه ادعاي خود متن مبني بر اينكه من تحريفشدني نيستم! براي درك بهتر مطلب گفتگوي فرضی زير بين يك پرسشگر و آقاي مصباح يزدي را در نظر بگيريد:
پرسشگر: شما از كجا ميدانيد كه متن قرآن در طول تاريخ دچار تحريف نشده است؟
مصباح يزدي: از آنجا كه خود قرآن گفته است كه تحريف نشده و اصولاً تحريفشدني هم نيست.
پرسشگر: از كجا ميدانيد كه همان سخن قرآن جزو موارد تحريف شده نيست؟
مصباح يزدي: چون شواهد و مدارك خارجي و تاريخي اقتضا ميكنند كه قرآن دچار تحريف نشده باشد!!
حال آيا پرسشگر نميتواند از آقاي مصباح يزدي بپرسد كه اگر چنين است، چرا از همان اول همين را نميگوييد و با استناد بيهوده به متن قرآن، وقت ما را ميگيريد؟ بگذارید برای درک بهتر مطلب، این گفتگو را بهگونهای دیگر شبیهسازی کنیم:
مصباح يزدي: به اعتقاد من شخص x بهطور مطلق راستگو است و هرگز دروغ نمیگوید.
پرسشگر: دلیل شما برای این مدعا چیست؟
مصباح يزدي: دلیل من این است که خود او میگوید: من همیشه راست میگویم.
پرسشگر: این سخن او برای من حجت نمیشود. من از کجا بدانم که همین سخنش دروغ نیست؟
مصباح يزدي: از آنجا که دلایل و شواهد و قرائنی دیگر نشان میدهند که او هرگز دروغ نمیگوید.
پرسشگر: خوب چرا از همان اول دلایل و شواهد و قرائن مورد نظرتان را نمیآورید؟ مگر نمیدانید که برای اثبات راستگویی یک شخص، استناد به مدعای خودش بیهوده است؟
آقای مصباح دو نکته واضح و در عین حال مهم را فراموش کردهاند: اول اینکه اگر شواهد و قرائن خارجی بتوانند اعتبار و وثاقت تاریخی متن را با قاطعیت اثبات کنند، دیگر شکی در مورد این موضوع باقی نمیماند تا برای رفع آن مجبور شویم به ادعای خود متن مبنی بر وثاقتش استناد کنیم. اما اگر آن شواهد و قرائن نتوانند وثاقت تاریخی متن را با قاطعیت اثبات کنند، احتمال تحریف به قوت خود باقی میماند و این یعنی برگشتن به سر جای اول. دوم اینکه مطابق سخن ایشان تا زمانی که با استناد به دلایل و شواهد و قرائن خارجی (بیرون از متن) نتوانستهایم وثاقت و اعتبار تاریخی یک متن را اثبات کنیم، نمیتوانیم برای اثبات وثاقت و اعتبار تاریخی آن به خود آن متن استناد کنیم و این یعنی اعتراف به دوری بودن استدلال در صورت استناد به خود متن.
و اما پاسخ آقای آراسته جوان به شبهه دور:
ممكن است اشكالي به اين صورت مطرح شود: استدلال به اين دو آيه براي اثبات عدم تحريف قرآن، تنها در صورتي صحيح است كه خود آنها از قرآن باشند، ولي از كجا معلوم است كه خود اين دو آيه از آيات (ساختگي و ) تحريف شده نباشند؟ در پاسخ ميگوييم: اولا مخاطبان ما در تحريف (مدعيان تحريف) هيچ يك قائل به تحريف بالزياده نيستند. بنابراين عدم افزايش در قرآن اتفاقي است. ثانياً از آيات تحدي در قرآن به خوبي بر ميآيد كه آنچه فعلاً در اختيار ماست، همان قرآن منزل من عندالله است زيرا آوردن مثل آن امكان ناپذير است. گرچه با آيات تحدي، عدم نقص در قرآن را نميتوان اثبات نمود، ولي ميتوان ثابت نمود كه چيزي به قرآن اضافه نشده است. بنابراين دو آيه مورد بحث نيز از احتمال تحريف (ساختگي بودن) در امان ميمانند و با اثبات (وحیانی بودن) اين دو آيه، عدم وجود نقص در قرآن نيز مطابق مفاد صريح آنها اثبات ميشود. (همان، ص 320-319)
در پاسخ به اشكال مذكور به دو نكته اشاره شده است: نكته اول اينكه مدعيان تحريف قرآن همگي بر این امر اتفاق دارند كه چيزي بر قرآن افزوده نشده و اگر تحريفي رخ داده در جهت كاهش و نقصان آيات بوده است. مسلم است كه اگر چنين باشد آيه حفظ (انا نزلنا الذكر....) به تنهايي ميتواند پاسخ مدعيان تحريف را بدهد، اما مدعيان تحريف فقط آنها نيستند! عدهاي ديگر (مثلاً پيروان اديان ديگر) حداقل مدعي احتمال و امكان تحريف بالزياده هم هستند و از پيروان قرآن دليلي طلب ميكنند كه اثبات كند چيزي بر قرآن افزوده نشده و تك تك آيات قرآن كنوني وحيالهي است. اينجاست كه نكته دوم از پاسخ فوق مطرح ميشود و آن اينكه «از آيات تحدي در قرآن به خوبي برميآيد كه آن چه فعلاً در اختيار ماست، همان قران منزل من عندالله است. زير آوردن مثل آن امكانناپذير است ... (بنابراين) چيزي به قرآن اضافه نشده است».
اما اين پاسخ به جهاتي ناتمام است:
الف) مضمون آيات تحدي اين است كه كسي نميتواند متني مثل متن قرآن را از پيش خود و يا با كمك ديگران بسازد و عجز آدميان در این کار، نشانه وحياني بودن قرآن است. من پیش از این (در بخش دوم کتاب) پيرامون تحدي قرآن به تفصيل سخن گفته و منطق آن را به نقد كشيدهام. در آنجا اشكالات فراواني در مورد منطق تحدي قرآن مطرح كردهام كه مهمترين آنها عبارتند از:
1. معناي واژه «مثل» در اين تحدي معلوم و مشخص نيست و معيار دقيق و روشني براي داوري در مورد آن وجود ندارد.
2. گزاره «هيچكس نميتواند متني مثل قرآن بسازد» قابل اثبات نيست (توضيح مفصل در متن بحث آمده است)
3. حتي اگر گزاره فوق اثبات شود، باز هم منطقاً وحياني بودن قرآن اثبات نميشود. به عبارت ديگر بين آن گزاره و اين نتيجه رابطهاي منطقي وجود ندارد.
بنابراين پاسخ فوق مبتني بر مبنايي ضعيف و غير منطقي است.
ب) صرف وجود آيات تحدي در كتابي مثل قرآن (كه مجموعهاي از آيات و سورههاي مختلف است) منطقا اثبات نميكند كه همه آنچه در اين كتاب وجود دارد (از جمله آيه حفظ) وحيالهي است. چرا كه ميتوان فرض كرد كه قرآن كنوني تحريف شده و بعضي آيات و سورههاي آن واقعاً وحيالهي و بعضي ديگر ساختگياند؛ در اين صورت آيات ساختگي البته مثل آيات واقعي قرآن نيستند. به عبارت ديگر لازمه منطقي آيات تحدي (با صرف نظر از درستي منطق آنها) فقط و فقط اين است كه آنچه بشر ميسازد مثل قرآن نيست (مقام ثبوت)، اما اينكه آيا آنچه در قرآن كنوني وجود دارد، تماماً آيات واقعي قرآني (وحيالهي) است (مقام اثبات)، مطلبي است كه آيات تحدي در مورد آن ساكت است. براي فهم بهتر مطلب فرض كنيد همين قرآن كنوني را به اضافه چند آيه و سوره ساختگي يك جا و بصورت يك جلد كتاب جديد چاپ كنيم. حال آيا ميتوان گفت: «وجود آيات تحدي در اين كتاب نشان ميدهد كه آنچه در اين كتاب است، وحي الهي و منزل من عندالله است»؟ هرگز! حال از كجا معلوم كه قرآن اصلي و حقيقی حجمي بسيار كمتر از اين نداشته و در طول زمان آيات و سورههايي به آن اضافه نشده است! اين پرسش بسيار مهم و مهيب است، اما چگونه ميتوان پاسخي براي آن دست و پا كرد؟ با پذيرش منطق تحدي دو راه براي پاسخ گويي به اين پرسش وجود دارد:
راه اول اين است كه نشان دهيم آيه حفظ «مثل قرآن» است؛ چرا كه فرض اين است كه هيچكس نميتواند مثل قرآن را بسازد و اگر معلوم شود كه اين آيه «مثل قرآن» است، وحياني بودن آن اثبات و مشكل مورد بحث حل ميشود. اما در اين جا چند مشكل جديد بوجود ميآيد:
اين روش هنگامي درست و منطقي است كه وحیاني (قرآنی) بودن حداقل يك يا چند آيه به عنوان مرجع و معيار از پيش معلوم و مشخص (اثبات) شده باشد و آنگاه با مقايسه آيه حفظ با آن و كشف مماثلت و تشابه ميان آنها، وحياني (قرآني) بودن آيه حفظ اثبات شود. اما سوال اين است كه وحياني بودن همان آيه یا آيات معيار (به عنوان مرجع) چگونه اثبات ميشود؟ اگر قرار باشد و حياني بودن همان آيه يا آيات مرجع را هم با همين روش كشف يا اثبات كنيم، به دور يا تسلسل بر ميخوريم!
فرض كنيم وحياني بودن بعضي آيات قرآن كنوني به روشی مستقل اثبات شده است، حال اگر كسي بپرسد كه از كجا معلوم آيه حفظ وحياني است، بايد با نشان دادن مماثلت اين آيه با آن آيات، وحياتي بودن اين آيه را اثبات كنيم. اما چگونه ميتوان نشان داد كه اين آيه «مثل» آن آيات است؟ اصولا آيه حفظ «مثل» كدام آيه از قرآن است و مبنا و معيار اين مماثلت چيست؟
راه دوم براي اثبات وحياني بودن آيه حفظ (و يا هر آيه ديگري از قرآن) اين است كه مخالفان و شكاكان را به آوردن آيهاي مثل آن دعوت كنيم و بگوييم: اگر در وحياني بودن اين آيه شك داريد آيهاي مثل آن بسازيد، و اگر نتوانستيد مثل آن را بسازيد، پس بايد وحياني بودن آن را بپذيريد. حال آيا اين روش وافي به مقصود است؟ حتي اگر همه اشكالات منطقي روش تحدي را ناديده بگيريم، باز هم پاسخ منفي است، به دوليل:
1. روش مذكور حد نصاب تحدي قرآن را «آيه» ميداند نه «سوره» ، و اين برخلاف مضمون آيات تحدي است كه در آنها حد نصاب تحدي در نهايت يك «سوره» عنوان شده است، نه «آيه». به عبارت ديگر مبناي روش مذكور اين است كه بشر نميتواند حتي يك «آيه» مثل قرآن بسازد، حال اگر چنين باشد، آيات تحدي نامعقول و غيرمنطقي جلوه ميدهند.
2. چگونه ميتوان گفت كه هيچكس تاكنون نتوانسته و در آينده نيز نخواهد توانست آيهاي مثل اين آيه بسازد؟ اگر كسي در پاسخ به اين تحدي آيهاي بسازد، چگونه و با چه مبنايي ميتوان مماثلت يا عدم مماثلت آن با آيه حفظ را نشان داد؟
اكنون بحث را بصورتي كليتر و دقيقتر دنبال ميكنيم. وقتي سخن از تحريف يا عدم تحريف قرآن به ميان ميآيد، واحد بحث «آيه» است نه «سوره»؛ به عبارت ديگر در بحث تحريف، تك تك آيات قرآن كنوني زير سوال ميروند و مورد ترديد قرار ميگيرند، مگر اينكه وحياني بودن آنها اثبات شود. بنابراين در اينجا بايد روشي وجود داشته باشد كه با آن بتوان وحياني بودن تك تك آيات قرآن كنوني را اثبات كرد. روشنتر بگويم، كسي كه احتمال تحريف شدن قرآن (حداقل به معناي افزوده شدن آياتی به آن) را ميدهد، ميتواند دست روي هر آيهاي از قرآن كنوني بگذارد و اين پرسش را مطرح كند كه: «از كجا معلوم اين آيه خودش وحي الهي است و توسط تحريفگران ساخته و به قرآن كنوني اضافي نشده است؟» در اينجا سه روش براي اثبات وحياني بودن آن آيه وجود دارد:
روش اول اين است كه وثاقت تاريخي قرآن را اثبات كنيم و نشان دهيم كه قرآن كنوني عيناً و بدون هيچ كم و كاستي همان قرآني است كه پيامبر اسلام به عنوان وحيالهي به مردم عصر خود عرضه كرد. اما اين روش همانطور كه به تفصيل نشان دادم، عملي نيست و راهي براي اثبات وثاقت تاريخي متن قرآن وجود ندارد.
روش دوم اين است كه از منطق تحدي استفاده كنيم. ولي همانطور كه پيش از اين گفتم، منطق تحدي با مشكلات فراواني روبرو است.
و بالاخره روش سوم اين است كه ويژگي خاصي را در آيه مورد سوال نشان دهيم كه منطقاً حاكي از وحياني بودن آن است. اما كدام ويژگي و چگونه ميتواند حاكي از وحياني بودن آيهاي خاص باشد؟ مثلاً آيه حفظ چه ويژگي خاصي دارد كه منطقاً حاكي از وحياني بودن آن است؟
مجموع مطالب فوق نشان ميدهد كه هيچ روشي براي اثبات عدم تحريف قرآن وجود ندارد و ما حتي اگر معتقد باشيم كه پيامبر اسلام واقعاً پيامبري الهي بوده و تعاليمي را بصورت وحي دريافت و به مردم زمان خود ابلاغ نموده است، اما هرگز نميتوانيم يقين كنيم كه قرآن كنوني (حتي يك آيه آن) همان است كه پيامبر به مردم زمان خود ارائه داده است. به عبارت دقيقتر حتي اگر مخالفان و شكاكان اين احتمال را مطرح كنند كه آيات واقعي قرآن هيچكدام به دست ما نرسيده و قرآن كنوني تماماً ساخته دست تحريفگران است، راهي براي رد اين احتمال وجود ندارد.
اين دليل كمي صبغه عقلي دارد و بدين صورت اقامه ميشود:
قرآن كتابي است كه براي هدايت و راهنمايي بشر نازل شده است، و به تصريح آيات آن خداوند انسان را از مراجعه به قرآن ناگزير ميداند. به ضرورت عقل نيز بايد معارف ديني و اصول كلي و قانون اساسي اسلام در قالب يك كتاب مدون همواره در اختيار بشر باشد، همان گونه كه در اديان گذشته نيز وجود داشته است؛ حال اين معقول نيست كه خداوند كتابي را در اختيار بشر قرار دهد، سپس آن را رها كند تا هر كس به ميل خود از آن كم نمايد و يا بر آن بيفزايد؛ به عبارت ديگر اين خود نقض غرض الهي ميشود؛ زيرا كه در صورت وقوع تحريف در كتابي كه هدي للناس و نذيرا للعالمين و براي همه عصرها و نسلهاست، هدف از انزالش تأمين نگشته و اعتبار آن از بين رفته است. (منبع پيشين، ص 323-322)
اجازه دهيد اولين اشكال اين استدلال و پاسخ آن را از زبان اقامهكنندگان آن بياوريم تا متن برهان مورد بحث نيز كاملتر شود:
ممكن است گفته شود مساله هدايت و راهنمايي انسانها از رهگذر كتاب دين، در تورات و انجيل نيز وجود داشته و در عين حال امروز همه حتي دانشمندان مسيحيت و يهوديت قبول دارند كه اين دو كتاب تحريف شدهاند. بنابراين با همه آن چه در مورد ارزش قرآن گفته ميشود، احتمال تحريف در اين كتاب هم وجود دارد.
پاسخ: مي پذيريم كه همه كتب آسماني پيشين در اصل هدايت و نورانيت و بيان اصول و معارف حقه با قرآن مشترك بودهاند و تفاوت اين كتب در فروعات و جزئيات و نيز در درجه كمال و مراتب معارف بوده است، اما ويژگي خاص قرآن در خاتميت و مهيمن بوده آن است. قرآن به عنوان آخرين كتاب آسماني و حجتالهي، هم تصديق كننده تورات و انجيل و هم حافظ و نگهبان اصول و معارفي است كه همه كتابهاي آسماني در آن مشترك بودهاند. حال گر قرآن نيز همانند ساير كتب آسماني دستخوش تغيير و تحريف قرار گيرد، لازمه آن از دست رفتن اصول معارف ديني است و ديگر هيچ اعتباري براي وحي باقي نميماند. از سوي ديگر با از بين رفتن حجيت و اعتبار قرآن، اعتبار سنت و روايات نيز از بين خواهد رفت؛ زيرا حجيت كلام معصومان به حجیت قرآن باز ميگردد. (همان، ص 323)
خلاصه استدلال مذكور بدين قرار است:
الف) پيامبر اسلام خاتم پيامبران و قرآن نيز آخرين كتاب آسماني است.
ب) بنابراين قرآن براي همه عصرها و نسلها (تا روز قيامت) نازل شده است.
ج) اگر قرآن تحريف شود، هدف خداوند از بعثت پيامبر اسلام (به عنوان خاتم پيامبران) و انزال قرآن (به عنوان آخرين كتاب آسماني و هدايتگر همه انسانها در همه اعصار) تأمين نميشود.
نتيجه: خداوند بايد كتاب قرآن را تا روز قيامت از گزند تحريف و نابودي حفظ كند، وگرنه مرتكب نقضغرض شده است. به عبارت ديگر حفظ قرآن توسط خداوند ضرورت عقلي مييابد[29].
اشكال استدلال فوق اين است كه دو مقدمه اول آن (الف و ب) مشكوكند. توضيح اينكه هيچكدام از اين دو مقدمه با دليل مستقل عقلي اثبات نميشوند و تنها راه اثبات آنها استفاده از آيات قرآن است. اما اگر براي اثبات اين دو مقدمه از آيات قرآن استفاده كنيم، دچار دور و مصادره به مطلوب شدهايم و اين خلاف قواعد منطق است. فراموش نكنيد كه دليل مذكور براي اثبات عدم تحريف قرآن اقامه شده است و لذا نميتواند (و نبايد) از آيات قرآن (كه در بحث مانحن فیه مورد ترديد واقع شدهاند) به عنوان مقدمه استدلال استفاده كند. وقتي ميخواهيم عدم تحريف قرآن را اثبات كنيم، در حقيقت ميخواهيم اثبات كنيم كه (به عنوان مثال) آيه خاتميت هم واقعاً وحي الهي و جزء اصلی قرآن بوده و به دست تحريفگران وارد قرآن نشده است. بنابراين نميتوانيم براي پاسخ به اين پرسش كه از كجا معلوم پيامبر اسلام خاتم پيامبران است، به اين آيه استناد كنيم. از طرفي به اعتراف خود عالمان اسلام، براي اثبات خاتميت پيامبر و قرآن هيچ دليل عقلي مستقلي وجود ندارد، بنابراين دليل مذكور ناتمام است.
تذكر يك نكته مهم نيز خالي از لطف نيست و آن اينكه حتي اگر مقدمه اول اين استدلال (الف) با دليل عقلي مستقلي اثبات شود، مقدمه دوم (ب) قابل اثبات نيست. به عبارت ديگر مقدمه ب نه از مقدمه الف نتيجه گرفته ميشود و نه خود به نحوي جداگانه قابل اثبات است. ميتوان فرض كرد كه محمد خاتم پيامبران و قرآن نيز آخرين كتاب آسماني است، ولي دین اسلام و کتاب قرآن فقط براي دورهاي خاص نازل شده است و پس از آن ديگر نيازي به تعاليم اسلام و قرآن وجود نداشته است. به عبارت ديگر ميتوان فرض كرد كه اصولاً دوره نياز بشر به كتابهاي آسماني به سر آمده است، در اين صورت ضرورتي براي حفظ قرآن تا روز قيامت وجود نداشته و ندارد. اين فرض هنگامي ابطلال ميشود كه نياز هميشگي آدميان به وحي (يا به عبارتي ديگر ضرورت نبوت) از پيش و با دلايل محكم و قاطع اثبات شده باشد. ولي همانطور که در بخش اول کتاب نشان دادم، دلايلي كه تاكنون براي اثبات ضرورت نبوت اقامه شدهاند، از قوت كافي برخوردار نيستند.
در اين دليل مصونيت قرآن با تكيه بر چند مقدمه به اثبات ميرسد:
الف) ظهور پيامبر اسلام(ص) در بيش از چهارده قرن قبل، ادعاي نبوت از سوي آن حضرت، آوردن كتابي به نام قرآن و تحدي كردن به آن از مسلمات تاريخ است.
ب) اين موضوع نيز از مسلمات تاريخ است كه قرآن رايج كنوني فيالجمله همان قرآن ارائه شده از سوي پيامبر اسلام(ص) است؛ يعني چنين نبوده كه در مقطعي از تاريخ اسلام قرآن مفقود شده باشد و به جاي آن، كتابي همسان يا ناهمسان با آن تأليف شده و بين مسلمانان رواج يافته باشد.
ج) با بررسي قرآن كنوني مشاهده ميكنيم كه قرآن خود را به اوصاف عامي كه مربوط به همه آيات آن ميشود، توصيف و به آنها تحدي ميكند مانند فصاحت و بلاغت، عدم اختلاف، در بر نداشتن هيچ مطلب نادرست و ذكر بودن.
د) دقت در آيات قرآن كنوني اين نكته را روشن ميسازد كه همه بخشهاي آن از اين اوصاف عام برخوردار است. همه آياتش داراي فصاحت و بلاغت خارقالعاده است. بين آنها هماهنگي كامل ديده ميشود. هيچ مطلب نادرستي در آن يافت نميشود. خبرهاي مربوط به گذشته تاريخ و پيشگوييهاي مربوط به آينده آن با واقعيتهاي عيني تطابق دارد. صفاتي از قبيل نور و هدايت بودن بر تمامي آيات آن منطبق است و جامعترين صفت آن، يعني ذكر بودن كاملاً بر همه آيات صدق ميكند.
با توجه به مقدمات ياد شده:
ه) اگر در قرآن تحريفي مؤثر در معناي آن رخ داده بود، اين صفات نميبايست دستكم بر برخي از آيات آن منطبق ميشد؛
و) ولي چنان كه گذشت، بررسي قرآن، انطباق دقيق اين اوصاف به بهترين وجه بر همه آيات قرآن را نشان ميدهد (تکرار مقدمه د)
نتیجه: پس اگر تحريفي در قرآن روي داده باشد، بايد در اموري كه در اين اوصاف موثر نيست، مانند حذف آيهاي مكرر يا اختلاف در اعراب يا نقطههاي برخي كلمات رخ داده باشد[30].
دلیل فوق برای اثبات این مدعا اقامه شده است که: «در قرآن تحریفی که موثر در معنای آن و یا اوصاف مذکور باشد، رخ نداده است» و اگر تحریفی رخ داده باشد، در حد «حذف آیهای مکرر یا اختلاف در اعراب یا نقطههای برخی کلمات» بوده است. اما اين دليل نیز با مشكلاتی مواجه است، از جمله اینکه:
1. در باره مقدمه دوم (ب) دو نکته قابل ذکر است: اول اینکه مدعای مطرح شده در آن به هیچ وجه از مسلمات تاریخ نیست. فراموش نکنیم که تاریخ (خصوصاً در مسائلی مانند بحث کنونی ما) هیچ قطعیتی ندارد و عبارت «مسلمات تاریخی» عبارتی تقریباً تناقضآلود است. کافی است به این پرسش بیندیشیم که کدام دلیل محکمی میتواند صحت و قطعیت مدعای مذکور را اثبات کند؟ دوم اینکه حتی اگر مقدمه دوم درست باشد، معنای آن لزوماً این نیست که اگر هم تحریفی رخ داده، بسیار جزئی و اندک و کماهمیت بوده است (چنین مدعایی دلیل مستقل میطلبد). آن مقدمه با این احتمال که ممکن است در طول تاریخ و بهتدریج تحریفات فراوان و موثری در قرآن رخ داده باشد، سازگار است.
2. مقدمه چهارم این دلیل شامل ادعاهاي بزرگ و شگفتانگيزي در مورد قرآن است كه نهتنها هيچكدام قابل اثبات نيستند، بلكه هر يك بهتنهايي محل صدها مناقشة جدياند. در فصل پيشين اين كتاب، نمونههايي از اين مناقشات آمد و در فصل بعدي نيز نمونههاي ديگري خواهد آمد. اما حتي اگر اين مناقشات را هم ناديده بگيريم، باز بايد براي اثبات مدعيات مطرح شده در مقدمه چهارم اين دليل، دلايلي محكم و قاطع بیاوریم. کدام دلیل محکم و قاطعی اثبات کرده است که (به عنوان مثال) هیچ سخن باطلی در قرآن وجود ندارد و یا هیچ تناقضی در آن راه ندارد؟ اولاً مخالفان و منتقدان در برابر این مدعا صدها اشکال و تناقض در قرآن را نشان میدهند، ثانیاً فرض کنیم با بررسی قرآن نتوانیم هیچ سخن باطل یا تناقضآمیزی در آن بیابیم. آیا از این وضعیت منطقاً میتوان نتیجه گرفت که قرآن واقعاً (و در مقام نفسالامر) عاری از هرگونه خطا و تناقض است؟ پاسخ بوضوح منفی است. چرا که اصولاً همه حقیقت در چنگال ذهن و فاهمه ما نیست تا با محک قرار دادن آن بتوانیم هر خطا و تناقضی را کشف کنیم. ممکن است ما به دلیل نقص علم و دانش و قوه عقل و همچنین جایزالخطا بودن، در بررسیهای خود متوجه بسیاری از خطاها و تناقضات نشویم. پس صرف اینکه ما در بررسی قرآن (بنا به فرضی خوشبینانه و مسامحهآمیز) هیچ خطا و تناقضی نیافتهایم، منطقاً اثبات نمیکند که قرآن فینفسه عاری از هر خطا و تناقضی است.
3. حتي اگر فرض كنيم كه همه اوصاف مذكور درباره قرآن كنوني صدق ميكند، باز هم مصون ماندن آن از تحريف اثبات نميشود، مگر اينكه دو مقدمه دیگر به این استدلال افزوده شود:
اول) قرآن در همان زمانی که جمعآوری و تدوین شد و به صورت یک کتاب درآمد، دارای همین اوصاف بود.
دوم) اگر کتابی دارای چنین اوصافی باشد، تحریف آن در حدی که باعث تغییر در معانی آن شود، اوصاف مذکور را از بین میبرد (تعبیر دیگری از مقدمه پنجم).
اين دو مقدمه چگونه اثبات ميشود؟
عدهاي از عالمان اسلام براي نشان دادن آسماني بودن قرآن، به پيشبينيهايي در اين كتاب اشاره میکنند كه (به زعم خودشان) در آينده درست از آب درآمدهاند، آنگاه از اين مطلب اعجاز قرآن و آسماني بودن آن را نتيجه ميگيرند. اما عدم وثاقت تاريخي متن قرآن ارزش اين استدلالها را تا حد عوامانهترين سخنان پايين ميآورد. خوب است در اينجا به چند نمونه اشاره كنم:
قرآن كريم ... نسبت به (حوادث) آينده خبرهايي را از پيش گفته است ... اعجاز قرآن در مورد خبرهاي غيبي مربوط به آينده بيشتر [از اعجاز اين كتاب در مورد خبرهاي غيبي مربوط به گذشته] قابل توجه است؛ به ويژه هنگامي كه همه آنچه خبر داده شده، عيناً به وقوع پيوست. به چند نمونه اشاره ميكنيم:
الف) خبر پيروزي روميان بر ايرانيان
غلبت الروم* في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون في بضع سنين؛
روميان شكست خوردند. در نزديكترين سرزمين، ولي بعد از شكستشان، در ظرف چند سالي به زودي پيروز خواهند گرديد.
همانگونه كه قرآن خبر داده بود، ارتش روم در فاصله كمتر از ده سال بر ايران غلبه يافت و پيروز شد.
ب) خبر پيروزي مسلمانان در جنگ بدر
ام يقولون نحن جمیع منتصر* سيهزم الجمع ويولون الدبر:
آيه خبر از گفتار ابوجهل در جنگ بدر ميدهد كه ميگفت: «نحن ننتصر اليوم من محمد و اصحابه» در حالي كه خداوند مسلمين را طبق همين وعده پيروز نمود.
در آيه هفتم سوره بدر نيز خدا به مسلمانان وعده پيروزي ميدهد در حالي كه عدد آنان در حدود يك سوم مشركان و تجهيزات آنان به مراتب كمتر از كفار است و اين وعده محقق ميگردد.
ج) وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه
ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الي معاد؛
همان كسي كه اين قرآن را بر تو فرض كرد يقيناً تو را به سوي وعدهگاه باز ميگرداند.
اكثر مفسران بر اين عقيدهاند كه مراد از «معاد» مكه است كه پيامبر پيروزمندانه وارد آنجا ميگردد.
د) وعده حفاظت از قرآن
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون.
... بر خلاف كتب آسماني گذشته، قرآن بي هيچ افزايش و نقصاني ازگزند حوادث مصون مانده است.
ه ) پيروزي دين اسلام بر ديگر اديان
هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون
او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند؛ هر چند مشركان خوش نداشته باشند.
اين آيه سه بار در قرآن تكرار گرديده است و اعجاز غيبي آن امروز از هر زمان ديگر بيشتر قابل درك است. اسلام به اعتراف دوست و دشمن به عنوان برترين مكتب، زندهترين دين و الهام بخشترين آيين به ميدان آمده و به سرعت در حال گسترش و نفوذ به دنياهاي جديد است.(همان، ص375-377)
سه مورد اول از موارد ذكر شده (الف، ب و ج) با اين اشكال مواجه هستند که مدعياتي سراسر تاريخي و لذا (همانطور كه پيش از اين گفتم) ظنياند. توضيح اينكه وقتي معلوم شد وثاقت تاريخي متن قرآن (در مورد هيچ آيهاي از آن) قابل اثبات نيست، نتيجه اين ميشود كه معلوم نيست كه آيا اين آيات، واقعاً قبل از آن حوادث از زبان پيامبر صادر شدهاند يا اينكه بعدها توسط تحريفگران (و به قصد معجزهسازي) وارد قرآن شدهاند. به عبارت ديگر ابتدا بايد اثبات شود كه آن آيات قبل از آن حوادث واقعاً از زبان پيامبر صادر شدهاند و آن حوادث هم عيناً آنطور كه در تاريخ آمده، رخ دادهاند. در حالي كه اين مدعيات همگي تاريخياند و هيچكدام (خصوصا اينكه اين آيات قبل از آن حوادث به زبان پيامبر آمدهاند) قابل اثبات قطعي نيستند. از اينها گذشته فرض كنيم اين سه پيشبيني واقعاً پس از سالها درست از آب درآمدهاند. اما آيا اين معجزه بودن آن آيات و آسماني بودن قرآن و نبوت پيامبر اسلام را اثبات ميكند؟ هرگز! چند پيشبيني ساده كه درست از آب در آمده باشند، منطقاً چيزي را اثبات نميكنند. بسياري از انسانهاي عادي از روي تحليل اوضاع و شرايط موجود و يا به طور اتفاقی پيشبينيهايي ميكنند كه در آينده درست از آب در ميآيند.
اما در مورد وعده حفاظت از قرآن و پيروزي دين اسلام بر ديگر اديان (موارد چهارم و پنجم) سوال من از آقایان اين است كه شما از كجا ميگوييد اين وعدهها عملي شدهاند؟ اينكه قرآن دچار هيچ تغيير و تحريفي نشده و «بي هيچ افزايش و نقصاني از گزند حوادث مصون مانده» ادعايی غيرقابل اثبات است. همچنين اينكه «اسلام به اعتراف دوست و دشمن به عنوان برترين مكتب، زندهترين دين و الهامبخشترين آيين به ميدان آمده و ...» ادعايي خطابي و ژورناليستي است و معلوم نيست كه تا چه حد با واقعيت مطابقت داشته باشد. امروزه جمعيت كل مسلمانان جهان يك ميليارد و نيم، مسيحيان دو ميليارد و نيم و بودائيان نيز حدود سه ميليارد است. از طرف ديگر جوامع اسلامي در بدترين شرايط اقتصادي و فرهنگي به سر ميبرند و به لحاظ علمي و صنعتي به شدت وابسته به غرب (جامعه مسيحيان و يهوديان) هستند. چگونه ميتوان گفت كه آن پيشبيني درست از آب درآمده و اسلام بر همه اديان ديگر غلبه پيدا كرده است؟ بلي اسلام به نوبه خود در حال گسترش است، اما به همان نسبت (و شايد خيلي بيشتر از آن) دين مسيحيت و آيين بودا در جهان رو به گسترشاند.
[1] . مؤمن بودن در اينجا فقط به معناي ايمان و اعتقاد به رسالت پيامبر اسلام است و پيداست كه چنين ايمان و اعتقادي به تنهايي نه ضامن راستگويي و صداقتِ فرد در نقل تاريخ ميشود و نه ضامن مصونيت از خطا و كج فهمي و يكسونگري. به عبارت ديگر فرد مؤمن و معتقد هم ممكن است به راحتي دچار خطا و اشتباه شود و يا حتي بنا به مصالحي دروغ بگويد. مؤمن بودن به معناي معصوم بودن نيست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر