تحقيقی بودن اصول دين،پيشفرضها و لوازم منطقی
مقدمه
در فرهنگ ديني ما مسلمانان «تحقيقي بودن اصول دين» از بديهات اوليه شمرده ميشود و تقريبا هيچكس، عالم يا عامي، در آن شكي نميورزد و خدشهاي وارد نميكند. در ابتداي بيشتر رسالههاي عمليه مراجع تقليد بر روي اين موضوع تاكيد و گفته شده است كه:
تقليد در اصول دين جايز نيست و مسلمان بايد در اين مورد تحقيق كند و اصول دين را با دليل و برهان بپذيرد.
حكم عقل و وجدان انسان نيز البته جز اين نيست، يعني تقليد و تعبد كوركورانه، آن هم در مسائل مهم و سرنوشتسازي چون انتخاب دين، مخالف عقل و وجدان و فطرت انسان است و دينداران نيز به همين دليل «تحقيقي بودن اصول دين» را پذيرفتهاند، نه به خاطر آنكه فقيهان بدان فتوا داده و يا حكم كردهاند. به عبارت روشنتر، تحقيقي بودن اصول دين، خود تقليدي نيست، بلكه يك اصل كاملاً بديهي است كه عقل همه آدميان از جمله دينداران آن را تأييد ميكند.
بسيار خوب، تا اينجا مشكلي وجود ندارد، اما نكته بسيار مهمي كه معمولاً مورد غفلت قرار ميگيرد اين است كه تحقيقي بودن اصول دين پيشفرضها و لوازم منطقي خاصي دارد كه بدون توجه نظري و پايبندي عملي به آنها نميتوان بهگونهاي جدي و با صداقت دم از عدم جواز تقليد و لزوم تحقيق در اصول دين زد. من در اين نوشتار ميكوشم تا به اندازه وسع ناچيز خودم مسئله را باز كنم و به دنبال آن آزموني ساده براي تشخيص جديت و صداقت قائلان به اين شعار زيبا و عقلپسند ارائه دهم.
پیشفرضها
وقتي ميگوييم در اصول دين بايد تحقيق كرد و آنها را با دليل و برهان پذيرفت، اين بدان معناست که حجّيت عقل مستقل و خودبنياد را از پيش به رسميت شناختهايم، يعني قبول كردهايم كه هر انسانی فارغ از هر نژاد، طبقه، جنس، دين، مذهب و ... داراي عقلي است كه با بكار بستن آن عليالاصول ميتواند به شناخت جهان و انسان نايل آيد و دستكم در مواردي به حقيقت دست يابد. در اين پيشفرض، برخي از مواردي كه بشر ميتواند با استفاده از عقل خود حقيقت را كشف كند عبارتند از: وجود يا عدم وجود خدا، واقعيت داشتن ارسال رسل توسط خدا و اينكه آيا پيامبر اسلام (به عنوان مثال) واقعاً پيامبري الهي بوده است يا نه. اين پيشفرض را ميتوان با تعبيري ديگر هم بيان كرد و آن اينكه حق و باطل اموري ماقبل ديني و يا بروندينياند؛ وقتي ميگوييم «بايد دين حق را برگرفت و دين باطل را رها كرد» معناي سخنمان اين است كه دين را با حق میسنجند، نه حق را با دین. پس معيار حق بودن يا نبودن دين، امري برونديني و مستقل از دين است.
پيشفرض دوم به رسميت شناختن فرديت آدمي يا به عبارت روشنتر استقلال فكري و شخصيتي او است. در اين پيشفرض، عقل هركس براي خودش حجت است نه براي ديگري؛ چراكه در غير اين صورت كار به تقليد در اصول دين ميكشد و اين خلاف فرض است. هركس بايد خودش (و در حد تواني كه دارد) تلاش كند و با مطالعه و تحقيق و انديشيدن در اصول دين، به نتيجهاي برسد كه در نظر خودش مستدل و قابلقبول است. ممكن است يك فرد عامي با دلايلي كه در نظر ما ضعيفند، به نتيجهاي خلاف اعتقاد ما رسيده باشد، اما همان نتيجه براي خودش حجت است و ما فقط هنگامي ميتوانيم از او توقع تجدیدنظر در عقیدهاش را داشته باشیم كه بتوانيم با دلايل قويتر و معتبرتر او را قانع و به خطاي فرضياش واقف كنيم. او نيز در مواجهه با مخالفان فقط هنگامي بايد دست از عقيدهاش بردارد كه دلايل آنها را قانعكننده و قابلقبول بيابد، نه اينكه به صرف برتري علمي آنها و يا هر علت ديگري مرعوب شود و از راي خود عدول كند، چنين روشي با تحقيقي بودن اصول دين ناسازگار است.
اما پيشفرض سوم هنگامي بر ما آشكار ميشود كه به معنای واژه «تحقيق» توجه كنيم. تحقيق به معناي تلاش و جستجو براي يافتن حقيقت و يا دستكم نزديك شدن به آن است؛ پس وقتي ميخواهيم در موضوعي خاص، مثلاً وجود يا عدم وجود خدا تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه حقيقت در اين مورد هنوز براي ما معلوم نيست و بايد با تحقيق و مطالعه و تأمل و تعمق فراوان بفهميم كه بالاخره خدا وجود دارد يا نه. به تعبير دقيقتر، ما در ابتدا نسبت به وجود خدا شك داريم و نميدانيم كه آيا خدا وجود دارد يا نه، همين شك اوليه محرك تلاش ما براي رسيدن به حقيقت (از طريق تحقيق) ميشود. در مورد ديگر اصول دين مانند نبوت نيز مطلب از همين قرار است. وقتي به عنوان مثال ميخواهيم در مورد نبوت پيامبر اسلام تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه معلوم نيست پيامبر اسلام واقعاً پيامبری الهی بوده است، چراكه ما هنوز خودمان در اين مورد تحقيق نكردهايم و تحقيقات ديگران هم هرچند ممكن است در روند تحقیقات ما مفيد و سودمند باشد، اما براي ما حجّیتی ندارد. فراموش نكنيم كه ما نميخواهيم در اين مورد از ديگران تقليد كنيم، بلكه ميخواهيم خودمان با تحقيق و مطالعه و انديشيدن به نتيجه برسيم. شك و ترديد در مورد آنچه از دوران كودكي و با القائات و تبليغات فراوان به ما آموختهاند، نه تنها مبنايي كاملاً معقول و منطقي و اخلاقي و حتی شرعی دارد، بلكه تنها محرك واقعي ما براي تحقيق و مطالعه در اصول دين (يا هر موضوع ديگري) است.
در تعريف واژه تحقيق، يك نكته ديگر هم نهفته است كه شايد تعبير ديگري از همان نكتهاي باشد كه در بالا آمد و آن اينكه: نتيجه تحقيق از پيش معلوم نيست، بلكه پس از تحقيق معلوم ميشود. وقتي در موضوعي خاص شروع به تحقيق ميكنيم، معلوم نيست كه نتيجه تحقيق ما به كجا ميانجامد، حتي ممكن است در مواردي هيچگاه نتوانيم به نتيجه برسيم. به عنوان مثال وقتی در مورد وجود خدا شروع به تحقیق و مطالعه میکنیم، نتيجه تحقيق ما به حصر عقلي يكي از حالتهاي زير از آب درميآيد:
الف) خدا وجود دارد.
ب) خدا وجود ندارد.
ج) عدم حصول نتيجهاي قطعي و بنابراين حكم به تعليق دادن
اما نكته مهم اين است كه در ابتدا و يا در حين تحقيق معلوم نيست كه به کدامیک از این نتایج خواهیم رسید. اينكه ديگران، هرچقدر هم عالم و فيلسوف باشند، در تحقيقات خود (به عنوان مثال) به اين نتيجه رسيدهاند كه «خدا وجود دارد» ، منطقاً نتيجه نميدهد كه ما نیز به همان نتيجه خواهيم رسيد. هركس بايد متكي به تحقيقات و مطالعات و تفكرات خود باشد، نه ديگران (هرچند بدون شک استفاده علمي از تحقيقات ديگران هيچ اشكالي ندارد). بازهم فراموش نكنيم كه اصول دين تحقيقي است، نه تقليدي!
چهارمين (و شايد مهمترين) پيشفرض تحقيقي بودن اصول دين عبارت است از ضرورت معقولسازي عمل به فروع دين. به عبارت ديگر، گويي از پيش فرض كردهايم كه عمل به فروع دين (مانند نماز خواندن، روزهگرفتن، حج رفتن، رعايت حجاب به شكلی خاص، جهاد و به طور كلي شعائر و مناسك ديني) هنگامي معقول است و معنا دارد كه ابتدا بعضي مقدمات جهانشناختي مانند وجود خدا، نبوت پيامبر اسلام، آسماني بودن قرآن، واقعيت داشتن معاد و ... را از پيش قبول كرده باشيم، وگرنه اگر بنا به فرض، خدايي وجود نداشته باشد و يا پيامبر اسلام به معناي واقعي پيامبري الهي نبوده و يا معادي در كار نباشد، نه تنها الزامي در انجام بسياري از آداب و مناسك ديني وجود ندارد، بلكه گاهي انجام چنين اعمالي نامعقول و بيمعنا خواهد بود. البته در اينجا بيشتر «الزام به انجام تكاليف ديني» مورد بحث است، وگرنه انجام برخي از اين تكاليف و يا آداب و مناسك ديني از روي علاقه شخصي بحثديگري است.
پیآمدها و لوازم منطقی
اما لوازم و پيآمدهاي منطقي «تحقيقی بودن اصول دين» هنگامي آفتابي ميشود كه به دو نكته مهم توجه كنيم:
الف) روش تحقيق: منظور من در اينجا روش تحقيق به مفهوم علمي آن نيست، بلكه اشاره به دستکم يك شرط لازم در تحقيق (خصوصاً در حوزه اصول دين) است كه اگر رعايت نشود، تحقيق به معناي واقعي صورت نميگيرد و آن عبارت است از: مطالعه و تأمل و تعمق در دلايل و براهين طرفين دعوا. وقتي ميخواهيم (به عنوان مثال) در مورد وجود يا عدم وجود خدا تحقيق كنيم، ابتدا بايد هم دلايل قائلان به وجود خدا را بخوانيم و بشنويم و هم دلايل معتقدان به عدم وجود خدا را؛ آنگاه پس از مطالعه دلايل دو طرف دعوا، با استفاده از ضوابط و قواعد علمي، عقلي و منطقي بين آن دو قضاوت كنيم. چراکه معتقدان و منكران وجود خدا هركدام براي خود دلايل و براهيني اقامه كرده و به دلايل و براهين طرف مقابل خود نقد زدهاند و به نقدهاي متقابل همدیگر نيز پاسخهايي دادهاند. بدون مطالعه مجموعه این مباحث نميتوان به قضاوتي معقول و منطقي رسيد. همين سخن را در مورد ديگر اصول دين مانند نبوت پيامبر اسلام نيز ميتوان گفت. مسلمانان معتقد به نبوت پيامبر اسلام هستند، در حالي كه پيروان اديان ديگر چنين اعتقادي ندارند. هم عالمان اسلام و هم عالمان ديگر اديان براي مدعاي خود دلايل و براهينی دارند. اگر قرار باشد كه هنگام تحقيق در مورد نبوت پيامبر اسلام فقط به سخنان عالمان اسلام گوش كنيم و از دلايل و براهين مخالفان و منتقدان خبر نگیریم، مانند قاضیای عمل کردهایم که فقط به سخنان يك طرف دعوا گوش داده و بر همان مبنا حكم كرده است. چنين قضاوتي با عقل و اخلاق و عدالت ناسازگار است و معلوم نيست كه به حقيقت اصابت كرده باشد. مطالعه دلايل يك طرف دعوا و بیاعتنایی نسبت به دلايل طرف مخالف، به معناي اين است كه در تحقيق خود جدي و صادق نيستيم و از پيش قصد كردهايم كه به نتيجهاي خاص برسيم؛ اين جز خودفريبي چيز ديگري نيست.
ب) زمان بردن تحقيق: تحقيق در هر موضوعي، بهويژه اگر قرار بر رعايت شرط لازمی ميباشد كه در بند فوق (الف) آمد، زمان ميبرد و اين نكته بسيار مهمی است و مهمتر از آن اين است كه اصولاً از پيش نميتوان مدتزمان لازم براي رسيدن به نتيجه را تعيين كرد. توجه به اين نكته بهويژه در دوران معاصر كه تعداد منابع فلسفي و كلامي موافقان و مخالفان اصول دين بسيار زياد است و روز به روز نيز بر تعداد، عمق و غناي اين منابع افزوده ميشود، از اهميت خاصی برخوردار است. امروزه در كنار انبوهي از منابع فلسفی و کلامی مسلمين كه در آنها بر حقانيت مباني انديشه اسلامي استدلال شده است، صدها كتاب و هزاران مقاله از طرف مخالفان در نقد اصول دين اسلام و اثبات اديان و مكاتب ديگر نيز يافت ميشود و پيداست كه با خواندن دو يا چند كتاب از طرفين دعوا نميتوان به نتيجهاي مطمئن و معتبر رسيد. اگر واقعبين باشيم، خواهيم ديد كه تحقيق در اصول دين شايد ساليان دراز به طول انجامد و حتي ممکن است هيچوقت به نتيجه قطعي و نهايي نرسد.
شايد ذكر يك نكته مهم در اينجا لازم باشد. فرض كنيم يك بودايي با خواندن ترجمه هندي قرآن و چند كتاب در اصول عقايد اسلامي به اين نتيجه برسد كه اسلام دين حقي نيست. موضع يك مسلمان در اين مورد چيست؟ اين موضعگيري را ميتوان چنين خلاصه كرد:
اولاً قرآن و متون اوليه و معتبر اسلامي در حوزههاي تفسير، فلسفه، كلام، اخلاق، تاريخ و فقه اسلامي به زبان عربي نگاشته شدهاند و بدون آشنايي عميق با زبان و ادبيات عربي نميتوان در اين متون تحقيق كرد و ثانياً تعداد اين متون دستاول و معتبر بسيار فراوان است و با خواندن دو يا چند كتاب (خصوصاً اگر ترجمه و دستچندم باشند) نميتوان به شناختی صحيح و عميق از اسلام و قرآن رسيد. بنابراين قضاوت آن فرد بودايي در مورد اسلام سطحي و شتابزده بوده و از اعتبار علمي برخوردار نيست.
بسيار خوب، اين موضعگيري كاملاً درست و منطقي است، اما آيا همين سخن را در مورد روش شناخت آيينبودا و يا اديان و مذاهب ديگر هم نميتوان گفت؟ آيا خود مسلمانان هم در هنگام تحقيق در اصول دين و مطالعه اديان و مذاهب ديگر نبايد همين اصل را رعايت كنند؟ پاسخ آشكار است، ما نيز بدون مطالعه عميق و وسيع متون دستاول آيين بودا (یا هر آیین دیگری) نميتوانيم در مورد آن آيين قضاوت كنيم. اما اولاً آن متون به زبانهاي چيني، هندي يا ژاپني نوشته شدهاند و براي مطالعه و درك صحيح از بوديسم بايد با اين زبانها آشنا شويم، و ثانياً تعداد متون معتبر و دستاول آنها هم بسيار فراوان است و كتاب بودا هم تفسيرهاي معتبر متعددی دارد كه بدون مطالعه آنها نميتوان به درك درست و عميقی از اين آيين رسيد. اما آموختن زبان و ادبيات هندي يا چيني و مطالعه منابع علمي آيين بودا سالها طول ميكشد و اگر بخواهيم در مورد همه اديان و مذاهب و مكاتب ديني و غيردينی اين روش علمي را بكار بنديم، شايد نياز به چند صد سال عمر داشتهباشيم!
من اين نكته را فقط به اين منظور مطرح كردم تا بگويم كه اولاً قاعده طلايي اخلاق در تحقيقات علمي هم قابل پياده شدن است و ثانياً كار تحقيق در اصول دين صداقت، جديت و صبر و حوصله شگرفي ميطلبد و با مطالعه چند كتاب و مقاله تمام نميشود. شايد گزاف نباشد اگر بگوييم كه مطالعه جدي و عميق همه اديان و مذاهب (كه تعدادشان به صدها ميرسد) و مقايسه و انتخاب بهترين آنها اصولا امكانپذير نيست و بنابراين حتي اگر پس از سالها مطالعه و تحقيق در مورد اصول دين، به نتيجهاي خاص رسيديم، نبايد آن را حقيقت نهايي و نهايت حقيقت تلقي كنيم.
اگر مجموعه نكاتي كه تاكنون گفتم مورد پذيرش واقع شده باشند، پيآمدها و لوازم منطقي مدعاي تحقيقي بودن اصول دين بهراحتي آشكار ميشوند. در اينجا فقط به چند مورد اشاره ميكنم:
1) شك در مباني انديشه ديني براي هر فردي كه در اصول دين تحقيق نكرده و دينش را از پدر و مادر و محيط به ارث برده، نهتنها جايز، بلكه به يك معنا واجب است، چرا كه اولاً تقليد و تعبد كوركورانه در اصول دين (به حکم عقل و وجدان و فطرت بشری و حتی شرع) جايز نيست و ثانياً بدون شك و ترديد در آنچه آدمي به عنوان اصول دين از آباء و اجداد خود به ارث برده و با تقليد از محيط و اجتماع خود كسب كرده، انگيزهاي واقعي براي تحقيق بوجود نميآيد و تحقيق به معناي واقعي آغاز نميشود. بنابراين اگر ميخواهيم مردم و بهويژه جوانان به معناي واقعي و با جديت و انگيزه قوي در اصول دين تحقیق كنند، بهجاي بمباران تبليغاتي و القاء مكرر و ملالانگيز اعتقادات ديني، به فرزندان و جوانانمان كمك كنيم تا در اين اعتقادات ارثي و تقليدي شك كنند و بیندیشند كه ممكن است حق و حقیقت در جای دیگری باشد. چراكه تا اين تشكيک به معناي واقعي و جدي صورت نگيرد، انگيزهاي براي تحقيق در اصول دين بوجود نميآيد. حتي آنها هم كه در اصول دين خود تحقيق كرده و به نتيجهاي خاص رسيدهاند، نبايد جزميت بهخرج دهند و پرونده اصول دين را مختومه اعلام كنند. آنها نيز بايد بدانند كه ممكن است تحقيقاتشان ناقص و يا نادرست بوده و لذا نبايد به نتيجه حاصله اطمينان قطعي و جزمي داشته باشند. در عالم انديشه و تفكر پرونده هيچ موضوعي را نميتوان و نبايد مختومه اعلام كرد.
2) نهاد آموزش و پرورش نیز به جاي تدريس اجباري و تحميل اعتقادات يك دين خاص به دانش آموزان بايد روحيه تحقيق و مطالعه و جستجوي حقيقت را در آنها پرورش دهد و از تلقين و القاي يكسويه ديني خاص به كودكان و نوجوانان بيدفاع پرهيز كند. پدر و مادر نيز در ترتيب فرزند خود بايد همين استراتژي را در پيش گيرند. اين نكته توضيح دقيقتري ميطلبد. فردي كه از همان ابتدای كودكي و در طول دوران رشد و بلوغ و تحصيل در دبستان و راهنمايي و دبيرستان، تحت بمباران تربيتي و تبليغاتي و القائات يكطرفة پدر و مادر، معلم، تلويزيون، راديو و ... قرار ميگيرد و از در و ديوار محيط زندگياش تبليغ يك اعتقاد خاص (مثلا اسلام) ميبارد، پس از رسيدن به سن رشد و بلوغ ديگر نميتواند (و يا بهسختي ميتواند) در درستي اين آموختهها و اعتقادات شك كند و انگيزه لازم براي تحقيق در اصول دين را بدست آورد. بنابراين حاصل و نتيجه نظام تربيتي و آموزش و پرورش مذكور، بوجود آمدن روحيه تعصب و جزميت كوري است كه بهشدت مانع تحقيق در اصول دين ميشود. كسي كه چنين بار آمده است، نيازي به تحقيق در اصول دين احساس نميكند، چراكه گمان ميكند دين و آيين حق همان است كه از كودكي تاكنون به او آموختهاند. سری به جوامع دیگر با ادیان و مذاهب دیگر بزنید و با جوانان و بزرگسالان آنها گفتگو کنید تا این واقعیت بر شما مکشوف افتد.
3) كسي كه تقليد را كنار گذاشته و شروع به تحقيق در اصول دين كرده است، تا زماني كه به نتيجه نرسيده باشد، عقلاً، اخلاقاً و حتی شرعاً هيچ الزامي براي انجام دستورات شرعي يا مناسك ديني ندارد، چراكه هنوز برايش معلوم نشده است كه آيا اصولاً خدايي وجود دارد يا نه، و آيا (به عنوان مثال) پيامبر اسلام واقعاً پيامبري الهي بوده است يا نه، و آيا پس از او هم پيامبري آمده است يا نه. به عبارت دیگر، چنين كسي هنوز برايش معلوم نشده است كه آيا دين ريشه در واقعيت دارد يا ساخته اوهام بشري است، و اگر دين از حقيقي برخوردار است، از ميان اديان كنوني كدام حق و كدام باطل است. آشكار است كه تا پاسخ اين پرسشها با تحقيق كافي (و نه از روي تقليد) برايش معلوم نشود، نميداند كه آيا اصولاً بايد ديندار بود يا بيدين، و اگر بايد ديندار بود، از كدام دين بايد پيروي كرد: يهوديت، مسيحيت، اسلام، اديان شرقي مانند بوديسم، آيين هندو و...؛ پس نه تنها شخص محقق خود را ملزم به رعايت هیچکدام از قوانين و آداب ديني و شرعي خاص (كه مربوط به دينی خاص مثلاً اسلام است) نميبيند، حكومت و جامعه ديني (بهويژه عالمان و فقيهان) نيز به هيچ وجه نبايد او را ملزم به انجام این امور كنند، چرا كه اين تحميلي ناروا و غيرمنطقي و غيرعادلانه است.
4) تحقيق در اصول دين به معناي واقعي هنگامي ميسر ميشود كه دسترسی به دلايل و براهين موافقان و مخالفان اندیشه دینی بهیکسان میسر باشد و این مستلزم آزادی مخالفان در چاپ و نشر و طرح نظرات خودشان است. اگر قرار بر این باشد که چاپ و نشر كتابها و منابع علمي مخالفان تحت عنوان ترويج كتب ضاله ممنوع و مستوجب مجازات باشد و (به بهانه جلوگیری از گمراه شدن جوانان و تشكيك در ايمان مردم) جلوي اظهار نظر مخالفان گرفته شود، تحقيق در اصول دين ناممكن ميشود. اگر واقعاً و صادقانه معتقد به تحقيقي بودن اصول دين هستيم و اگر واقعاً به دنبال حقيقت ميگرديم و حقيقت برايمان مهمترين و بزرگترين ارزش است، پس بايد به صاحبان همه انديشههاي مخالف، آزادي بدهيم تا نظرات خود را آزادانه مطرح كنند و محققان بتوانند در پرتو تضارب آراء به حقيقت برسند و يا به آن نزديك شوند. نميتوان به كسي گفت كه در مورد نبوت پيامبر اسلام تحقيق كن، اما فقط كتابهايي را بخوان كه در اثبات نبوت پيامبر اسلام نوشته شدهاند. نميتوان به كسي گفت درباره امامت تحقيق كن، ولي فقط كتابهايي را بخوان كه در اثبات امامت امام علي(ع) نوشته شدهاند.
5) و اما آخرين و شايد مهمترين لازمه منطقي تحقيقي دانستن اصول دين اين است كه واقعاً و از صميم قلب به نتيجه تحقيق خود تن دهيم، حتي اگر مخالف اعتقادات رايج در جامعه باشد، و نتايج تحقيقات ديگران را نيز به رسميت بشناسيم و محترم بداريم، حتی اگر مخالف عقیده ما بود. به عبارت ديگر نبايد نتيجه تحقيق در اصول دين را از پيش تعيين كنيم و به مردم بگوييم كه در اصول دين تحقيق كنيد، ولي حتماً بايد به نتيجه مورد نظر ما برسيد وگرنه مجازات ميشويد (حكم ارتداد)! چراكه اين روش موجب ترس و وحشت محققان (از رسیدن به نتیجه خلاف) میشود و مانعی بزرگ در برابر تحقیق جدی، عمیق و صادقانه ایجاد میکند.
نتیجه
اكنون شايد نوبت به طرح دو پرسشنهايي باشد كه پاسخ به آنها ميتواند ميزان صداقت و جديت ما در شعار تحقيقي بودن اصول دين را آفتابي كند:
الف) آيا تحقيق در اصول دين (كه وظيفه عقلي، وجداني، اخلاقي و حتی شرعی همه دينداران است) مستلزم جامعه و حكومتي آزاد و دموكراتيك نيست؟ به عبارت ديگر آيا در جامعه بسته و استبدادي و غيرآزاد، كه اولاً فقط طرفداران دين و مذهب حاكم ميتوانند انديشهها و استدلالهاي خود را آزادانه طرح كنند و به چاپ و نشر برسانند ولي پيروان ديگر اديان و مذاهب از اين آزادي محرومند، و ثانياً همه رسانهها و نهادهای آموزشی و تربیتی (مانند آموزش و پرورش، آموزش عالی، صدا و سیما، مطبوعات و ...) ملزم به تدریس و تبلیغ و القای یک دین خاص شدهاند و ثالثاً شك و ترديد در آموزههاي ديني اگر جرم تلقي نشود، دستكم تقبيح ميشود و رابعاً فرد محقق از اينكه نتيجه تحقيقاش مخالف اعتقادات رايج ديني و یا خواست طبقه حاکمه درآيد، ترس و وحشت دارد، ميتوان دم از تحقيق در اصول دين زد؟
ب) آیا ملزم کردن فرزندانمان (و دیگران) به انجام تکالیف دینی (مانند نماز و روزه و حجاب اسلامی) درحالی که میدانیم آنها هنوز در اصول دین خود تحقیق نکرده و به نتیجهای نرسیدهاند، خلاف عقل و وجدان و اخلاق و حتی شرع نیست؟ آیا نباید بهجای اینکار، آنها را به تحقیق و مطالعه و اندیشه و تفکر بیشتر برای یافتن حقیقت تشویق کرد و انتخاب دین و مذهب و نوع زندگی را به عهده خودشان گذاشت تا آزادانه و آگاهانه راه خود را انتخاب کنند؟ (توجه کنید که در اینجا سخن در نادرستی تحمیل دین و عقیده به فرزندان و الزام و اجبار آنها به انجام تکالیف دینی است، وگرنه کمک و راهنمایی علمی در چارچوب بحث و گفتگوی آزاد و دوستانه و یا تشویق آنها به انجام بعضی تکالیف شرعی تا جایی که به اکراه و اجبار نینجامد، اشکالی ندارد)